< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/11/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 112 سطر 3 قوله(و ان كان عرضا)
 موضوع: ادامه دليل اول نافين مكان / بيان ادله نافين مكان
 دليل اول براي منكرين مكان اين بود كه مكان يا جوهر جسماني است يا جوهر عقلاني است يا عرض است جوهر جسماني و عقلاني را باطل كرديم اما اگر عرض باشد را الان مطرح مي كنيم.
 اگر كسي بگويد مكان، عرض است مستدل مي گويد ما چگونه اين احتمال را رد مي كنيم؟ استدلال مستدل اين است كه اگر مكان عرض باشد حكم بقيه اعراض را خواهد داشت. حكم بقيه اعراض اين است كه در محلي حلول كند و آن محل را به نامي كه از اين محل مشتق مي شود موسوم مي كنند يعني از عرض مي توان مشتقی را گرفت و بر محل، آن مشتق را اطلاق كرد مثلا بياض، عرض است كه حلول در جسم مي كند و از بیاض، مشتقی كه ابيض است را بر اين محل كه جسم است حمل می كنيم و مي گویيم ديوار ابيض است كاغذ ابيض است پس قانون عرض اين است كه بتوان از آن مشتق گرفت و بر محل مشتق حمل كرد و آن مشتق عبارت از متمكن است. بر حالّ في المكان هم متمكن مي گوييم بر محلّ آن هم بايد متمكن بگوييم ما در يك مكان كه هستيم متمكن گفته مي شود يعني صاحب مكان است محلّي كه اين مكان در آن حلول مي كند را متمكن مي گوييم كه دو متمكن داريم 1ـ صاحب مكان 2ـ محل مكان
 قانون درباره متمكن داريم كه اين قانون را بايد در اين متمكن كه محلِ مكان شده نيز اجرا كنيم و آن اين است كه متمكن مي تواند به تبع مكان، منتقل شود اگر مكان را منتقل كرديم متمكن هم منتقل مي شود. متمكن (مراد صاحب مكان است) در مكان منتقل مي شود بدون اينكه مكان منتقل شود. صاحب مكان منتقل مي شود بدون مكان، يعني مكان، سر جاي خودش محفوظ است و صاحب مكان عوض مي شود گاهي هم مكان منتقل مي شود و صاحب مكان با مكان منتقل مي شود پس متمكن مي تواند با مكان منتقل شود ولي مكان به تبع متمكن منتقل نمي شود يعني اينطور نیست كه اگر متمكن رفت مكان هم با آن برود. در نقله و انتقال، متمكن تابع مكان است ولي مكان به تبع متمكن منتقل نمي شود.
 حال اگر محل مكان را متمكن ناميديم لازم مي آيد كه با انتقال متمكن، مكان منتقل شود يعني مكان، در انتقال، پيرو متمكن مي شود چون مكان،‌عرض است و متمكن، محل است و اگر محلِ عرض را انتقال دادي خود عرض هم منتقل مي شود حال اگر متمكن كه محل مكان است (نه صاحب مكان) را منتقل كردي، لازم مي آيد كه مكان هم منتقل شود مثل عرض ديگر كه با انتقال محل، منتقل مي شود پس لازم مي آيد كه مكان، منتقلٌ معه (مع المتمكن) باشد به عبارت ديگر، تابع متمكن باشد در انتقال، در حالي كه مكان، منتقلٌ فيه است نه منتقلٌ معه. مكان چيزي نيست كه با چيز ديگر منتقل شود بلكه مكان چيزي است كه شي در آن منتقل مي شود پس منتقلٌ فيه است نه منتقلٌ معه.
 مستدل را كه ملاحظه كنيد در ابتداي بحث گفت متمكن (يعني صاحب مكان) تابع مكان است در انتقال، يعني اگر مكان منتقل شد صاحب مكان هم منتقل مي شود. اگر مكان عرض باشد متمكن كه محل است منتقل مي شود و مكان تابع متمكن است و مكان به تبع متمكن حركت مي كند. مستدل، اشكال را اينگونه مطرح نمي كند و نمي گويد در صورتي كه متمكن محل بود، مكان تابع مي شود در حالي كه متمكن تابع است. مستدل اينگونه نمي گويد چون اگر مي گفت به او مي گفتيم متمكن كه تابع محل بود غير از متمكني است كه مكان، تابع آن است.
 شما مشترك لفظي ديديد و مغالطه كرديد چون دو تا متمكن داريم آن متمكن (صاحب مكان) كه تابع است غير از متمكن (صاحب مكان) است كه محل است. وقتي مكاني نمي تواند عرض باشد نمي توان گفت كه لازم مي آيد به تبع متمكن منتقل شود در حالي كه متمكن به تبع مكان منتقل مي شود چون اگر بگويي، مي گوييم مغالطه كردي. و متمكن كه تابع بوده الان متبوع شده و لازم مي آيد مكان كه منتقلٌ فيه است منتقلٌ معه باشد.
 خلاصه استدلال: گفتيم اگر مكان، عرض باشد بايد براي محلش اسمي را از اين مكان مشتق كرد كه آن اسم، متمكن است و لازم مي آيد كه مكان، عرض باشد در اين متمكن، و چون هر عرضي به تبع محل منتقل مي شود يعني منتقلٌ مع المحل است لازم مي آيد كه مكان هم منتقلٌ مع المحل باشد در حالي كه مكان منتقلٌ معه نيست بلكه منتقلٌ فيه است. و اينكه مكان، منتقلٌ فيه باشد خلاف است پس اينكه مكان، عرض باشد خلاف است. (اگر مكان، عرض باشد لازم مي آيد كه مكان، منتقلٌ معه باشد و اين خلاف است كه مكان منتقلٌ معه باشد زيرا مكان، منتقلٌ فيه است نه منتقلٌ معه، پس عرض بودن مكان، باطل است)
 توضيح عبارت
 (و ان كان عرضا فالذي يحله هذا العرض هو كالذي يحله البياض)
 اگر مكان، عرض باشد محلّي كه اين عرض در آن حلول مي كند مثل محلي است كه بياض در آن حلول مي كند يعني حكم بقيه محلّ ها را دارد.
 (فالذي يحله البياض يشتق له منه الاسم فيقال مبيض و ابيض)
 حكمِ محلِ بياض اين است كه آنچه كه بياض در آن حلول مي كند مشتق مي شود براي محل از بياض، اسم (يعني براي محل، از بياض، اسمي را مشتقل مي كنيم كه اسم، مشتمل بر ماده بياض است).
 «فيقال» به محل بياض، مبيض و ابيض گفته مي شود.
 (فالجوهر الذي يحله المكان يجب ان يشتق له منه الاسم)
 جوهري كه مكان در آن حلول مي كند واجب است كه براي آن جوهر از مكان، اسمِ مشتق باشد چون مكان، عرض است و محلش را جوهر قرار مي دهد.
 (فيكون هو المتمكن)
 ضمير مي تواند به جوهر يا به اسم بر گردد. يعني آن جوهر، متمكن است يا آن اسم، متمكن است.
 (فيكون مكان المتمكن عرضا فيه)
 ضمير در «فيكون» به جوهر بر مي گردد.
 مراد از متمكن، محل است يعني مكانِ متمكن، عرضی در اين متمكن خواهد شد نه ظرف آن متمكن.
 (فيلزم ان يلزمه في النقله)
 لازم مي آيد مكان متمكن، عارض در متمكن باشد و متمكن محل براي آن باشد.
 «يلزمه» ضمير فاعلي به مكان و ضمير مفعولي به متمكن بر مي گردد يعني لازم مي باشد و لازم مي آيد كه ملازم باشد و لازم باشد اين مكان، آن متمكن را در انتقال (يعني تابع باشد آن مكان، متمكن را در انتقال، مراد از اينكه لازم باشد يعني تابع باشد ولي تابعِ غير منفك باشد)
 به عبارت ديگر: عرض در انتقال، تابع محل است، اگر متمكن، محل شد و مكان، عرض باشد لازم مي آيد مكان به تبع متمكن، منتقل شود يعني مكان، منتقلٌ معه باشد در حالي كه مكان منتقلٌ فيه است.
 (و يصير معه حيث صار)
 ضمير در «يصير» به مكان بر مي گردد و ضمير در «صار» و «معه» به متمكن بر مي گردد. (و يصير به معناي ينتقل است) يعني مكان با متمكن، منتقل مي شود هر جا كه متمكن منتقل شود.
 (و اذا كان كذلك كان منتقلا معه و المكان كما تزعمون ليس هو المنتقل معه بل المنتقل فيه)
 حال كه اينگونه شد آن مكان، منتقل با متمكن مي شود و مكان با متمكن، منتقل مي شود يعني منتقلٌ معه مي شود در حالي كه مكان نمي تواند منتقلٌ معه باشد بلكه منتقلٌ فيه است. پس خلاف آن لازم مي آمد. و تالي باطل باشد پس مقدّم (كه عرض بودن است) باطل است.
 جمله «ان كان عرضا» مقدم است و جمله «فالذي يحله... حيث صار» بيان ملازمه است و دوباره مقدم را با عبارت «اذا كان كذلك» تكرار مي كند و عبارت «كان منتقلا معه» تالي است و با جمله «المكان كما تزعمون...» بيان مي كند كه تالي باطل است يعني در حالي كه مكان، آن طور كه شما حساب مي كنيد منتقلٌ معه نيست.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo