< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/11/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 113 سطر 3 قوله (و ایضا)
 موضوع: دلیل چهارم بر نفی مکان/ ادله نافین مکان
 دلیل چهارم بر نفی مکان است. در دلیل چهارم مستدل به مبنایی که قائلین به مکان دارند اشاره می کند و با فرض آن مبنا، اشکال را وارد می کند و می فرماید شما برای حرکت، مکان را لازم می دانید یعنی مکان را محتاج الیه قرار می دهید و هر محتاج الیه، علت برای محتاج است پس مکان هم باید علت برای حرکت باشد. این، مطلبی است که از قول خصم نتیجه می گیرد سپس شروع به اشکال می کند که اگر علت باشد یا علت مادی یا غایی یا صوری یا فاعلی است ولی هیچکدام از این 4 تا نیست پس محتاج الیه نیست و نتیجه می گیرد که پس وجود ندارد چون شما وجودش را برای حرکت لازم می دانید. وقتی ثابت کردیم که حرکت، وجود مکان را لازم ندارد وجود مکان از بین می رود یا باید احتیاجِ حرکت به مکان را از بین ببریم یا باید مکان را از بین ببریم یعنی یا باید بگوییم مکان هست و حرکت به آن احتیاج ندارد یا باید بگوییم مکان، نیست.
 احتمال اول را نمی توان گفت چون خلاف مبنای شما است پس باید دومی را بگویید یعنی از نفی احتیاج، به نفی وجود رسیدیم. نفی احتیاج، امری است و نفی وجود، امر دیگری است اما چگونه از نفی احتیاج، نفی وجود را نتیجه می گیریم؟
 در این استدلال دو مطلب است.
 مطلب اول: حرکت احتیاج به مکان دارد و مکان، محتاج الیه است. و هر محتاج الیه، علت است.
 مطلب دوم: مکان علت (هیچ یک از این 4 علت) برای حرکت نیست.
 وقتی این دو مطلب بیان شود دلیل چهارم بیان شده است.
 در دلیل سوم بر نفی مکان، اشاره کردیم که بعضی ها معتقدند که حرکت و مکان، منفی است و دلیل را بر مبنای آنها بهتر بیان کردیم. اما در دلیل چهارم، می خواهیم مکان را نفی کنیم و به حرکت، کار نداریم ولی اگر کسی بخواهد حرکت را نفی کند می تواند از این دلیلِ نفی مکان را اثبات کند و از طریق نفی مکان، نفی حرکت کند.یعنی اگر مکان وجود ندارد پس حرکتی که به مکان احتیاج دارد هم وجود ندارد پس می تواند بگوید این مکان، موجود نیست و شما مکان را محتاج الیه حرکت می گیرید و اگر مکان، موجود نیست محتاج الیه حرکت، موجود نیست و اگر محتاج الیه حرکت موجود نیست خود مکان هم موجود نیست.
 در حرکت إینی این مطلب روشن است که قوام آن به حرکت است. در حرکت إینی اگرچه مسافت، إین است ولی با یک لحاظ دیگر، مسافت، مکان است پس حرکت إینی احتیاج به مکان دارد و احتیاجش به مکان روشن است. حرکت کمّی هم احتیاج به مکان دارد چون اگر به شیء در کّمش اضافه می شود مکان بیشتری اشغال می کند و اگر به شی در کّمش، نقصان شود مکان کمتری اشغال می کند.
 در حرکت وضعی و کیفی، احتیاج به مکان، نیاز به توضیح دارد. باید اینطور اشاره کرد که در حرکت کیفی و وضعی، شیء که در مکان قرار گرفته حرکت کیفی یا وضعی می کند و اگر مکانی نبود حرکت نداشت یعنی اگر جسمی نبود که حیّزی و مکانی را اشغال کند حرکت هم نمی کرد.
 پس ملاحظه شد که ما در باقی حرکات هم مکان را دخالت دادیم. البته لزومی ندارد به باقی حرکات نظر کنیم بلکه همان حرکت إینی کافی است. پس روشن شد که حرکت، احتیاج به مکان دارد اما در چه چیز احتیاج دارد؟ آیا در قوامش احتیاج دارد (که در این صورت مکان، جنس یا فصل می شود یعنی یکی از ذاتیات است) یا در وجودش احتیاج دارد.
 پس یا علت وجود است (که تقسیم به علت غایی و فاعلی می شود) یا علت قوام است (که تقسیم به صورت و ماده می شود).
  چگونه مکان، علت نیست؟
 اما علت فاعلی نیست؟ زیرا فاعلِ حرکت، سه چیز است و آن سه چیز معلوم هستند و هیچکدام از این سه تا، مکان نیست. حرکت یا طبیعی است که فاعلش طبیعت است. یا ارادی است که فاعلش اراده است. یا قسری است که فاعلش قاسر است.
 و ما غیر از این سه حرکت و سه فاعل نداریم. پس فاعل، معلوم است و مکان، آن فاعل نیست پس مکان، علت فاعلی نیست.
 اما علت مادی نیست: علت مادی حرکت یعنی قابلِ حرکه و معروض و موضوع حرکت باشد. آن چیز که حرکت به آن قوام دارد و موضوع و معروض حرکت است متحرک می باشد نه مکان. مکان، علت قابلی برای حرکت نیست. متحرک، علت قابلی برای حرکت است چون علت قابلی یعنی ما یحل الحرکه فیه (ما یعرض الحرکه علیه، ما یقبل الحرکه) و اینها، مکان نیستند.
 اماعلت صوری نیست: چون علت صوری، صورت است و مکان، صورتِ حرکت نیست. هیچ کس این احتمال را قبول نکرده و تصور هم نکرده است.
 توضیح عبارت
 (و ایضا فان المکان عندکم امر لابد منه للحرکه)
 «ایضا» یعنی مکان وجود ندارد به خاطر اینکه مکان نزد شما امری است که «لابدّ منه للحرکه» است یعنی حرکت به آن احتیاج دارد.
  صغری: مکان محتاج الیه برای حرکت است.
 کبری: هر محتاج الیه (چه محتاج الیه در قوام چه در وجود باشد) علت است.
 نتیجه: مکان، علت حرکت است ولی چون علت، تقسیم می شود باید گفت مکان، یکی از این 4 علت است.
 «عندکم»: نافی مکان به مصنف می گوید نزد شمای مصنف اینطور است که قبول داری حرکت احتیاج به مکان دارد پس باید مکان را علت برای حرکت قرار بدهی.
 (اذ تجعلون الحرکه محتاجه الیه)
 حرکت، محتاج به مکان است. در حرکت إینی روشن بود. در حرکتهای دیگر هم توجیه می کنیم گرچه لازم نبود توجیه کنیم. ولی اگر در حرکت إینی بحث کنیم کافی است.
 (فهو احدی علل الحرکه)
 این عبارت، نتیجه است.
 (لکنه لیس بفاعل للحرکه)
 لکن مکان، علت فاعلی برای حرکت نیست.
 (کیف و لکل حرکه یجعلونها فی المکان مبدا فاعلی معلوم غیر المکان)
 این عبارت، سوال است ولی در واقع دلیل بر نفی فاعلیت مکان است.
 ترجمه: چگونه می تواند فاعل، حرکت باشد در حالی که برای هر حرکتی که آن حرکت را در مکان قرار می دهی مبدأ فاعلی معلوم غیر از مکان داریم که با طبیعت یا اراده یا قاسر است و مکان، هیچ یک از این سه نیست پس مکان علت فاعلی نیست.
 نکته: کلمه (فی المکان) روشن می کند که مستدل، حرکت إینی منظورش است یعنی حرکتی که در مکان باشد احتیاج به مکان دارد لذا احتیاج به توجیه که گفتیم نیست تا سه حرکت دیگر (وصفی، کیفی، کمی) را ملحق به حرکت إینی کنیم.
 (و لا هو ایضا مبدا عنصری له)
 مکان، مبد عنصری برای حرکت نیست. ضمیر در «له» به حرکت بر می گردد ولی مذکر آمده به اعتبار «امر» البته «امر» را مستدل برای مکان آورد که «المکان عندکم امر» فت اما در بعضی نسخه ها «لها» آمده که خوب است.
 (اذ الحرکه انما قوامها فی المتحرک لا فی المکان)
 قوام حرکت در متحرک است نه در مکان تعبیر به قوام می کند یعنی این حرکت اگر بخواهد قوام پیدا کند باید در متحرک حاصل شود نه در مکان. یعنی معروض و موضوعش که مفهومِ وجودش است مکان نیست بلکه متحرک است.
 (و لا ایضا مبدا صوری له لان المکان لیس هو صوره الحرکه)
  در نسخه خطی «لها» به جای «له» است.
 صفحه 113 سطر 6 قوله (و لا ایضا)
 اما علت غایی نیست به سه دلیل:
 دلیل اول: غایت امری است که در نهایتِ حرکت، به آن احتیاج است نه در حین حرکت. متحرک به سمت غایت می رود که در نهایت حرکت، آن غایت را بدست می آورد نه در حین حرکت. چون اگر در حین حرکت، غایت را بدست بیاورد حرکت تمام می شود. پس غایت به معنای منتهای حرکت است به تعبیر مصنف غایت، محتاج الیها است اما در پایانِ حرکت، محتاج الیها است. در حین حرکت لازم نیست غایت باشد.ولی مکان، هم در حین حرکت است هم در انتهای حرکت است. غایت، این خصوصیت را دارد که این خصوصیت، در مکان نیست.
 کسی راه حل پیشنهاد می کند که مکان، محتاج الیه عند الوصول می شود نه قبل الوصول و مکان را مصنف به حالتی می کند و به خاطر اتصاف به آن حالت، مکان در انتهای حرکت، محتاج الیه می شود نه در حین حرکت، لذا غایت بودن مکان درست می شود. مثلا ما از شهری که سکونت داریم به سمت وطن خود مسافرت می کنیم یعنی به سمت این مکانی که وطن است می رویم پس به سمت مکان نمی رویم بلکه به سمت مکانی می رویم که حالت وطنیت دارد. در حین الحرکه به مکانی که وطن است نرسیدیم پس محتاج الیه ما نیست. محتاج الیه، مکانی است که وطن است و عند الوصول به آن می رسیم و این، غایت است.
 اما این حرکت قبل الوصول، مکان را لازم دارد. حین الوصول، مکانی را که وطن است لازم دارد. پس حین الوصول و عند الوصول، مکانِ متصفِ به وطن بودن، غایت است پس غایت، مکان نیست. بلکه مکانی است که متصف به وطن بودن باشد.
 این مستدل جواب می دهد که بحث ما در مطلق مکان است که غایت برای حرکت است نه مکانی که متصف به وصف خاص باشد پس بحث ما در مکان خاص نیست بلکه در مطلق مکان است که مطلق مکان محتاج الیه است هم حین الوصول و هم عند الوصول.
 دلیل دوم: قوله(و لو کان المکان)
 دلیل دوم که مکان، غایت حرکت نمی باشد این است که غایت هر متحرکی، برای آن متحرک کمال است که متحرک برای بدست آوردن آن کمال، حرکت می کند.
 اگر مکان، غایت برای حرکت باشد یا به تعبیر دیگر، غایت برای متحرک باشد لازم می آید که وجودِ مکان برای ما یا ورود ما در مکان، یکی از کمالاتِ ما باشد. کمالاتی که ما به آنها اشتیاق داریم یعنی کمال واقعی باشد.
 وورد ما در یک مکان خاص، ممکن است غایت و کمال واقعی باشد اما ورود ما در یک مکان (بدون قید خاص) غایت و کمال واقعی نیست گرچه ممکن است غایت خیالی باشد، چون چه این مکان باشد چه آن مکان باشد برای ما فرقی ندارد (اما اگر خاص باشد مثلاً برای تفرّج رفته و احتیاج به تفرّج دارد، در این صورت، ورود در آن مکان خاص، کمالی برای آن است، یا صله رحم می کنم.
 اما اگر مطلق مکان باشد می گوییم من در مطلق مکان هستیم چرا جای خود را عوض کنم و به مکان دیگر بروم. نمی توان گفت که این مکانی که الان هستم کمال واقعی من است، چون کمال چیزی است که من به آن اشتیاق دارم. این مکان برای من حاصل است و اشتیاق به آن معنی ندارد. اشتیاق یعنی چیزی را ندارم، به دنبال آن می روم تا تحصیلش کنم. در آن مکانی که ایستادم نمی توان گفت این مکان را ندارد و به آن مشتاق است. بلکه آن مکانی که ندارم را به آن مشتاق هستم. پس این کمالی که الان هستم را نمی توان گفت کمال واقعی من است. علی الخصوص که حرکتی هم نکردیم. شما می خواهید بگویید مکان، کمال برای متحرک است. من که در آن مکان هستم حرکتی نکردم. وقتی که می خواهم حرکت کنم یعنی می خواهم وارد در مکان دیگر شوم. می گوییم آن مکان دیگر برای من چه امتیازی دارد؟ (اگر خاص نباشد چه امتیازی دارد والا اگر خاص باشد به خاطر آن خصوصیت امتیاز دارد).
 پس غایت هر شی کمال آن شی است و غایت متحرک باید کمال متحرک باشد. و مکان بما هو مکان، کمال متحرک نیست پس غایت نیست.
 توضیح عبارت
 (و لا ایضا مبدا غائی له و ذلک لانه مما یحتاج عندکم الیه قبل الوصول الی الغایه و التمام)
 این عبارت دلیل اول است که مکان، مبدا غائی برای حرکت نیست.
 «مما یحتاج» مکان چیزی است که هم قبل از وصول به منتهی، احتیاج به آن داریم هم حین الوصول به منتهی احتیاج به آن داریم.
 (کما یحتاج الیه عند الوصول)
 ضمیر «الیه» به مکان بر می گردد.
  مراد از وصول، وصول الی الغایه است.
 (فان کان المکان غایه فلیس لانه مکان بل لانه مکان لحال لحرکه بحال)
 اگر مکان را غایت قرار بدهی به خاطر این نیست که چون مکان است غایت شده بلکه مکانِ خاص بودن غایت است.
  «لانه مکان لحاله» نسخه صحیح «بحال» است یعنی مکانی که متلبس به حالتی است در حالی که بحث ما در این نیست که مکان خاص را غایت قرار بدهیم اگر مکان خاصی را غایت قرار دادیم باز خودِ مکان، غایت نیست آن خصوصیت و حالت غایت می شود.
 (لو کان المکان کمالا لانه یشتاق الیه المتحرک اما طبعا و اما اراده لکان من کمالات الانسان ایضا ان یحصل فی امکنه یشتاق الیها)
 اگر مکان کمال باشد به این جهت که یا اشتیاقِ طبعی یا اشتیاق ارادی است لازمه اش این است که از جمله کمالات انسان باشد ایضاً (یعنی همانطوری که بقیه کمالات از کمالات انسان است این هم از کمالات انسان باشد) از کمالات انسان این باشد که حاصل شود در امکنه ای که مورد اشتیاقش است در حالی که تالی باطل است و مکان، از جمله کمالات ما نیست پس مکان غایت حرکت نیست.
 نکته: مکانِ خاص، مورد بحث نیست. مکان عام هم مشتاق الیه نیست. بلکه مکان خاص مشتاق الیه است. بلکه مکان خاص مشتاق الیه است. پس مکان خاص غایت است و مکان عام غایت نیست و بحث ما در مکان عام است گوینده می گوید اگر مکان، کمال باشد باید مورد اشتیاق ما باشد. مکان عام مورد اشتیاق ما نیست پس کمال نیست پس غایت نیست. مکان خاص، غایت است اما آن هم نه به خاطر مکان بودنش غایت باشد بلکه به خاطر خاص بودنش غایت است. یعنی در مثالی که بیان کردیم آن وطن بودن غایت است نه اینکه اصل مکان بودن غایت باشد چون اصل مکان بودن را الان هم داریم و احتیاج به حرکت نیست.
 صفحه 113 سطر 9 قوله (علی ان التمام)
 دلیل سوم: دلیل سوم بر اینکه مکان غایت نیست این است که هر غایتی یا خاص است یا عام است. مکان هم اگر بخواهد غایت باشد یا باید خاص باشد یا عام باشد. اما غایت خاص، عبارت از صورت شی است. غایت عام عبارت از چیزی است که هم این شی می تواند آن غایت را تحصیل کند هم چیز دیگر می تواند تحصیل کند، غایت خاص، صورت شی است که این شی، می رود تا آن صورت را تحصیل کند. شخص دیگری غیر از او نمی تواند این صورت را تحصیل کند. این ماده با این استعداد خاصی که دارد به سمت این صورت خاص می رود، ماده های دیگر به سمت این صورت نمی آیند. این ماده است که با استعدادش به سمت این صورت می رود. بقیه ماده ها استعدادهای دیگری دارند و به سمت صورتهای خودشان می روند لذا این صورت، غایت خاص برای این ماده می شود و صورت دیگر، غایت خاص برای ماده دیگر می شود. پس غایت خاص یعنی صورت نوعیه شی، که شی به سمت گرفتن آن صورت، حرکت می کند. مکان که صورت نیست چنانکه قبلاً گفتیم پس اگر صورت نیست، غایت هم نیست.
 اما غایت عام نیست چون غایت عام را اینگونه تعریف کردیم: غایتی که شی می تواند به سمت آن برود. شیء دیگر هم می تواند به سمت او برود. آیا مکان اینگونه است که دو شی به سمت مکان می روند یا هر شیء مکان خاص دارد. این شی به سمت این مکان می رود و شی دیگر به سمت مکان دیگر می رود و هر دو نمی توانند در یک مکان جا بگیرند. پس مکان، غایت عام هم نیست.
 توضیح عبارت
 (علی ان التمام منه خاص و منه مشترک و الخاص هو صوره الشی)
 مراد از التمام، غایت است.
 غایت، دو قسم دارد. (منه برای تبعیض است یعنی بعضی از این تمام و غایت، خاص و بعضی مشترک است).
 غایتِ خاص و تمامِ خاص، عبارت از صورت شی است که شی به سمت آن صورت می رود و با داشتن استعداد خاص به سمت صورت خاص می رود و صورت خاص، غایت حرکتش می شود و حرکت می کند تا آن صورت را بگیرید و وقتی صورت را گرفت، حرکتش تمام می شود. حال چه صورت، صورت جوهری باشد که اشاره کردیم چه صورت، صورت عرضی باشد چون در ابتدای این کتاب گفتیم که صورت گاهی بر عرض هم اطلاق می شود. گاهی شی و جسم می رود تا صورت خاصی را که عرض خاص است بگیرد. گاهی به سمت گرفتن صورت خاص رود. ولی در اینجا مراد مصنف، صورت نوعیه است که صورت جوهریه است و صورت را بر عرض اطلاق نکرده است.
 ترجمه: و غایت خاص، صورت شی است یعنی صورت نوعیه شی است.
 (و المکان لیس هو صوره المتحرک و لا صوره الحرکه)
 مکان، صورت متحرک و صورت حرکت هم نیست. اصلاً مکان، صورت نیست نه صورت برای متحرک نه صورت برای حرکت است. صورت نیست یعنی صورت نوعیه و جوهریه مراد است و الا صورت به معنای عَرَض است. لذا گفتیم که صورت در اینجا مراد، صورت جوهریه است و شامل عرض نمی شود.
 (اما المشترک فانه یکون للشی و لغیره و المکان عندکم خاص)
 اما غایتِ مشترک نیست چون غایت مشترک (ضمیر را در «فانه» مذکر آورده به اعتبار تمام، چون از غایت، تعبیر به تمام کرد) غایت برای چند چیز می تواند باشد در حالی که مکان خاص است و فقط یک شی می تواند در آن مکان وارد شود پس مکان، غایت عام و خاص نیست پس اصلا غایت نیست.
 مصنف از نفی محتاج الیه بودن مکان، نفی خود مکان را نتیجه می گیرد. گفتیم با توجه به مبنایی که داریم، نفی مکان نتیجه گرفته می شود. نفی حرکت هم نتیجه گرفته می شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo