< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/12/13

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 119 سطر 9 قوله (اما القائلون)
 موضوع: بررسی قول کسانی که مکان را عبارت از بُعد می داند و اشکال آن
 بحث در رسیدگی به اقوال درباره مکان بود یک قول این بود که مکان عبارتست از بُعدی که بین اطراف حاوی وجود دارد مثلا ظرفی را ملاحظه کنید اطراف این ظرف، جداره و دیواره ظرف است در بین این اطراف بُعدی وجود دارد که جسم در آن قرار می گیرد و اشغال می کند که آن بُعد را مکان گفتند نه اینکه سطح دیواره ظرف را مکان بگویند، بلکه آن فاصله بین دیواره ظرف را مکان گویند. این آب که داخل ظرف می ریزیم کجای ظرف را پر می کند؟ همان بُعد و فضایی که بین اطراف است. جسمی که متمکن است آن فضا را پر می کند. قائلین به بعد دو گروه اند: 1 ـ خلأ را محال می دانند 2 ـ خلأ را معتقدند.
 حال ما به قولی می پردازیم که می گوید بُعد، مکان است و خلأ را محال می داند. چند دلیل بر ردّ این قول می آوریم. اینها دلیل بر مدعا داشتند که به دلایل آنها کار نداریم. در فصل نهم به دلائل آنها می پردازیم و جواب می دهیم ولی الان فقط به حرف آنها می پردازیم. و اشکال یا اشکالهایش را ذکر می کنیم.
 اشکال اول: آن جسمی که می خواهد این بُعد را اشغال کند آن هم بُعد دارد چون صورت جسمیه دارد و هر چه که صورت جسمیه دارد بُعد دارد پس جسمِ متمکن، بُعد دارد خود ظرفی هم که جسم متمکن، آن را اشغال کند (یا جایی که جسم متمکن آن را اشغال می کند) بُعد است که مکان می باشد. حال سوال ما این است که این دو تا که یکی مکان و یکی بُعدِ متمکن است آیا هر دو موجودند یا یکی موجود است؟ یکدفعه فرض می کنیم که یکی موجود باشد و یکمرتبه فرض می کنیم که هر دو موجود باشند. حالا اگر هر دو موجود بودند دو تا شخص می شوند باز سوال بعدی می کنیم که هر دو، در حالی که مغایرند موجود می باشند یا در حالی که متحدند موجود می باشند. پس مجموع احتمالاتی که داریم 3 تا می شود.
 در این اشکال بُعد بودنِ مکان منحصر در سه فرض است که آنها را باطل می کنیم تا این قول باطل شود. آن سه فرض عبارتند از اینکه آن دو بُعد: یا هر دو موجودند یا یکی موجود است. در صورت اول یا هر دو مغایرند یا هر دو متحدند.
  اما فرضِ اول: که یک بُعد موجود است: می گوییم آن بُعدی که موجود است حتماً بُعد جسم است چون بدون شک، جسم بُعد دارد هم مصنف که قائل است مکان، سطح است و هم این گروه که قائل است مکان، بُعد است هر دو می گویند جسم، بُعد دارد حتی کسانی مثل شیخ اشراق که قائل به بساطت جسم هستند و جسم را دارای هیولی و صورت نوعیه نمی دانند قائلند که صورت جسمیه را دارد. یعنی هیولی و صورت نوعیه را بعضی منکرند ولی صورت جسمیه را منکر نیستند. پس کسی بُعد جسم را منکر نیست لذا اگر از متمکن و مکان، یکی از آنها بُعد دارد و یکی ندارد باید بگوییم متمکن بُعد دارد پس لازم می آید بُعدی که مکان باشد نداشته باشیم پس چیزی به نام مکان نداریم چون شما می گویید مکان، همان بُعد است.
 توضیح عبارت
 (و اما القاتلون بان المکان هو البعد الثابت بین اطراف الحاوی)
 اما قائلین به اینکه مکان، بُعدی است که ثابت بین اطراف حاوی است.
 قید «ثابت» می آورد چون آن بُعد، حرکت نمی کند و متمکن حرکت می کند و از آن بُعد خارج می شود یا به سمت آن بُعد می آید. ظرف را اگر تکان هم بدهی، بُعد آن، ثابت است.
 (فنخص الذین یحیلون منهم خلو هذا البعد)
 «منهم» یعنی از بین قائلین به بعد.
 ترجمه: ما در این بحث اختصاص می دهیم کلام خود را به کسانی که محال می دانند جسم خالی از بُعد باشد.
 (ان هذا البعد لا یخلوا اما ان یکون موجوداً مع البعد الذی للجسم المحوی او لا یکون موجوداً)
 «ان هذا» مفعول دوم برای نخص است یعنی اختصاص می دهیم (یعنی مخصوصاً بر علیه این گروه استدلال می آوریم).
 «هذا البعد»: این بُعدی که شما اجازه نمی دهید خالی باشد و متمکن آن را اشغال می کند و اسم آن را مکان می گذارید خالی نیست از اینکه یا این بُعد، موجود است علاوه بر بُعدی که برای جسم محوی داریم که این را کسی نمی تواند بگوید موجود نیست.
 از این عبارت، شروع به دلیل اول بر علیه این گروه است.
 (فان لم یکن موجوداً فلیس مع وجود المتمکن فی المکان مکان)
 لازمه اش این است که با اینکه متمکن در مکان قرار گرفته مکانی وجود نداشته باشد یعنی «لیس مکان» که «لیس» تامه است. (یعنی کلام شما تناقض دارد).
 (لان المتمکن هو هذا الجسم المحوی)
 چرا با وجود متمکن فی المکان، لازم می آید مکان نباشد چون متمکن همان جسم محوی است.
 (و المکان هو هذا البعد الذی لا یوجد مع بعد الجسم)
 یا بُعد جسم یافت نشده لذا متمکن و جسم محوی با بُعد را داریم اما مکانی را که بُعد است همراه ندارد چون فرض می کنید که بُعد، یکی بیشتر نیست و بُعد مکانی را ندارید پس لازم می آید مکانی موجود نباشد.
 (و ان کان موجودا معه فلا یخلو اما ان یکون له وجود هو غیر وجود بعد الجسم المحوی بالعدد)
 اما فرض دوم که دو بُعد موجوداند و هر دو مغایرند: یعنی اگر آن بُعدی که شما می گویید و اسم آن را مکان می گذارید با بُعد جسم موجود باشد. خالی نیست که برای آن بُعدی که شما آن را مکان قرار می دهید، برای آن وجودی است که آن وجود، غیر از وجودِ بُعدِ محوی است.
 «بالعدد» قید برای غیر است یعنی شخصی است و مغایرت عدد و شخص دارند. هر دو بُعدند و نوع و جنس آنها یکی است اما به عدد و شخص با هم مغایرت دارند.
 (فهو ممایز له یقبل خواص و اعراضاً هی بالعدد)
 فاء نتیجه است و تبیین دیگری برای تعدّدِ دو شخص می کند یعنی بُعدی که شما می گویید عوارضی دارد و بُعد متمکن، عوارض دیگر دارد. و همین اختلافِ عوارض، دو شخصِ مختلف درست می کند.
 ترجمه: آن بُعدی که شما گفتید بُعد مکانی است ممایز با بُعد محوی و متمکن است.
 ضمیر «هی» به خواص و اعراض بر می گردد.
 (اعراضا له من دون التی لبعد الجسم المحوی)
 ضمیر «له» به بُعد مکانی بر می گردد.
 آن بُعد حاوی که اسمش مکان است اعراضی دارد که غیر از اعراضی است که برای بُعد متمکن و محوی است.
 در نسخه کتاب «دون و بالعدد» هر دو به خوبی معنی نمی شود اما نسخه دیگر داریم: «فهو ممایز له یقبل خواص و اعراضا هی بالعدد غیر امثالها التی لبعد الجسم المحوی» (کلمه «اعراضاً له من دون» در این نسخه نیست) و «بالعدد» مربوط به «غیر امثالها» است یعنی این بُعدی که مکان است ممایز با بُعد متمکن است، که این بُعد مکانی قبول می کند خواص و اعراضی را که این خواص و اعراض، بالشخص غیر از خواص و اعراضی است که مثل خودشان است (یعنی هم نوع خودشان است) ولی برای بُعد جسم محوی است. بالشخص، مغایر است اما بالنوع، مثل است.
 (و اما ان لا یکون غیره بل یتحد به فیصیر هو هو)
 اما فرض سوم که دو بُعد موجودند و هر دو متحدند: یعنی آن بُعدی که شما می گویید غیر از بُعد جسم محوی است بلکه آن بُعدی که شما آن را مکان می گیرید متحدّ با این بُعد محوی است.
  «فیصر هو هو» یعنی هر دو بُعد، یکی می شوند. یعنی آن بُعدی که شما می گویید همین بُعدی که در جسم است با هم یکی می شوند.
 صفحه 119 سطر 14 قوله (و ان کان غیره)
 بیان اشکالِ فرضِ دوم: فرض دوم این بود که اگر این بُعد مکانی، با بُعد متمکن مغایر باشد لازمه اش این است که ما دو بُعد داشته باشیم:
 1 ـ بُعد بین اطراف حاوی (فضایی که دیواره ظرف است که اسم آن را مکان گذاشته)
 2 ـ بُعدی که در خود متمکن است و متمکن دارای صورت جسمیه است و دارای بُعد است و این دو بُعد باید موجود باشند و بالعدد و بالشخص باید یکی نباشند.
 تا اینجا توضیح فرض بود که مغایرتُِ دو بعد را درست کرد. حال از عبارت «لکن» شروع به بیان اشکال است. لکن ما یک بعد شخصی در اینجا می یابیم به دلیل اینکه وقتی قسمت می کنیم، یک بُعد قسمت می شود نه دو بُعد، یعنی ما می یابیم که بین دو طرفِ ظرف، بُعدی وجود دارد. امری متصل است که یک قسمت را قبول می کند یعنی اگر شما مثلاً این بُعد را نصف کردید آن بُعدِ جسم هم دارد نصف می شود. که یک امر متصل بین دو طرفِ ظرف وجود دارد. بین این دو ظرف، یک فضایی است که این فضا را می توانی با یک قسمت، تقسیم کنی (البته با قسمت شخصی باید باشد) و اشاره هم می کنید و می گویید این طرف، نصفِ بُعد است و آن طرف هم نصف بُعد است پس بین دو طرف ظرف، یک بار بُعد را می یابیم و دو بُعد نیست. یعنی یک شخصِ بُعد است که جسم آن را پر کرده و وقتی جسم، شخص آن را پر کرده دو بُعد نمی تواند باشد چون اگر دو بُعد شود، تداخل بُعدین لازم می آید. دو بُعد باید کنار هم باشند نه داخل هم. اگر داخل هم بروند و همدیگر را بزرگ نکنند تداخل بُعدین می شود. البته ممکن است بگویی یک بُعد، بدون ماده است و یک بُعد با ماده است.
 آن بُعدِ ظرف، ماده در درون آن نیست فقط بُعد است. بُعدِ جسم متمکن، ماده هم دارد اگر هر دو ماده داشتند تداخلشان محال بود، اما اگر یکی خالی باشد و یکی ماده داشته باشد اشکال ندارد که یکی در دیگری داخل شود و در ما نحن فیه اینطور اتفاق می افتد که آن که ماده ندارد در آن که ماده دارد، داخل می شود. جواب می دهیم که تداخل بُعدین محال است و ماده ها دخالت ندارند. ماده که بعد ندارند. اگر به ماده صورت جسمیه ندهی اندازه ندارد. در کتاب شوارق الالهام این مطلب خوانده شد و در کتاب شفا در همین فصل می آید که دو بُعد که با هم تداخل می کنند و تداخلشان محال است به خاطر وجود ماده نیست بلکه به خاطر وجود دو بُعد است. دو بُعد، تداخل را نمی پذیرد والا اگر هزار ماده را در یکدیگر تداخل کنی اشکال ندارد چون ماده، بُعد ندارد. ماده اندازه ندارد. تا وقتی به ماده، صورت جسمیه ندهی اصلا بُعدی درست نمی شود پس تداخل مادتین اشکال ندارد بلکه تداخل بُعدین اشکال دارد.
 البته بنابر قول به اینکه خلأ محال است همین است که بُعد بدون ماده نداریم یعنی همین فضای خالی ظرف هم در واقع خالی نیست. یک جسم خاصی با بُعد خاصی آن را اشغال کرده. ما اینطور فرض می کنیم که بُعد یعنی فضای خالی در این ظرف، بدون ماده است اگرچه با یک ماده ای دارد پر می شود. حال سوال می شود که اگر بُعدِ متمکن، داخل در بُعد مکان باشد و هر دو هم موجود باشند بُعد در بُعد، داخل می شود و شخصِ واحد می گردد و وحدتی که ما الان به دنبال آن هستیم حاصل می شود و تداخل بُعدین که ما دنبالش هستیم لازم می آید. برای اینکه تداخل بعدین لازم نیاید باید شخصیت هر دو بُعد را حفظ کنی و این نمی شود چون یک شخص در اینجا بیشتر نداریم یعنی وقتی ملاحظه می کنیم، یک شخص است و یک قسمت وارد می شود. اینطور نیست که دو شخص باشد و یکبار این شخص را قسمت کنی و یکبار آن شخص را قسمت کنی. به محض اینکه این شخص، قسمت شود آن شخص هم قسمت می شود پس معلوم می شود که دو تا نیستند. هرگونه قسمتی که بر این بُعدِ متمکن وارد کنی بر بُعدِ مکان هم وارد می شود در حالی که اینها اگر دو شخص بودند عوارضِ مختلف داشتند. قسمتی که عارض بر این است به آن دیگری سرایت نمی کرد چون توضیح دادیم که این، اعراضی دارد غیر از اعراض آن دیگری است. قسمت هم جزء عوارض است. ما قسمت را بر این بُعد وارد می کنیم می بینیم عیناً بر آن بُعد هم وارد شد یعنی عَرَض ها یکی شدند پس معلوم می شود که شخصِ واحد است و متعدد نیست. اگر متعدد بود عَرَضِ آنها فرق می کرد. حال معلوم شد که ما در اینجا یک بُعدِ شخصی داریم نه دو بُعد.
 نکته: بُعد، با صورت جسمیه فرقی ندارد و همان صورت جسمیه است. آن قولی که می گفت صورت جسمیه، مکان است می گفت صورت جسمیّه ی خود جسم، مکان جسم است. این می گوید صورت جسمیه که فضای ظرف را تشکیل می دهد مکان جسم است. بله هر دو، صورت را می گویند. آن قول، صورتِ جسمیه خود جسم را می گفت که مکان خود این جسم است نه اینکه یک صورت جسمیه بیرونی مراد باشد. اما این قول می گوید که بُعدی که داخل دیواره ها و اطراف ظرف است مکان می باشد در اینجا که صورت خود جسم با متمکن نیست. صورت جسمیه و متمکن، چیز دیگری است.
 پس توجه شد فرضی که داشتیم این بود که بُعدِ مکان با بُعدِ متمکن، شخصاً دو تا باشد ولی بعداً با بیانی که کردیم رسیدیم به اینکه یک بُعد بیشتر نیست و دو بُعد وجود ندارد. حال این یک بُعد برای کدام یک است؟ آیا برای متمکن است یا برای مکان است. متمکن، بدون شک بُعد دارد و آن را نمی توان انکار کرد پس باید بُعدی را که عبارت از مکان است منکر شویم پس باید گفت در این فرض دوم بُعدی به نام بُعد مکان نداریم.
 توضیح عبارت
 (و ان کان غیره فهناک بعد بین اطراف الحاوی و هو مکان)
 اگر آن بُعدی که شما آن را مکان قرار دادید غیر از این بُعد متمکن باشد.
 «فهناک»: یعنی در جایی که ظرف و مظروف دارید به قول شما دو تا شخصِ بُعد وجود می گیرد که یک بُعد بین اطراف حاوی است (حاوی را ظرف قرار بدهید) که مکان است و بُعد دیگری که آن هم بین اطراف حاوی است و بین دیواره های ظرف قرار گرفته است (یعنی بُعدی بین دیواره ظرف قرار گرفته که اسم آن را مکان گذاشتید و یک بُعد دیگر هم که برای خود جسم متمکن است که آن هم بین دیواره های حاوی قرار گرفته، هر دو بُعد در یک جا هستند).
 (و بعد آخر فی المتمکن ایضا هو بین اطراف الحاوی غیر ذلک بالعدد)
 ولی این بُعدِ آخر، غیر از آن بُعد اول است.
  «بالعدد» یعنی بالشخص (و قید برای «غیر» است).
  تا اینجا، ترسیم فرض است که اگر دو بُعد داشته باشیم چگونه است:
 1 ـ بُعدی که بین دیواره های ظرف است که اسم آن را مکان می گذاریم 2 ـ بُعدِ آخر است بالعدد که برای متمکن است و هر دو بین اطراف ظرف هستند و هر دو بُعد در یک جا هستند. از «لکن معنی» شروع به اشکال است.
 (لکن معنی قولنا البعد الشخص الذی بین هذین الشیئین هو انه هذا الامر المتصل بینهما الذی یقبل القسمه الواحد المشار الیها)
 گفته ما این بود که بُعد شخصی که موجود است بین هذین الشیئن (مراد دو طرفِ ظرف است. شیئن به معنای طرفین است). این بُعدی که بین هذین الشیئین است امر واحد متصلی است که اگر قسمتش کنیم عارضی را بر آن وارد کردیم و این عارض اینگونه نیست که بر یک بُعد حاصل شود و مغایرِ آن، بر بُعد دیگر حاصل شود. بلکه بر هر دو بُعدی که داریم ادعا می کنیم یک عارض وارد می شود. دو بُعد شخصی است که عارضِ آنها یکی است و نمی توان بین عارض آنها فرق گذاشت. معلوم است که دو بُعد نیستند بلکه یک بُعدند و الا اگر دو بُعد بودند بالاخره یک عارض از عوارض آنها فرق می کرد ولی هیچ چیز فرق نمی کند. همه، یکجا را اشغال کردند و همه با تقسیم، تقسیم می شوند که اینها همه عوارض هستند ولی می بینی همه اینها واحد هستند. به هر دو بُعد با یک اشاره، اشاره می کنیم نه دو اشاره. تقسیمی که می کنیم بر هر دو بُعد یک تقسیم است نه دو تقسیم. یعنی عوارضِ مختلف را وارد می کنیم می بینیم هیچ تفاوتی حاصل نمی شود معلوم می شود که این دو بُعد، یکی هستند و دو بُعد نیستند.
 ترجمه: معنای قول ما که می گوییم بُعد شخصی (بُعد معین و بُعد مخصوص) که بین اطراف ظرف است معنای کلام ما این است که این امر متصل که بین شیئین (دیواره های ظرف و اطراف ظرف) است که قسمتِ واحد را قبول می کند و مشارٌ الیها هم هست. (یک قسمت قبول می کند نه اینکه این، یک قسمت قبول کند و آن هم قسمت دیگر قبول کند. هر دو هم مشارٌ الیه به یک اشاره هستند نه دو اشاره).
 «البعد الشخصی الذی بین هذین الشیئین» مبتدی است و خبرِ آن را نیاورده چون احتیاج به آن نداشته. در وقتی که معنی می کند باز هم خبر را نمی آورد و می گوید «انه هذا الامر المتصل بینهما ... المشار الیها» (البته در جمله دوم می توان خبر درست کرد و گفت: «انّه» یعنی آن بُعد شخصی، همین امر متصل است که «هذا الامر المتصل» را خبر گرفت. ولی اگر خبر هم نبود هیچ اشکالی ندارد چون دارد معنای عبارتی را می کند که فقط مبتدای آن را گفته و خبر آن را نگفته لذا در وقت معنی کردن می تواند مبتدی را بگوید و خبر را نگوید.
 (فکل ما بین هذا الطرف و هذا الطرف هو هذا البعد الذی بین الطرفین)
 در اینجا تعبر به «شیئین» نمی کند بلکه «هذا الطرف و هذا الطرف» می گوید.
 یعنی هر چیزی که (مراد از چیز، بُعد است) بین دو طرف این ظرف است همین بعدی است که بین طرفین است نه اینکه چند بُعد باشد.
 «هذا البعد» یعنی همین امر متصل که «یقبل القسمه الواحده» و مشار الیها هم هست. آن که بین این طرف و آن طرف است «هذا البعد» است. هذا البعدی که بین الطرفین است یعنی همین بُعد شخصی است.
 (فکل ما هو هذا االبعد الذی بین الطرفین المحدودین فهو لا محاله واحد شخصی لاغیر، فیکون کل ما بین هذا الطرف و هذا الطرف بعدا شخصیا واحدا)
 نتیجه گرفت آن که بین طرفین است واحد شخصی است و غیر از این واحد شخصی، واحد دیگر نداریم.
 ترجمه: هر چه که همین هذا البعد است (نه هر چیزی که بُعد است) بین طرفین محدودین، لا محاله واحد شخصی است.
 توجه شود که هم بُعد را شخصی کند و می گوید «هذا البعد» و «بُعد» نمی گوید. هم طرفین را محدودین و معیّنین می کند نه اینکه هر طرفی باشد. (یعنی بین دو طرف، بُعدی است که ممکن است این دو طرف، یک بُعد دارند آن دو طرف هم یک بُعد دارند که بُعدها متعدد می شوند اما وقتی که هذا البعد را داشته باشیم و طرفین هم، طرفین محدودین باشد. یعنی دو طرفِ معین باشد و یک بُعدِ معین باشد در این صورت دو بُعد نداریم بلکه یک بُعد است. تمام سعی مصنف این است که یک بُعد درست شود نه دو بُعد.
  چون مطلب مهم است مصنف آن را به عبارتهای مختلف می آورد تا ثابت کند بین دو طرف، بُعدِ واحد است نه متعدد.
 (و اذ کان کذلک لم یکن بین هذا الطرف و هذا الطرف بعد للجسم و بعد آخر)
 حال که معلوم شد بین این دو طرفِ معین، یک بُعد وجود دارد آن یک بُعد برای کجا است؟ آیا برای متمکن است یا برای مکان است. می فرماید متمکن که مسلّم، بُعد دارد پس این بُعد برای متمکن است و برای مکان نیست یعنی بُعدی به نام مکان نداریم.
 ترجمه: وقتی چنین است که بین طرفین معیّنین فقط یک بُعد وجود دارد نمی باشد بین این طرف و آن طرف، بُعدی برای جسمِ متمکن و بُعدی دیگر که مکان باشد. (باز هم تکرار کند).
 (لکن البعد الذی للجسم بین الطرفین هذا فالبعد الآخر لیس بموجود هذا)
 لکن بُعدی که برای جسم است بین طرفین موجود است یعنی از بین دو بُعدی که آن را یکی کردیم بُعدِ متمکن را یقین داریم که موجود است پس بُعد مکان را باید نفی کنیم.
 ترجمه: لکن بُعدی که برای جسم، بین طرفین می باشد موجود است پس بُعد دیگر موجود نیست پس مکانی به نام بُعد نداریم.
 «هذا» یعنی «خذ ذا».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo