< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/11/30

بسم الله الرحمن الرحیم

  صفحه 114 سطر 10 قوله (الفصل السادس)
 موضوع: بیان ماهیت مکان و اقوال در آن
 فصل ششم درباره ماهیت مکان است. بعد از بحث مختصری که در وجود مکان کرد به بحث درباره ماهیت مکان می پردازد و اقوال مردم درباره ماهیت مکان را بیان می کند اما چرا لفظ «ناس» بکار برده چون تنها، توجه به فلاسفه و حکما نداریم بلکه همه کسانی که می توانند در این مساله نظر دهند حتی عرف را هم ملاحظه می کنیم.
 در ابتدا می فرماید مردم از مکان، یکی از دو معنی را می فهمند. (مراد از مردم یعنی عامه مردم «نه دانشمندان فقط»).
 1 ـ ما یستقر علیه الشی یا ما یکون الشی مستقراً علیه.
 هر چیزی که چیز دیگر بر آن مستقر شود را مکان آن چیز دیگر می گوییم.
 چیزی را روی زمین می گذاریم و می گوییم روی زمین مستقر شد، و می گوییم مکانِ آن است. مثلاً قلم را روی کتاب می گذاریم و می گوییم کتاب، مکانِ قلم است اما کجای کتاب، مکان قلم است؟ کتاب، عمق و رویه (سطح) دارد و سطح زیرین و سطح فوق دارد. قلم در کجا قرار گرفته است؟ آیا در کتاب قرار گرفته یا در رویه (سطح) کتاب قرار گرفته؟ اگر روی سطح قرار گرفته آیا روی سطح زیرین یا سطح رو قرار گرفته؟ این گروه دوم، تعیین نمی کنند بلکه به طور مطلق می گویند مکانِ قلم، کتاب است. اما اگر از حالت عامی بودن در بیاییم و ترقی کنیم می گوییم سطحِ روی کتاب، مکان قلم است.
 2 ـ مکان را عبارت از حاوی می گیرند. اما آیا سطح حاوی یا جسم حاوی مراد است؟ اینها را اعتبار نمی کنند. بعداً دانشمندان بحث می کنند که سطح حاوی، مکان است یا بُعدِ حاوی مکان است. اما مردم عادی که می گویند حاوی، مرادشان شیءِ حاوی است چه سطح باشد چه بُعد باشد. کوزه را مکان آب می گویند چون حاوی آب است و آ را احاطه کرده.
  این گروه دوم، استقرار را شرط نمی کنند اما گروه اول می گفت مکان، چیزی است که شیء روی آن استقرار پیدا کند مثل کتاب. ولی گروه دوم استقرار را شرط نمی کند و می گوید مکان عبارت از شی حاوی است ولو آن شی بر این حاوی استقرار نداشته باشد باز هم مکان گفته می شود. حال برای توضیح این مطلب می گوییم که چگونه استقرار هست و چگونه استقرار نیست؟ وقتی قلم را روی کتاب می گذاری استقرار بر کتاب دارد اما اگر تیر را در هوا رها کنی، هوا، تیر را احاطه می کند و دو احتمال است.
 1 ـ تیر در هوا استقرار ندارد یعنی تیر، عبور می کند و استقرار ندارد. مراد از عدم استقرار این نیست چون فرمود «لم یستقر فی الهواء».
 2 ـ مراد «لم یستقر علی الهواء» است یعنی عدمِ استقرارِ دیگری است که اگر تیر را رها کنی پایین می آید و زیرا هوا، بَند و بَستی ندارد که آن را نگه دارد. مستقر علی الهواء نیست و به سمت پایین می آید. استقرار بر هوا ندارد یعنی هوا، امری نیست که آن را نگه دارد.
 یعنی در این مثال، عرف می گوید تیر در هوا و توی هوا است. که (این دو کلمه «در هوا و توی هوا» دلالت بر مکان دارد). پس حاوی را مکان می گویند چه محوی بر حاوی استقرار داشته باشد چه نداشته باشد. این دو اطلاق، در عرف رایج است اما اطلاق دوم برای مکان رایجتر است هنوز بحث دقیق فلسفی را مطرح نکردیم بلکه بعداً مطرح می کنیم مصنف در نظر دوم دو مثال می آورد 1 ـ تیری که در هوا رها می کنی 2 ـ کلّ عالم را مثال می زند و می گوید مردم عامی که می فهمند صورت عالم را، (یعنی برای آنها تشریح شده و فهمیدند که زمین و افلاک داریم) اگر از مردم عامی بپرسی که عالَم کجا است؟ می گوید در یک مکان است اما اگر بپرسی بر روی چه چیز قرار دارد؟ می گوید بر روی هیچ چیز قرار دارد یعنی مکان را قبول دارد اما استقرار را قبول ندارد مثل تیری که پایین می آید. ولی عالَم هم باید پایین بیاید اما خدا تبارک آن را نگه داشته است، پس به تعبیر استاد: کلّ عالم که در فضا قرار گرفته است (ما عبارات را عواما نه می آوریم، عوام می گوید این عالم در یک فضایی قرار گرفته ولو استقرار ندارد و اگر خدا تبارک آن را رها کند به سمت پایین می رود).
 سوال: گروه دوم چون استقرار را شرط نمی داند برای تیر، مکان قائل می شود اما گروه اول چون استقرار را شرط می کند برای تیر، مکان قائل می شود یا نمی شود؟
 جواب: واضح است که مکان قائل نمی شود چون استقرار را شرط می کند و حاوی بودن را معتبر نمی کند. می گوید باید استقرار باشد و شیء بر چیز دیگر مستقر شود تا آن شیء، مکانش شود. اگر استقرار نباشد مکان هم نیست. اگر از آنها سوال کنیم که آیا می شود چیزی مکان نداشته باشد؟ در این صورت از معنای اول دست بر می دارد و معنای دوم را قبول می کند. اگر بپرسند تیر کجاست و استقرار ندارد باید مکان داشته باشد؟ می گوید: در هوا است. یعنی همان معنای دوم است.
 یا اگر بپرسیم مکان قلم کجاست؟ می گوید کتاب است. اگر بپرسیم قلم کجا قرار گرفته می گوید روی کتاب است. پس اگر به سوال کردن از عرف، ادامه دهیم او را به سمت قول حق که قول دانشمندان است می بریم.
 توضیح عبارت
 (الفصل السادس فی ذکر مذاهب الناس فی المکان و ایراد حججهم)
 مراد از ناس، عرف است نه اینکه فقط مراد حکما باشد.
 «ایراد حججهم» یعنی مقداری ناس را از عام بودن در می آورد کسانی که مقداری از عام بودن جدا می شوند می توانند دلیل بیاورند ولو دلیل آنها عوامانه باشد.
 (ان لفظه المکان قد یستعملها العامه علی وجهین)
 مردم عامی و توده مردم، لفظ مکان را استعمال می کنند بر دو وجه.
 مصنف تعبیر به وجه اول و وجه دوم نمی کند بلکه با کلمه «ربما عنوا» وجه اول را بیان می کند و با «ربما عنوا» در صفحه 115 سطر 1 وجه دوم را می گوید:
 (فربما عنوا بالمکان ما یکون الشی مستقراً علیه)
 قصد می کند به مکان، چیزی را که شیء بر آن مستقر شده یعنی ما یستقر علیه الشی را مکان گویند.
 (ثم لا یتمیز لهم انه هو الجسم الاسفل او السطح الاعلی من الجسم الاسفل)
 تمییز برای آنها حاصل نمی شود (جدا نمی کنند که کل این جسم، مکان قلم است یا رویه و سطح این جسم، مکان قلم است).
 «انه هو الجسم» این مکان، خود جسم زیرین (کتاب مثلا) است یا سطح اعلی از جسم اسفل است یعنی رویه بالایی آن مراد است که همان سطح بالایی است.
 (الا ان یتز عزعوا یسیرا عن العامیه فیتخیل بعضهم انه هو السطح الاعلی من الجسم الاسفل دون سائره)
 «تزعزع، یعنی جنبیدن و لرزیدن، یعنی بجنبند کمی از عامیت (مقداری از عامیت بیرون آیند یعنی از عام بودن مقداری ترقی کنند) در این صورت بعض اینها از عام بودن، مقداری ترقی کردند خیال می کنند (یعنی تعقل نمی کنند بلکه با تخیل می فهمند) که مکان، سطح اعلی از جسم اسفل است نه سائر جسم اسفل باشد.
 (و ربما عنوا بالمکان الشیء الحاوی للشی کالدُنّ للشراب و اللبیت للناس)
 وجه دوم است: عامه می گوید مکان، شیئ است که حاویِ شی دیگر باشد (تعبیر به سطح نمی کند) مثل خُمِّ بزرگ که جایگاه شراب است و احاطه به شراب کرده است و مانند بیت که حاوی ناس است پس مکان ناس است اما کجای بیت، مکان است؟
 آیا هوایی که این شخص را احاطه کرده مکان است یا خانه، مراد است. اگر سوال کنند که این شخص در کجا است می گویند توی اتاق است و نمی گوید هوایی او را احاطه کرده.
 (و بالجمله ما یکون فیه الشی و ان لم یستقر علیه)
 از اینجا با عبارت «بالجمله» خلاصه گیری می کند. ضمیر در «یستقر» به شی بر می گردد و ضمیر در «علیه» به «ما» در ما یکون بر می گردد.
 چیزی که شی در آن باشد (یعنی انسان در بیت است یا توی بیت است. این تیر در هوا یا توی هوا است. کلمه «فیه» خیلی مهم است. اگر چیزی در چیزی باشد مظروف را مکان می گوییم).
 «و ان لم یستقر» یعنی مکان چیزی است که یکون فیه الشی ولو آن شی استقرار بر آن چیز ندارد مثل تیر که در هوا یا عالم قرار دارد.
 (و هذا هو الاغلب عندهم و ان لم یشعروا به)
 این معنای دوم عند العامه اغلب است ولو به این عدم استقرار، توجه ندارند. بعداً اگر آنها را متوجه کنی می گویند اگر مستقر نباشد اشکال ندارد اما همین که در هوا است کافی است حال که در هوا است پس هوا مکانش است.
 (اذ الجمهور منهم یجعلون السهم ینقذ فی مکان)
 تحلیل برای «بالجمله ما یکون فیه الشی و ان لم یستقر عنه» است چرا آنها، حاوی را مکان می دانند ولو استقراری هم برای محوی نباشد؟ به این دلیل است که دو مثال می زنند 1 ـ مثال به تیر 2 ـ مثال به کلّ عالم که در فضا است.
 ترجمه: جمهور از این عامه (تودة مردم از این عامه یا از این گروه دوم یعنی مردم عادی از این گروه دوم) تیر را قرار می دهند که نفوذ در مکان می کند یعنی در هوا که رها می کنی می گوید در مکان نفوذ می کند یعنی مکان دارد مکان خودش را عوض می کند عوض کردنِ مکان مراد ما نیست.
 این تیر در هوا استقرار ندارد یعنی قابل فرود آمدن است و استقرار ندارد. با وجود این، مکان برایش قائل اند و می گویند در مکان نفوذ می کند و در هوا دارد می رود.
 (و ان السماء و الارض عند من فهم صورة العالم منهم مستقرة فی مکان و ان لم تعتمد علی شی)
 مثال دوم است. جمهور اعتقاد دارند (توده مردم که صورت عالم را می فهمند) یعنی آن تود مردم که می فهمند صورت عالم و زمین داریم حکم می کنند که سماء و ارض مستقر در یک مکانی است ولو اینکه اعتماد بر شی ندارد یعنی استقرار روی شی ندارد.
 توجه شود: «مستقرهٌ فی مکان» گفت نه «مستقرهٌ علی مکان»، سپس در ادامه گفت «و ان لم تعتمد علی شیء» یعنی «و ان لم تستقر علی شی» در یک جا استقرار را نفی کرد و گفت «لم تعتمد» اما در یک جا استقرار را اثبات کرد و گفت «مستقره». در جایی که اثبات کرد با لفظ «فی» اثبات کرد و در جایی که نفی کرد با «علی» نفی کرد. استقرارِ «علی» ندارد یعنی کلّ عالم، استقرارِ «علی» ندارد اما استقرارِ «فی» دارد. یعنی حرکت نمی کند و در یک جا قرار گرفته است. اینطور نیست که کل عالم دارد می رود. بله افلاک به دور زمین حرکت می کنند ولی اینطور نیست که کلّ عالم حرکت کند بلکه استقرار دارد. در تیر، تعبیر به «ینفذ فی مکان» کرد چون تیر دارد می رود و نفوذ می کند یعنی هوا را می شکافد و می رود. پس در تیر تعبیر به نفوذ کرد چون حرکت داشت و استقرار «علی» نداشت. همانطور که استقرار «فی» هم نداشت. در عالم، تعبیر به استقرار می کند و کلمه نفوذ بکار نمی برد. یعنی استقرار در مکان دارد یعنی حرکت نمی کند ولی استقرار علی شی ندارد.
 صفحه 115 سطر 4قوله (لکن الحکما)
 حکما صفات مکان را ملاحظه می کنند و به معنای دوم توجه می کنند و به معنای اول توجه ندارند چون جامع افراد نسبت زیرا استقرار را شرط می کنند و تیر، استقرار ندارد.
 حال به سراغ معنای دوم می رویم تا معنای دوم را قبول کنند و آن را کامل کنند و قیودی را اضافه کنند. حکما وقتی به مکان توجه کنند می بینند مکان به معنای ثانی، دارای اوصافی است که با توجه به آن اوصاف، قیود تعیین کننده مکان را می آورند تا مکان کاملاً تفهیم شود. 4 قید و صفت را برای مکان ملاحظه می کنند.
 صفت اول: مکان چیزی است که متمکن در آن است پس باید «فی» بودن حفظ شود یا به تعبیر دیگر ،حاوی بودن برای مکان لازم است که محوی فی الحاوی باشد. «فی» را باید لحاظ کرد تا حاوی بودن و محوی بودن در آید. پس مکان را باید به حاوی تعبیر کنیم که محوی، «فی الحاوی» باشد.
 صفت دوم: مکان چیزی است که متمکن یا حرکت از آن جدا می شود لذا مکانِ ما را بیت قرار نمی دهند. زیرا ما در بیت از این طرف به آن طرف می رویم ولی از بیت بیرون نرفتیم. با اینکه مکان چیزی است که با حرکت از آن بیرون می رویم سپس همه بیت، مکان نیست بلکه بخشی از بیت مکان است باید آن بخش از هوا که مماس بدن است را مکان قرار داد. اگر مکانِ خودمان را بیت بگیریم، این صفت دوم رعایت نشده چون می توان در بیت حرکت کرد در حالی که از بیت بیرون نرفتیم. پس باید مکان را متکثر کنیم تا با حرکت ما صدق کند که مکان را تغییر داد.
 صفت سوم: مکان، اختصاص به متمکن دارد و متمکنِ دیگر را نمی توان در آنجا قرارداد یعنی هر مکانی برای یک متمکن است. دو متمکن در یک مکان قرار نمی گیرند. این قید هم تاکید قید قبلی است. در این اتاق، چندین نفر می توانند بنشینند اما در جایی که زید نشسته و هوایی، اطراف او را احاطه کرده فقط زید است و عمرو نیست مگر اینکه زید بیرون برود و عمرو جای آن بنشیند. پس مکان امری اختصاص است و اختصاص به متمکن دارد یعنی «لا یسعه غیر المتمکن» یعنی جا برای غیر متمکن ندارد.
 صفت چهارم: «ینتقل المنقلات الیه»، یعنی همانطور که با حرکت، متمکن منتقل از آن است همانطور هم با حرکت، شیئ که متمکن نیست منتقل به مکان می شود تا در آن مکان، متمکن شود.
 توضیح عبارت
 (لکن الحکما وجدوا للشی الذی یقع علیه اسم المکان بالمعنی الثانی اوصافاً مثل ان یکون فیه الشی و یفارقه بالحرکه و لا یسعه غیره و یقبل المنتقلات الیه)
 حکما برای شیء که بر آن اسم مکان اطلاق می شود اما مکان به معنای ثانی (که عبارت از حاوی شی است) اوصافی را یافتند. اوصاف را ذکر می کند که 4 تا است.
 کلمه «اوصافاً» مفعول برای وجدو است.
 «مثل ان یکون فیه الشی» صفت اول است یعنی مکان چیزی است که در آن، شی است.
 «یفارقه بالحرکه» صفت دوم است یعنی «یفارق الشی بالحرکه» (شی با حرکت، از آن جدا می شود).
 «لا یسعه معه غیره» صفت سوم است یعنی گنجایش ندارد این مکان را با آن شیء، غیر شی. اما وقتی آن شیء است جایِ غیر نیست و اگر شی را بیرون ببری جای غیر می شود.
 «یَقبَلُ المنقلات الیه» صفت چهارم است. منتقلات به سمت خودش را قبول می کند. یعنی قبول می کند چیزهایی را که انتقال به او می کند.
 می توان «یُقبِلُ المنقلات الیه» خواند. یعنی منتقلات، رو می کنند و اقبال به مکان می کنند.
 (ثم تدرجوا قلیلاً الی ان توهموا انه حاو)
 یعنی حکما بعد از اینکه این معنای دوم را ازعرف گرفتند و اوصاف مکان را هم توجه کردند مقداری بالا رفتند یعنی یک کما از عرف فاصله گرفتند و توانستند مطلب دقیقتری بگویند یعنی بگویند که مکان، حاوی است.
 (و اذ کان المتمکن موصوفا بانه فیه فلما ارادوا ان یعرفوا ماهیه هذا الشی و جوهره فکانهم قسموا فی انفسهم)
 نسخه صحیح بدون واو است البته با واو هم می توان معنی کرد ولی اگر واو را حذف کنیم آسانتر است چرا فهمیدند که مکان، حاوی است؟ چون متمکن، موصوف بود به اینکه در مکان است فهمیدند که این کلمه «فی» به آنها فهماند که مکان، حاوی است یعنی چون متمکن فی المکان بود گفتند که پس مکان، حاوی است.
 بعد از اینکه فهمیدند مکان، حاوی است به سراغ فهم ماهیت مکان رفتند تا ببیند ماهیت آن چیست.
  اما اگر با واو بخوانیم «و اذ» یعنی: چون متمکن، موصوف به این بود که باید در مکان باشد پس با حفظ این مطلب که متمکن باید در مکان باشد به سراغ ماهیت رفتند و اراده کردند که ماهیت را بیان کنند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo