< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/12/12

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 119 سطر 3 قوله (و القائلون)
 موضوع: اشکال بر قول سوم در باب مکان
 قول سوم این بود: مکان، سطح است هر سطحی که باشد چه محیط چه محاط. البته قولی هم بود که محیط، فقط سطح است ولی نمی گفت سطحِ تامّ، بلکه می گفت «ما یستقر علیه الشیء» که سطح تام نبود. یعنی مکان را اگر مستقر علیه قرار بدهیم با تمام متمکن ملاقات ندارد بلکه با قسمتی که متمکن روی آن قرار دارد تماس دارد مثلا وقتی ما می نشینیم سطحی که بر آن مستقر هستیم سطحی است که فقط آن قسمتی را که روی زمین گذاشتیم مکان ما است نه آنچه که کل بدن ما را احاطه کرده است که قول عرف بود و گفتیم که متعرّضِ قولِ عرف نمی شویم (نمی گوییم غلط است) البته به نظر فلاسفه صحیح نیست چون سطح حاوی تمام محوی را احاطه می کند و با تمام محوی ملاقات می کند را مکان قرار می دهیم ولی بنا نبود بگوییم کدام صحیح است و کدام صحیح نیست بلکه می خواهیم اقوال را نقل کنیم.
  این قول می گوید تمامِ سطح، با متمکن ملاقات می کند ولی شرط نمی کند که سطحِ ملاقات کننده حاوی باشد یا محوی باشد. سبب اینکه به این قول معتقد شده بود را گفتیم. این قائل می دیدید که فلک نهم حرکت دارد و هر متحرکی مکان دارد پس باید فلک نهم هم مکان داشته باشد اما ملاحظه می کرد که سطح حاوی برای فلک نهم نیست پس اگر مکان را برای سطح حاوی قرار بدهیم فلک نهم مکان ندارد لذا ناچار شدیم مکان را عبارت از مطلق سطح بگیرد که مکان برای فلک نهم، سطح محوی باشد و برای سایر افلاک، سطح حاوی باشد لذا به صورت عام گفت. ولی ما تذکر می دهیم که حرکت فلک نهم، مکانی نیست، اگر حرکتِ مکانی می کرد باید مکان داشته باشد ولی الان که حرکت وضعی دارد لازم نیست مکان داشته باشد.
 اگر قائلِ به قول سطح بگوید: هر چیزی که حرکت کند مادی و جسم است و هر چه که مادی و جسم است مکان می خواهد پس هر متحرکی، مکان می خواهد.
 اگر قائل، اینطور استدلال کند، جواب مصنف کافی نیست چون مصنف می گوید حرکت، حرکت وضعی است و در حرکت وضعی احتیاج به مکان نداریم چون حرکت در غیر جسم راه ندارد ولو حرکت، وضعی باشد لذا فلک نهم جسم می شود و هر جسمی احتیاج به مکان دارد، اگر مستدل اینگونه استدلال کند که هر حرکت مکانی، احتیاج به مکان دارد می توان جواب داد که فلک نهم، حرکتش مکانی نیست بلکه وضعی است لذا احتیاج به مکان ندارد.
 استدلال مصنف، به این بیان دوم است که هر متحرکِ مکانی، احتیاج به مکان دارد لذا جواب مصنف به او صحیح است. مستدل باید اثبات کند که هر متحرکی احتیاج به مکان دارد چون این را اثبات نکرده است.
 اشکال دیگری که مصنف در لابلای اشکال اول کرده این است که یک جسم، یک مکان دارد نه دو مکان، ولی بنابر تعریفی که شما از مکان می کنید لازم می آید یک جسم، دو مکان داشته باشد مثلا سطح کوزه، ملاقات با کوزه کرده و آن طرف هم ملاقات با هوای بیرون کرده. الان خود کوزه دو مکان دارد. سطح داخلی کوزه (البته سطح، احتیاج به مکان ندارد این حرفها، تسامح است) مماس با آب است و فرض کن که مکانش آب است. سطح خارجی کوزه، مکانش هوائی است که آن را احاطه کرده (سطح که مکان نمی خواهد لذا دیواره کوزه را لحاظ کردیم) که دو مکان دارد 1 ـ جایی که کوزه آن را احاطه کرده 2 ـ هوائی که کوزه، محاط به آن است شما می گویی هر سطحی، مکان می شود و این کوزه، دو جسم دارد که دارای سطح اند و یکی محیط به کوزه است و یکی محاط به کوزه است.
 توضیح عبارت
 (و القائلون بان المکان کل بسیط ملاق بسیط تام کان محیطا او کان محاطا)
 کسانی که قائل شدند مکان، هر سطحی است که ملاقات با سطح دیگر کند فقط، ملاقات کردن لازم است. احاطه و محیط بودن و محاط بودن معتبر نیست. همین اندازه که ملاقات باشد مکان حاصل می شود.
 «تام» صفت برای ملاقی است یعنی ملاقات باید ملاقات تام باشد یعنی همه سطح متمکن، با سطح مکان ملاقات کرده باشد. یک قولی می گفت مکان، ما یستقر علیه الشی است و نمی گفت که تمام بدن تو با مکان ملاقات کرده بلکه آن بخش از بدن تو که با زمین تماس پیدا کرده را می گوید مکان تو است.
 (فیلزمهم ان یجعلوا للجسم الواحد مکانین)
 «فیلزمهم» جواب برای امّا است که قبل از «القائلون» توهم می شود، و اشکال بر «القائلون» است.
 ترجمه: لازم می آید این قائلون را که قرار بدهند برای جسم واحد، دو مکان. این، اشکالی است که به صورت کلی بیان شد، حال با جمله بعدی (و انه یلزم) تطبیق این قاعده کلی بر مثال کوزه می کند.
 (و انه یلزم علی مذهبهم ان یکون للجره مکانان مکان هو سطح الماء الذی فیها)
 لازم می آید برای خمره، دو مکان باشد یک مکان که سطح ماء است که در کوزه است.
 (و مکان هو سطح الهواء المحیطه بها)
 و یک مکان که احاطه کرده به این کوزه.
 تا اینجا، صغری را بیان کرد (که جَرّه طبق تفسیری که شما از مکلف کردید دو مکان دارد)
 (و قد علم ان الجسم الواحد لا یکون فی مکانین)
 این عبارت، کبری است. یعنی جسم واحد، در دو مکان نیست و به تعبیر دیگر، یک متمکن، یک مکان دارد.
 (و ان للمتمکن الواحد مکانا واحداً)
 و برای متمکنِ واحد، یک مکان است.
 (و انما اضطروا الی هذا القول بسبب جعلهم بحرکه الفلک الاعظم)
 چه عاملی باعث شد، که اینها به سمت آن قوه رفتند و سپس آن عامل را رد می کند که این، در واقع اشکال دوم است که بر استدلال آنها و بر آنچه که آنها را مضطر به این قول کرده وارد می شود.
 مضطر به این قول شدند به خاطر اینکه علم به نوع حرکت فلک اعطم نداشتند. به عبارت دیگر، جاهل بودند که فلک اعظم در چه مقوله ای حرکت می کند آنها فکر می کردند که در مقوله مکان حرکت می کند.
 (فظنّهم انها مکانیه)
 گمانشان این بود که حرکت فلک اعظم، مکانی است در حالی که قلاً گفتیم مکانی نیست.
 (و وجودهم الجرم الاقصی لا فی مکان حاو من خارج و هو متحرک حرکه مکانیه)
 تمام نسخ، «و وجودهم» آمده اما ناچاریم وجود را به معنای «وجدانهم» بگیریم یعنی اینچنین یافتند که جسم اقصی، مکانِ خارجی (یعنی مکان حاوی) ندارد لذا برای آن، مکانِ داخل و محوی قائل شدند.
 ترجمه: یافتند جرم اقصی را (یعنی فلک نهم را) در مکانی که حاوی باشد و احاطه کند از خارج، قرار نگرفته در حالی که حرکت مکانی را دارد (و در مکان هم نیست و چون حاوی ندارد لذا محوی را مکانش قرار می دهیم) از طرفی هم حرکت مکانی برای او قائل بود لذا مکانش را محوی قرار دادند.
 (و اذا علم مذهبا فی الحرکه الوضعیه استغنی عن هذه الکلفه)
 اگر مذهب ما (مصنف) در حرکت و ضعیه، داشته می شد، بی نیازی حاصل می شد از این زحمتی که اینها کشیدند.
 (و تخلص عن هذه الضروره)
 «هذه الضروره» اشاره به اضطروا در دو خط قبل دارد.
 خلاصه حاصل می شد از این ضرورت و اضطرار یعنی حرکت، حرکتِ مکانی نیست تا مکان بخواهد بلکه حرکت وضعی است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo