< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/12/21

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: ادامه دلیل دوم بر اینکه مکان بُعد نیست
 بحث دراین بود که مکان عبارت از بُعد نیست. دلیل دومی بر این مدعا اقامه کردیم. در این دلیل، سوال مقدری حاصل شد که شروع به جواب آن کردیم برای جواب دادن، ناچار شدیم که ثابت کنیم هیولی مانع تداخل نیست و ثابت هم کرده بودیم که صورت نوعیه و کیفیات جسم هم مانع تداخل نیست نتیجه این شد که بُعد، مانع تداخل است. پس اگر مکان، بُعد باشد بُعد جسم در بُعد مکان داخل می شود و تداخل بُعدین است که محال است لذا باید مکان را عبارت از بُعد قرار ندهیم تا تداخل بُعدین لازم نیاید. این تمام دلیل بود درباره اینکه هیولی، تداخل ندارد. تفصیل دلیل را از جلسه قبل شروع کرده بودیم. حال به اینجا رسیدیم که هیولایی که ذات بُعد است ( چون در وقتی که وارد بحث شدیم گفتیم هیولی را باید با بُعد حساب آورد و بدون بُعد نمی توان لحاظ کرد چون می خواهیم تداخل خاص را از هیولی سلب کنیم و تداخل خاص اقتضا می کند که مدخول فیه و داخل هر دو قابل اشاره حسی باشد و تجزیه شود. لذا هیولی باید قابل اشاره حسی باشد و تجزیه شود تا بتوانیم تداخل خاص را در مورد آن فرض کنیم و سپس سلب کنیم و برای اینکه قابل اشاره حسی شود و تجزیه را بپذیرد باید بُعد را به آن بدهیم پس هیولایی که مورد بحث ما است هیولایی است که همراه بُعد است ) حال می گوییم هیولایی که بُعد دارد به لحاظ خودش نمی تواند مانع بُعد جسم دیگر شود اما به لحاظ بُعد خودش می تواند مانع بُعد جسم دیگر شود .
 
 اگر هیولی را با بُعد ملاحظه کنی این بُعد بابعد دیگر جمع نمی شود پس این بُعد، مانع بُعد دیگر است. اما اگر هیولایی که همراه بُعد است را به تنهایی ملاحظه کنی (اگر تصور کنی که هیولی به تنهایی است ) می بینی این هیولی، مانع بُعد نیست و می تواند بُعد داشته باشد. حتی می تواند زیادی بُعد پیدا کند. و دلیلش هم تخلخل است که در جسم اتفاق می افتد و این تخلخل را هیولی قبول می‌کند . قبول تخلخل یعنی قبول صورت جسمیه بزرگتر، یا بُعد بزرگتر. پس هیولی به لحاظ خودش می تواند بُعد را قبول کند پس نمی توانیم بگوییم هیولای ذات بُعد، مانع بُعد است مگر اینکه بُعد آن را مطرح کنیم .
 تا اینجا نتیجه شد که هیولی می تواند بُعد را بپذیرد. از این مطلب منتقل می شویم که اگر جسم، بُعد جدید نمی پذیرد به خاطر بُعدش می باشد نه هیولایش، چون الان معلوم شد که هیولی می تواند بُعد بپذیرد. جسم را تحلیل کردیم به چهار بخش که عبارتند از هیولی، صورت نوعیه، صورت جسمیه (که همان بُعد است ) و کیفیات ( یا به طور کلی، عوارض ) دیدیم که در کیفیات، معنی از تداخل نیست . در صورت نوعیه و هیولی هم منعی از تداخل نیست پس باید در بُعد، منع باشد. اگر کسی منع بُعد را در تداخل قبول نکند باید تداخل جسم در جسم دیگر را جایز بداند پس اگر بُعد را مانع تداخل نبیند باید جسم، مانع از تداخل نباشد در حالی که جسم، ممنوع از تداخل است پس باید بُعد آن جسم، ممنوع باشد. جسم، بُعد دارد و مکان هم اگر بُعد باشد دو بُعد در هم داخل می شود و تداخل بعدین که محال است لازم می آید. پس باید مکان را عبارت از بُعد نگیریم بلکه عبارت از سطح بگیریم تا دخول بُعد در بُعد لازم نیاید بلکه دخول بعد در سطح لازم آید که اشکال ندارد .
 تا این جا استدلال را بیان کرد .
 اشکال بر استدلال : شما گفتید تک تک اجزاء جسم ، مانع از تداخل نیستند مگر بُعد ، و گفتید اگر بُعد را مانع نگیرید پس مجموع جسم ، مانعی از تداخل ندارد . حال اشکال می کنیم که چه اشکال دارد که اجزاء ، مانع از تداخل نشود ولی خود مجموع ، مانع از تداخل شود .
 
 توضیح عبارت :
 ( وکیف یمکن ان تمانع هذه الهیولی ذات البعد لنفسها لا لامتناع البعد الجسمانی ان تلقی ذاته البعد الجسمانی الاخر)
 ابتدا عبارت را تجزیه وترکیب می کنیم .
 (هذه الهیولی ) فاعل برای تمانع است .
 ( ذات البعد ) صفت برای هیولی است .
 ( لنفسها ) مربوط به تمانع است ( لا لامتناع ) غطف برای لنفسها است
 (ان تلقی ذاته البعد الجسمانی الاخر ) مفعول تمانع است .
 (ذاته ) فاعل برای تلقی است . ( البعد الجسمانی الاخر ) مفعول برای تلقی است .
 توضیح : چگونه ممکن است این هیولایی که این صفت را دارد که بُعد را گرفته و صاحب بُعد شده لنفسها ( یعنی با قطع نظر از بُعدی که گرفته ) منع کند اما نه به خاطر بُعد جسمانی که دارد ، بلکه منع کند ملاقات با بُعد جسمانی دیگر را .
 دراین عبارت ، بیان می شود که هیولی می تواند هر بُعدی را بپذیرد پس اینکه می تواند هر بُعدی را بپذیرد چگونه به لحاظ خودش ، مانع بُعد می شود .
 (ذاته )در ضمیر در (ذاته) دو احتمال است:
 یک احتمال این است که به هیولی بر می گردد ولی هیولی، مونث است و ضمیر به صورت مذکر آمده. خیلی اهمیت ندارد چون در کلمات ابن سینا و نویسندگان فارسی، اشکال ندارد،که گاهی رعایت مذکر و مونث نشود. علی الخصوص خود ابن سینا تصریح دارد که من خیلی به این امور توجه نمی کنم، گرچه مواظب است ولی آن گونه نیست که خیلی دقت داشته باشد .
 
 احتمال دیگر این است که ضمیر ( ذاته ) به بُعد جسمانی برگردد که هیولی، آن بُعد را گرفته است یعنی: ذات هیولی، مانع باشد از اینکه ذات این بُعدی را که گرفته با بُعد جسمانی دیگر ملاقات نکند. ( نمی گوییم که ذات بُعد، مانع بُعد دیگر باشد چون ذات بُعد ، مانع بُعد دیگر هست .بلکه می گوییم : ذات هیولی که این بُعد را گرفته ، مانع شود که این بُعدش ، بُعد دیگر را قبول کند . یعنی ذات هیولی بخواهد مانع شود. به عبارت دیگر: اگر خود بعد بخواهد مانع شود می تواند مانع شود. اما ذات هیولی، مانع می شود که بُعدش، بُعد دیگر را بگیرد. این کار، از هیولی بر نمی آید. هیولی قدرت مانعیت ندارد زیرا هیولی فقط قابل است و سبب هیچ امر دیگری نمی شود فقط سبب برای قبول است . حال چگونه این هیولی می تواند ( با اینکه خودش، قابل بُعد است ) که بُعد خودش را از بُعد دیگر منع کند .
 در صورتی که ضمیر ( ذاته ) به هیولی برگردد معنی این است که چگونه هیولی می تواند خودش را از بُعد دیگر منع کند. اما اگر ضمیر (ذاته ) به بُعد جسمانی برگردد معنی این است که هیولی، چگونه می تواند بُعدش را از بُعد دیگر منع کند. که در هر دو صورت، هیولی بنفسها منع می شود و این اشکال دارد چون هیولی نمی تواند به تنهایی مانع بُعد شود چون هیولی نسبت به بُعد، قابل است نه مانع .
 
 ( و لیست الهیولی مما لا یقبل طبیعه البعد و یلاقیه )
 واو، حالیه است
  نسخه صحیح ( تلاقیه ) است و باید تلاقیه باشد .
 ترجمه : در حالی که هیولی چیزی نیست که طبیعتِ بعد و تلاقیِ با بُعد را منع کند یعنی قبول نکند. به عبارت دیگر: چگونه هیولی مانع بُعد و تلاقی بعد است در حالی که هیولی، چیزی نیست که قبول نکند طبیعت بُعد و تلاقی با بُعد را، بلکه چیزی است که قبول می کند
 ( ولا ایضا مما لا یقبل بعدا ًاو زیاده )
 نسخه صحیح : ( و زیاده ) است نه ( او زیاده )
  این عبارت که در این جا می خوانیم، در کتاب شوارق الالهام هم نقل شده در جلد 3 صفحه ی 211 که در آن جا با واو آمده یعنی ( بعدا ًو زیادةً )
 ترجمه : هیولی، چیزی نیست که قبول نکند بُعد و زیاده بُعد را، یعنی نه تنها بُعد را قبول نمی‌کند زیادی بُعد را هم قبول نمی کند. حال چگونه می تواند بُعد دیگر را منع کند. چون بُعد دیگر را به عنوان زیاده می تواند بپذیرد حال که بُعد اول را پذیرفت بُعد دوم را هم به عنوان زیاده می پذیرد. حال اگر بُعد دوم بخواهد تداخل کند مشکل درست می شود و این را هیولی منع نمی کند چون هیولی به لحاظ بُعد خودش با هر بُعدی سازگار است. هم با پذیرش اصل بُعد و هم با پذیرش بُعد بعدی که به اصل بُعد می خواهد اضافه کند سازگار است .
 ( ویکشف قبولها التخلخل )
 نسخه صحیح یکشفه است و در شوارق هم ( ویکشف ) آمده است ولی نسخه های خطی، ( یکشفه ) است و روشن است که مصحِّحین آن را یکشفه کردند چون وقتی که نسخه را نگاه می کنیم روشن است که کاتب، ابتدا یکشف نوشته است و آن هایی که اصلاح می کردند مثل مرحوم جلوه، ضمیر به آن اضافه کرده، حتی در بعضی از نسخه ها در زیر یکشفه، عدد گذاشته بود تا نشان دهد که ضمیر به کجا بر می گردد. معلوم می شود که ضمیر را درست کرده و مرجع ضمیر را هم بیان کرده است .
 ضمیر در ( یکشفه ) به ( ولیت الهیولی مما یقبل طبیعه البعد و تلاقیه و لا ایضا مما لا یقبل بعدا ًو زیادةً ) بر می گردد .
 ترجمه : کاشف از اینکه، هیولی مانع از بُعد نیست اولا ً، و مانع زیادت بُعد نیست ثانیا ً، کاشف از این دو مطلب، این است که تخلخل ( یعنی زیاده بُعد ) را قبول می کند .
 چیزی که زیادی بُعد را قبول می کند نه با بُعد مخالفت دارد نه با زیادی بُعد مخالفت دارد. پس هیولی که تخلخل را قبول می کند نه با بُعد مخالفت دارد نه با زیادی بُعد مخالفت دارد. پس آن چه که بُعد را منع می کند چیز دیگری غیر از هیولی است .
 تخلخل عبارت است از اینکه جسم، بزرگتر می شود بدون اینکه جسم دیگری در آن داخل شود یعنی صورت جسمیه بزرگتر باشد. و صورت ِجسمیه به معنای بُعد است یعنی بُعد یک جسم بزرگتر می شود بدون اینکه جسم دیگری در آن داخل شود. وقتی بُعد یک جسم بزرگتر شود چه چیزی این بُعد بزرگتر را می پذیرد ؟
 معلوم است که هیولی می پذیرد . پس هیولی قابل بُعد و قابل زیاده است .
 ( وذلک حین تحققه و تصححه )
 این دلیل که مصنف آورده با استفاده از تخلخل حقیقی است که تخلخل حقیقی را بعضی اجازه دادند و بعضی محال قرار دادند .اگر تخلخل حقیقی محقق شود این دلیل مصنف کارآیی دارد ولی اگر تخلخل، محال باشد مصنف به یک دلیل محال استناد می کند و این دلیل ، دلیل تمام نیست. خود مصنف متوجه به این مطلب است که اگر تخلخل محال باشد این دلیل، کارایی ندارد و در صورتی کارایی دارد که تخلخل جایر باشد. وخود مصنف هم طرفدار جواز تخلخل است. شیخ اشراق تخلخل حقیقی را باطل می داند ولی مشاء. از جمله مصنف، تخلخل حقیقی را اجازه می دهند. چون مصنف متوجه است که این دلیلش متوقف بر جواز و امکان تخلخل است به دنبال آن می گوید (و ذلک حین تحققه و تصححه) که ضمیر در تحققه و تصححه به تخلخل بر می گر دد .
 ( ذلک ) یعنی این کشفی که گفتیم ( یعنی از مدعای خودمان کشف می کنیم که تخلخل را هیولی قبول می کند ) در صورت تصحح ( امکان ) و تحقق تخلخل است .
 (فان کان البعد یمتنع عن مداخله بعد آخر فی نفسه )
 تا این جا ثابت شد که هیولی مانع نیست بلکه ثابت شد که کیفیت جسم و صورت ِنوعیه و هیولی مانع نیست و فقط بُعد جسم باقی می ماند که همان صورت ِجسمیه است. حال در این جا می فرماید اگر هم بُعد مانع نباشد ( ما معتقدیم که بُعد مانع است ) لازم می آید که هیچ جسمی منع از تداخل در جسم دیگر نداشته باشد و تداخل جسمین جایز باشد در حالی که جایز نیست .
 ترجمه : اگر بُعدی ازمداخله در بُعد دیگر منع نکند باید تداخل جسمین جایز باشد چون هیچ یک از اجزاء جسم منع نکرد. در حالی که تداخل جایز نیست پس چیزی در جسم است که مانع تداخل می شود .
 جوابِ ( فان کان ) در خط ِبعدی می آیدکه ( فواجب ) است .
 ( فی نفسه ) ممکن است کسی بگوید بُعد به تنهایی مانع تداخل نیست ولی بُعد وقتی با آن سه جزء دیگر که کیفیت و صورت ِنوعیه و هیولی است جمع می شود و یک جسم کامل درست می شود آن وقت منع کند یعنی بُعد به تنهایی مانع تداخل نیست بلکه بُعد به همراه آن سه جزء مانع تداخل است. الان بحث ما در این نیست که بُعد همراه آن سه تا چه حکمی دارد.آن را بَعداً بیان می کنیم، اما الان بحث ما این است که بُعد ، فی نفسه مانع باشد .( فی نفسه ) یعنی با قطع نظر از همراهانش در نظر بگیریم یعنی کاری به هیولی و صورت نوعیه و کیفیت نداریم . خود بُعد به تنهایی اگر مانع نباشد لازم می آید که اجزاء جسم هیچ کدام مانع نباشد .
 ( البته اینکه تعبیر به 4 جزء می کنیم تسامح است چون کیفیت، جزء نیست )
 ( و الهیولی مستعده لان یلقاها البعد )
 واو ، حالیه است یعنی در حالی که هیولی توانایی برخورد با بعد را داشت و مانع نبود ( یعنی در حالی که هیولی به خاطر قابل بعد بودن، مانع نمی شود پس باید جسم، مانعی از تداخل نداشته باشد )
 ( ولیس فی طباعها هیولی بما هی هیولی ان تنفرد بحیز )
 هیولی بما هی هیولی در طبع خودش ای طور نیست که به تنهایی بتواند در مکان یا در جهتی قرار بگیرد. هیولی بدون صورت و بُعد، اصلا ًتحقق پیدا نمی کند و فعلیت پیدا نمی کند. هیولی در طبع خودش که امر بالقوه است اینگونه نیست که بتواند حَیِّزی را اشغال کند اما اگر بالفعل بود می توانست حیِّزی را اشغال کند .
 ( بما هی هیولی ) یعنی هیولی بما هی هیولی نه اینکه هیولی بماهی صاحب البُعد، چون هیولی به عنوان اینکه صاحب بُعد است حیِّز را اشغال می کند پس هیولی بما هی هیولی در شانش این نیست که منفرد به حیِّز باشد یعنی به تنهایی مکانی را اشغال کند یا به تنهایی در جهتی قرار بگیرد که قابل اشاره حسی شود . ( حیِّز به دو معنی می آید 1 مکان 2 جهت داشتن )
 ( فتتقابل الداخله )
 در این جا دو نسخه است ( فتقابل المداخله ) یا ( فتتقابل المداخله ) هر دو نسخه آمده است .در نسخ خطی و شوارق الا لهام ( فتقابل المداخله ) است .
 فاء در این جا تفریع بر (ان تنفرد بحیز) است یعنی منفرد به حیِّز نیست تا بتواند با مداخله، ممانعت و مقابله کند. مقابله با مداخله برای هیولی نیست چون هیولی، منفرد به حیز نیست و نمی تواند بُعدی را اشغال کند تا بُعد دیگر را منع کند .
 (فواجب ان یکون التداخل فی الجسمین جانزا )
 اکر بُعد مانع نشود در حالی که هیولی هم مانع نیست پس باید تداخل در جسمین جایز باشد.به عبارت دیگر اگر بُعد مانع تداخل نشد چون هیولی هم مانع نشد و کیفیت و صورت ِنوعیه هم مانع نشد پس جسم ، هیچ مانع از تداخل ندارد پس باید بتواند تداخل کند ولی تداخل نمی کند پس معلوم می شود که مانع در داخل جسم است.
  (فان کل مولف من شیئین و لیس الا نفس تولّفهما من غیر ان حدث هناک استحاله و انفعال هی صوره ثالثه و معنی ثالث غیرهما)
 این عبارت دفع دخل مقدر است. تا اینجا مصنف ثابت کرد که کیفیت و صورت نوعیه و هیولی هیچکدام مانع تداخل نیستند سپس گفت اگر بُعد هم به تنهایی مانع تداخل نباشد لازم می آید که این 4 چیز که در جسم هستند هیچ کدام مانع نباشد. نتیجه می گیریم که جسم هم نباید مانع باشد.
 اعتراض: معترضی اعتراض می کند که بُعد به تنهایی نمی تواند مانع تداخل باشد ولی وقتی همراه داشته باشد می تواند مانع تداخل شود.چه اشکال دارد که جزء می تواند کاری را انجام دهدو اثری نگذارد ولی مجموعه بتواند آن اثر را بگذارد. چه لزومی دارد که اگر جزء نتوانست کل هم نتواند انجام دهد.
 جواب: مصنف می گوید باید ببینیم که مرکب چه نوع مرکبی است. مجموع چه نوع مجموعی است(مصنف در اینجا صورت نوعیه و کیفیت را کنار میگذاردومطرح نمی کند گویا از بحث آن، کاملا فارغ است ودر جسم فقط همین دو جزء (بُعد و هیولی) را لحاظ می کند و وقتی تعبیر به مجموع می کند مرادش همین دو تا است و 4 تا را اراده نکرده یعنی اینقدر نزد مصنف روشن است که کیفیت و صورت نوعیه مانع تداخل نیستند که آن را ادامه نمی دهد و همه بحث را در هیولی و بُعد مطرح می کند). مصنف این طور بیان می کند که اگر شیئی مرکب از دو جزء شد دو حالت اتفاق می افتد.
 حالت اول: یا این دو جزء با هم فعل و انفعال می کنند و یک امر سومی هم با فعل و انفعال متولد می شود که مرکب، سه جزء می شود.
 حالت دوم: یا این دو جزء با هم متحد می شوند و فعل و انفعالی نمی کنند و جزء سومی درست نمی شود بلکه همین دو جزء کنار هم می آیند (حال یا ضمیمه می شوند یا متحد می شوند علی ای حال ،امر سومی را متولد نمی کنند. اگر امر سوم متولد شد جا دارد که بگوییم اجزاء اثری ندارد ولی مجموع، اثر دارد چون شاید آن شیء سوم دخالت کرده است.) وقتی آن دو جزء نتواند اثر بگذارد مجموعه هم نمی تواند اثر بگذارد چون مجموع ،چیزی غیر از این دو جزء نیست.
 در ما نحن فیه اینگونه است که دو جزء (هیولی و بُعد ) جمع شدند و این دو، مرکب را ساختند و شیء سومی پیدا نشد تا شما بگویید که مجموع که شیء سوم شد حکم جدیدی غیر از دو جزء پیدا کرد. بلکه حکم مجموع همان ،حکم اجزاء است اگر اجزاء نتوانستند تداخل کنند مجموع هم نمی تواند تداخل کنند.
 (فان کل مولف من شیئین ولیس الا نفس تولفهما) کلمه ( کل مولف ) اسم ِ(ان) است و کلمه (فان الحکم اذا کان جانزا ) خبر می شود .
 ترجمه: هر مولَّف از دو شیء،در حالی که این مولَّف چیزی جز، تالُّف آن دو شیء نیست .خود مصنف این عبارت را توضیح می دهد که ( من غیر ان حدث هناک استحاله و انفعال هی صوره ثالثه و معنی ثالث غیرهما) است یعنی بدون اینکه در انجا (یعنی در مرکب ) استحاله و انفعالی صورت بگیرد که آن استحاله و انفعال ،صورت ثالثه این مرکب قرار داده شود و معنای ثالثی حادث شود که این معنای سوم ،این صفت دارد که غیر از ان دو شیء است.
 (فان الحکم اذا کان جانزا علی کل واحد منهما کان جانزا علی الجمله )
 اگر چنین مولَّف ِاز دو شیء داشتیم که در یکدیگر فعل و انفعال نکرئند و شیء ثالثی به وجود نیامد در چنین مولفی اگر حکم جایز باشد ( مراد از حکم، عدم تداخل است یعنی اگر عدم تداخل جایز باشد ) بر هر یک از دو جزء ،بر جمله و مجموعه هم جایز خواهد بود.
 (و اذا لم یمنَعهُ واحدٌ واحد ٌمنهما لم تمنعه الجمله)
 اگر هیچ یک از این دو جزء، آن حکم (تداخل) را منع نکرد جمله و مجموعه هم نباید منع کند. و فرض این است که هیولی به تنهایی و صورت به تنهایی مانع نیستند. اگر مانع نیستند پس مجموعه هم نمی تواند مانع باشد. اگر بُعد را مانع نگرفتید لازمه اش این است که هیولی و بُعد مانع نباشند پس مرکب و مجموعه هم مانع نخواهد بود.
 (لکن جمله الجسم تُمایغ مداخله َجسم ٍآخر )
 لکن مجموعه جسم ، مانع می شود از تداخل جسم دیگر .
 از اینکه مجموعه جسم، مانع است کشف می کنیم که یکی از جزء ها مانع از تداخل است که او باعث می شود که مجموعه هم مانع شود .
 ( فهو سبب ان فی اجزائه ما یمنع ذلک )
 مانع بودن مجموع به سبب این است که در اجزاء این مجموع، چیزی وجود دارد که آن تداخل را منع می کند .
 ( فانه لیس کل جزء منه غیر مانع لذلک )
 نمی توانیم بگوییم همه اجزاء این چنین هستند که مانع از تداخل نیستند چون اگر همه اجزاء مانع نباشند بحث کردیم و گفتیم که مجموعه هم مانع نمی شود و حال که مجموعه مانع می شود معلوم است که یک جزء از آن مجموعه مانع است. هر جزء را که بررسی می کنیم می بینیم مانع نیست. فقط بُعد باقی می ماند.
 ( اذا لیست الهیولی سببا یمنع ذلک )
 نسخه صحیح ( و اذ لیست ) است که با واو آمده در شوارق الا لهام هم با واو آمده است
 ترجمه : وچون هیولی مانع نیست باقی نمی ماند جزء اینکه بُعد، مانع باشد. و همین مطلوب است. در این جا نتیجه نهایی را می گیرد .جمله را اینگونه باید بخوانیم و اذ لیست الهیولی سببا یمنع ذلک.... فبقی ان تکون طبیعه البعد لا تحتمل. یعنی چون هیولی، سببی نیست که تداخل را منع کند پس باقی می ماند که طبیعت بُعد ، متحمل تداخل نیست . 0 (مراد از طبیعت بعد یعنی چه بُعدِ تنها باشد چه بُعدی که همراه با اجزاء دیگر باشد. طبیعت بُعد، هر جا که باشد مانع است چه به تنهایی تحقق پیدا کند چه در ضمن بقیه اجزاء مرکب بیاید )
 ( ولا سببَ فعل ٍخاص و انفعال خاص )
 کلمه ( سبب ) را مفتوح بخوانید تا عطف بر ( سببا ً) باشد یعنی هیولی ، سببی نیست که مانع تداخل شود بلکه اصلا ًسبب هیچ فعل خاص و انفعال خاص نیست .اصلا ًهیولی ، سببیت ندارد. یعنی نه تنها سبب منع تداخل نیست بلکه سبب هیچ فعل و انفعال خاصی هم نیست .
 ( البته هیولی سبب انفعال است چون علت قابلی است ولی سبب انفعال خاص نیست ) در نسخه شوارق ( لا بسبب ) آمده اگر ( بسبب ) آمده باشد همین طور معنی می کنیم و این طور می گوییم که ( ولا بسبب )یعنی( ولا یمنع بسبب) یعنی تداخل به سبب فعل و انفعال خاصی، منع نشد .
 ( فبقی ان تکون طبیعه البعد لا تحتمل التداخل (
 وقتی که هیولی ، سبب نشد که تداخل را منع کند بلکه اصلا ًسببیت برای هیچ چیز نداشت جزبرای انفعال عام ، باید گفت که طبیعتِ بعد است که تحمل تداخل نمی کند و تداخل را اجازه نمی دهد.
 ( فان کان مع ذلک یحبو الهیولی المتصوره بالبعد ان لا تداخل البعد )
 نسخه صحیح ( للهیولی ) است
 این ، ادامه بحث است . می گوییم سلمنا که بُعد، به تنهایی مانع نیست ولی بُعدی که با هیولی همراه شده باشد مانع است .( تا الان اصرار داشتیم که بعد ، مانع است چه تنها باشد چه همراه داشته باشد . به عبارت دیگر گفتیم طبیعت بُعد مانع است .) ولی در بحث خودمان که بحث مکان است می گوییم : مکان عبارت از بُعد است وجسم متمکن راکه صاحب بُعد است در این بُعد قرار داریم . بُعدی که برای جسم متحرک است همراه با هیولی است شما می گویید این بُعدی که همراه هیولی است مانع تداخل است و بُعد به تنهایی را مانع تداخل قرار نمی دهید. ما می گوییم این ، اتفاق افتاده و بعدِ همراه با ماده که در متمکن حاصل است مانع تداخل است ولی شما آن را در بُعدِ مکان داخل کردید یعنی به مانعیت آن ، توجه نکردید. تا الان می گفتیم بُعد مکان در بُعد متمکن ، اما الان میگوییم بعد متمکن تداخل نمی کند چون بُعد متمکن مانع است. حال که بُعد متمکن، مانع تداخل است در عین حال اجازه می دهید که بُعد متمکن در بُعد مکان داخل شود .
 این صحیح نیست چون خود متمکن به خاطر اینکه بُعدی دارد که همراه ماده است مانع از تداخل است . و نمی گذارد در بُعدی که مکان است داخل شود. حال چگونه میگویید مکان ، بُعد است و متمکن را در این بُعد قرار می دهید .
 پس بر فرض قبول کنیم که بعد به تنهایی مانع تداخل نیست و بپذیریم بعدی که در جسم است مانع است باز می گوییم متمکن ، بُعدی را که در جسم است واجد است پس مانع را داراست و اگر مانع را داراست پس بُعد این متمکن نمی گذارد که متمکن در بُعد داخل شود . پس متمکن ، در مکانی که بُعد است نمی تواند داخل شود بلکه در مکان دیگر باید داخل شود پس نتیجه می گیریم مکان ، بُعد نیست .
 ترجمه : اگر با این بیان هایی که کردیم برای هیولایِ متصورِ به بُعد ( هیولایی که صورتِ بُعد را گرفته و صورت جسمیه را قبول کرده ) واجب است که در بُعد داخل نشود و جایز نیست این جسم ( که همان متمکن است که دارای بُعد همراه است ) داخل در بُعد شود . پس مکان را نباید بعد گرفت.
  در این جا دلیل دوم براینکه مکان بُعد نیست تمام شد.
 
 
 
 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo