< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/12/02

بسم الله الرحمن الرحیم

بيان اقوال درماهيت مكان : درباره اي ماهيت مكان است مجموعاً درپنج قول بيان شد قول اوّ اينكه مكان جسم هيولاي جسم است، قول دوّم اينكه مكان جسم صورت جسم است، قول سوّم مكان جسم را بُعد مي داند كه جسم آن بُعد را شغال نموده است، قول چهارم مي گويد مكان سطح است هر سطح كه باشد، وقول پنجم مكان را سطح حاوي مي داند، ابن سينا همين قول پنجم را قبول مي كند، امّا دراين فصل فقط به بيان اقوال وادله قائلين شان مي پر دازد ودرفصل نهم به بررسي وردّ ادله مي آيد.

قول سوّم : دو تا از اقوال بيان شد رسيديم به قول سوّم كه مكان بُعد است، قائلين به اين قول علاوه براينكه ادعاي فطري وبديهي بودن مي كنند هشت دليل مدعاي شان اقامه نموده اند.

قائلين به بُعد نظر شان اين است كه قائلين به سطح بودن مكان را ردّ نمايد ودرتمام استدلال هاي شان توجه به اين مطلب دارند.

دليل اوّل : اگر سطح مكان باشد لازم مي آيد كه جسم ساكن متحرك باشد لكن التالي باطل فالمقدم مثله. امّا اگر بُعد مكان باشد جسم ساكن خواهد بود ومحذوري پيش نمي آيد.

دراين دليل دو مدعا داريم يكي اينكه مكان بودن سطح محذور دارد وديگر آنكه مكان بودن بُعد محذور ندارد.

مدعاي اوّل : مكان بود سطح محذور دارد.

مدعاي اوّل با قياس استثنايي بيان گرديده كه بطلان تالي اش روشن است نياز به بيان ندارد، امّا اثبات ملازمه اش نياز به بيان دارد، كه در ذليل به بيان آن مي پردازيم.

بيان ملازمه : اگر مكان سطح باشد باتوجه به اينكه حركت مكاني عبارت است از مفارقت متحرك از مكان وتوجه به مكان ديگر، بايد بگوييم حركت مكاني عبارت است از مفارقت متحرك از سطح وتوجه به سطح ديگر، و دراين صورت لازم مي آيد؛ اوّلاً، كه پرنده اي ساكن درهوا متحرك باشد؛ چرا كه سطح مماس با پرنده عبارت از هواي كه پرنده را احاطه نموده واين هوا دائماً عوض مي شود. پس پرنده اي كه ساكن است مدام سطحي را رها وبه سطح ديگر توجه مي كند يعني مدام درحركت است، درحاليكه ساكن است.

ثانياً، سنگي را كه در ته رود خانه است ساكن است ولي سطح مماس با آن كه آب باشد مدام عوض مي شود پس سنگ مدام دارد سطحي را رها مي كند وبه سطح ديگر توجه مي كند. ودرنتيجه سنگ هم بايد ساكن باشد وهم متحرك.اگر بخواهيم سنگ وپرنده را ساكن نگهداريم بايد بگوييم كه سنگ وپرند ملازم باشد با سطح واحد در مدت زماني چرا كه ساكن آن است كه ملازم باشد بامكان درمدت زماني، ودرمانحن فيه سنگ و پرنده مدت زماني باسطح واحد ملازم نيست. پس ساكن نيست بلكه متحرك است، در حاليكه فرض اين است كه واقف وساكن است.

خلاصه : اگر مكان سطح باشد بايد جسم ساكن متحرك باشد درحاليكه جسم ساكن نمي تواند متحرك باشد پس سطح مكان نيست.

مدعاي دوّم : اگر مكان بُعد باشد لازم نمي آيد كه جسم ساكن متحرك باشد؛ چرا كه حركت عبارت است از مفارقت از مكان وتوجه به مكان ديگر، درصورت كه مكان بُعد باشد حركت مكاني عبارت است از مفارقت از بٌعد وتوجه به بُعد ديگر و بُعدي را كه جسم بعنوان مكان اشغال مي كند ثابت است؛ چرا كه همان طول وعرض وعمقي است كه بين سطح ويا مثلاًَ جداره ظرف است واين طول وعرض وعمق همواره ثابت است. پس پرنده اي ساكن درهوا وسنگ ته رود خانه ساكن است نه متحرك چرا كه مكانش عوض نمي شود.

دليل دوّم : اوّلاً وقت كه مركب را تحليل كنيم ويا امور مجتمع را تحليل نماييم در نهايت به آخرين جزء مي رسيم كه بسيط است؛ چرا كه هرمركب بايد بسايط ختم شود. ( راه تشخيص اجزاي مركب )

ثانياً اين اجزاء را كه متمايز شده ودرعين حال درهم اند، مي شود در تصور مان تك رفع نماييم تا برسيم به آخرين جزء كه مثلاً هيولي باشد ومنفرداً باقي بماند. ( توجه داريم كه چون دروهم است اشكال پيش نمي آيد كه هيولي چگونه بدون صورت نمي تواند باقي بماند.) ودرمانحن فيه جسم داريم ومكان ما وقت كه جسم را از مكان بيرون نماييم، آنچه كه تك وتنها باقي مي ماند مكان است ومي بينيم كه آن مكان بُعد است چون بُعد است كه باقي مانده وجسم از آن خارج گرديده است. دراين استدلال به سطح توجه نمي شود، لذا مي شود بگوييم كه سطح هم باقي مي ماند وممكن است مكان سطح باشد، ولي باتوجه به اينكه در دليل ديگر بيان مي شود كه سطح باقي نمي ماند. مي شود نتيجه بگيريم كه آنچه باقي مي ماند بُعد است وهمان مكان است.

متن : و احتجوا أيضا ( علاوه بر اينكه ادعاي فطري بودن وبداهت كردند ) بضروب من الحجج، (1) فقالوا و هم يخاطبون خاصة أصحاب السطوح‌ ( درحاليكه خطاب شان بخصوص به قائلين به سطح است ) أنه إن‌كان المكان سطحا يلقى سطح الشي‌ء ( متمكن )، ( تفريعيه يعني اگر مكان سطخ است : ) فتكون الحركة هى مفارقة سطح متوجها ( حال از جسم كه مفارقت مي كند از سطح ) إلى سطح آخر ( چرا كه حركت مكاني عبارت است از مفارقت از مكان وتوجه به مكان ديگر ) فالطائر الواقف فى الهواء، و الحجر الواقف فى الماء، و هما ( درحاليكه آب و هواء ) يتبدلان عليه ( واقف )، و هو ( واقف ) يفارق سطحا إلى سطح، ( جواب إن/ تالي ) يجب أن‌يكون متحركا. و ذلك ( اينكه لازم مي آيد شي واقف متحرك باشد يعني بيان ملازمه ) لأن ما يجعلونه ( ما ) مكانه‌ ( شي واقف ) يتبدل (ما ) عليه ( شي واقف ) ، فإن كان ( واقف ) ساكنا فسكونه فى أى مكان، إذ من‌ شرط الساكن أن يلزم مكانه زمانا ( شرط ساكن اين است كه ملازم مكان خودش باشد مدت زماني ) ، إذ الساكن قد يصدق عليه هذا القول ( يعني بر ساكن اين قضيه صادق است كه يلزم مكانه زمانا ) ، فإذ ليس يلزمه ( شي واقف ) السطح، فما الذي‌ يلزمه سوى البعد ( چه چيزي را جسم واقف لازم دارد جز بُعد ) الذي شغله ( صفت بُعد : ) الذي لا ينزعج ( كنده نمي شود ) و لا يتبدل، بل يكون ( بُعد ) دائما واحدا بعينه ( يكي معين است ) . (2) و قالوا أيضا إن الأمور البسيطة إنما يؤدى إليها التحليل ( تحليل مركب/ تحليل مجتمع ) ، و تُوُهم ( توهم مي شود ) رفع شي‌ءٍ شي‌ءٍ ( يعني تك تك ) من الأشياء المجتمعة معا ( اجتماع اعم از تركيب است؛ چرا كه هم شامل اجتماع هيولي وصورت است وهم شامل اجتماع مكان ومتمكن ) وهما ( مربوط به رفع ) ، فالذى يبقى بعد رفع غيره فى الوهم ( متعلق يبقي ورفع هر دو ) هو البسيط الموجود فى نفسه ( البته دروهم ) ، و إن كان لا ينفرد له قوام ( مرحوم جلوه : وان كان لاينفرد له قوام في الخارج؛ يعني دروهم قوام دارد درخارج قوام ندارد مثل هيولي نسبت به صورت وصورت نسبت به هيولي )، و بهذا السبب ( از طريق همين تحليل ) عرفنا الهيولى و الصورة و البسائط ( دراين جا يعني مجتمع نيست ) التي هى آحاد فى أشياء مجتمعة. ثم إذا توهمنا الماء أو ( و ن.ب ) غيره من الأجسام ( بيان غيره ) مرفوعا ( مفعول دوّم توهمنا ) غير موجود فى الإناء ( بيان مرفوعا ) لزم من ذلك (از اينكه با مفارقت متمكن مكان باقي مي ماند ) أن يكون البعد الثابت بين أطرافه موجودا و ذلك‌ ( بُعد ثابت بين اطراف كه خالي شده ) أيضا ( همان طور كه با رفع آب و... موجود بود ) موجود عند ما تكون هذه موجودة معه‌ ( آب و... )

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo