< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/11/17

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 110 سطر 13 قوله (و اضعف من هذا)
 موضوع: ادامه بحث اینکه آیا می توان حد حرکت را از حد سکون اخذ کرد؟
 حال سکون را به معنای سوم که وجودی است مطرح می کنیم و می گوییم آیا می توان از آن، حد حرکت را گرفت یا نه؟
 حد سوم سکون این است که «کون فی إین واحد زمانا» یعنی سکون، بودن شی است در یک «إین» در طول یک زمان، یعنی لااقل در دو «آن» شی در یک «إین» باقی باشد این شی را ساکن، و بقاء و کون آن شیء در این «إین» را سکون می گوییم.
 در حرکت، همین حد را می آوریم ولی زمان را تبدیل به لا فی زمان می کنیم و می گوییم حرکت: «کون الشی فی إین واحد لا فی زمان» یعنی در یک «آن» شی در یک «إین» باشد و «آنِ» بعدی در «إین» دیگر باشد.
 توجه کنید که حد حرکت را از حد سکون گرفتیم یعنی که «زمانا» که در حد سکون بود را تبدیل به «لا فی زمان» کردیم و به بقیه قیود ضمیمه کردیم آیا این کار، مطلوب ما را نتیجه می دهد یا نه؟
 جواب این است که این تعریف سوم ضعیف تر از تعریف دومی است زیرا تمام اشکالاتی که در تعریف دومی وجود دارد در تعریف سومی هم وجود دارد و علاوه بر آن، اشکال دیگری هم دارد. در تعریف دومی دو اشکال بود. اشکال اول مربوط به حد حرکت بود و گفتیم که اخذ شی در تعریف خودش لازم می آید و اشکال دوم مربوط به حد سکون بود که اخذ الضد فی حد الضد الاخر لازم می آید.
 در راه سوم هر دو اشکال است. به این بیان که در سکون می گوید «کون فی إین واحد زمانا» که قید «زمان» را آوردیم و زمان با حرکت تفسیر می شود پس سکون به حرکت، تفسیر می شود که تعریف ضد به ضد دیگر است.
 به تعریف حرکت نگاه می کنیم که «لا فی زمان» قرار داده شده و زمان یعنی حرکت است پس اخذ الشی فی حد نفسه است.
 ولی اشکال سومی هم هست که تعریف مانع اغیار نیست یعنی در حد حرکت، چیزی داخل می شود که نه حرکت است نه سکون. چون حرکت را اینگونه تفسیر کردیم: «کون الشی فی إین واحد لا فی زمان». فرض کن شیء ساکن است و می خواهد حرکت را شروع کند آن «آنی» که می خواهد حرکت را شروع کند و مبدأ حرکت است آن «آن» نه سکون است و نه حرکت است. اما اینکه حرکت نیست روشن است چون شروع در حرکت است و هنوز حرکت شروع نشده است. آن مبدأ، شروع حرکت نیست. بعد از مبدأ، حرکت شروع می شود. پس مبدأ، حرکت نیست.
 مبدأ، سکون هم نیست چون شی در مبدأ در یک «آن» حاصل است در حالی که سکون، «آنی» نیست بلکه زمانی است. ساکن باید در جایی است که هست لااقل در دو «آن» حاصل باشد. و یک «آن» کافی نیست تا اطلاق سکون بر آن کنیم.
 پس در مبدأ، شی نه ساکن است و نه متحرک است در حالی که تعریف حرکت بر «کون الشی فی المبدأ» صادق است و تعریف حرکت «کون الشی فی آن واحد لا فی زمان» بود.
 پس تعریف حرکت، این فرضی را که از اغیار بود شامل شد یعنی تعریف، مانع اغیار نیست. اما الان در منتهای حرکت بحث می کنیم یعنی در آن جا که حرکت می خواهد تمام شود و سکون می خواهد حاصل شود. بین آن حرکتی که تا الان داشت واقع می شد و سکونی که الان می خواهد واقع شود یک «آنی» داریم که آن «آن» منتهای حرکت است و بین سکونِ قبلی و حرکتی که می خواست شروع شود «آنی» بود که حرکت می خواست شروع شود حال بین حرکتی که دارد انجام می شود و سکونی که بعداً می خواهد انجام شود «آنی» داریم که منتهای حرکت است. در آن «آن» هم شی کائن است در «إین واحد لا فی زمان» یعنی تعریف حرکت بر کون شی در منتهای حرکت هم صادق است در حالی که کون شی در منتهای حرکت، نه حرکت است نه سکون است. اما حرکت نیست چون حرکت تمام شده. اما سکون نیست چون یک «آن» در آنجا می ایستد و سکون، زمانی است و «آنی» نیست. پس کون الشی فی المبدا (فی المبدأ یعنی حد فاصل بین سکون قبلی و حرکتی که می خواهد شروع شود) و کون الشی فی المنتهی (فی المنتهی یعنی حد فاصل بین حرکتی که داشت تمام می شد و سکونی که می خواهد شروع شود) مصداق تعریف حرکت است در حالی که حرکت نیست پس در حرکت، دو مورد از اغیار داخل شد و تعریف حرکت مانع اغیار نشد.
 توضیح عبارت
 (و اضعف من هذا)
 اضعف از راه دوم این است که بگوییم
 (ان یوخذ متوسعا فیه)
 ضمیر در «یوخذ» به حد حرکت بر می گردد. شاید کسی به حد سکون برگرداند و با تکلف می توان همراهی کرد ولی اگر به حد حرکت برگردد بهتر است چون اشکال در حد حرکت است که مانع اغیار نیست.
  اضعف از این راه دوم این است که حد حرکت اخذ شود در حالی که در این حد، وسعت قائل شویم (ضمیر در فیه به حد حرکت بر می گردد) ما حد حرکت را طوری بگیریم که در آن وسعت قائل شویم. وسعت قائل شویم یعنی دو مورد از اغیار را هم بیاوریم تا حد حرکت، وسیع شود و «ما لیس بحرکه» را هم شامل شود.آن حدهایی که قبلا می گفتیم وسیع نبودند و فقط مصادیقِ حرکت را شامل می شدند ولی این حدی که الان می گوییم چنان وسیع است که نه تنها مصادیق ِحرکت را شامل می شود بلکه اوسع از مصادیقِ حرکت را (یعنی ما لیس بحرکه) را هم شامل می شود.
 (فیقال ان السکون فی إین واحد زمانا و الحرکه کون فی إین واحد لا فی زمان)
 سکون این است که شی در زمانی، در إینِ واحد باشد و حد حرکت را می خواهیم از این تعریف بگیریم می شود «کونه فی إین واحد لا فی زمان» که مقابل کردیم و گفتیم که در مقابله لازم نیست تمام قیود شی را در تعریف حرکت اخذ کنیم.
 (فان هذا یلزمه ما قیل هناک)
 تعلیل برای اضعف بودن است. چون لازم می آید این تعریف را، اشکالاتی که در تعریف قبل گفته سند و آن دو اشکال بود. 1ـ مربوط به حرکت (اخذ الشی فی حد نفسه) 2ـ مربوط به سکون (اخذ الضد فی ضد الآخر) در این تعریف سوم هم می آید.
 «هذا» یعنی این تعریف سوم، لازم می باشد آنچه که در تعریف قبل گفته شد.
 (و یشرکه حال المتحرک فی ابتدا الحرکه و انتهائها)
 یعنی اشکال، اضافه دارد که: شریک می باشد حرکت یا حد حرکت را، «کون الشی فی المبدأ و المنتهی»، در حالی که حرکت نیست.
 ترجمه: شریک حد حرکت می شود (چون ضمیر مذکر آمده به حد حرکت بر می گردانیم نه به حرکت والا به حرکت برمی گرداندیم که بهتر بود).
 (فی ابتدا الحرکه) ابتدا حرکت یعنی «آنی» که فاصل بین سکون قبلی و حرکتی که می خواهد واقع شود، آخرین لحظه سکون که اولین لحظه حرکت است یا مبدأ الحرکه گویند که شی در آن، لا فی زمان حاصل است و تعریف حرکت صدق کرد در حالی که حرکت نیست.
 (انتهائها): «آنی» که فاصل بین حرکتی که تمام شده و سکون که بعداً شروع می شود. در این دو «آن» متحرک حالتی (کون فی إین) دارد که آن کون، لا فی زمان است و در عین حال حرکت نیست.
 (فذلک کونه فی مکان واحد لا زمانا و لیس بحرکه و لا سکون)
 آن حالی که شی در ابتدا وانتها دارد «کون فی مکان واحد زمانا» است در حالی که این حالت و این کون، نه حرکت و نه سکون است. اما حرکت نیست چون در مبدأ حرکت، حرکت هنوز شروع نشده تا بگوییم حرکت است. در منتهای حرکت، حرکت تمام شده پس حرکت نه در مبدا و نه در منتهی حاصل است. اما سکون نیست چون می گوییم: مبدا و منتهی «آنی» است در حالی که سکون «آنی» نیست بلکه زمانی است. نمی توان سکون را «آنی» قرار داد بلکه باید حتما زمانی باشد.
 صفحه 110 سطر 16 قوله (فقد تبین)
 پس چه حد حرکت را از حد سکون بگیریم چه حد سکون را از حد حرکت بگیریم دارای اشکال است. لذا باید بگوییم سکون عبارت از امر عدمی است که عدم الحرکه من شانه ان یتحرک است ولی تقابل عدم و ملکه درست می کند نه تضاد.
 سپس دوباره مصنف عدمی بودن سکون را اثبات می کند. تا اینجا ثبوتی بودن سکون را رد کرد و عدمی بودن نتیجه گرفته شد حال مستقیما وارد این می شود که عدمی بودن سکون را ثابت کند و دلیل بیاورد.
 ما سه گونه امر داریم دفعی ـ زمانی ـ تدریجی. چیزی که می خواهد واقع شود و حادث شود به این سه گونه است.
 اما دفعی: در دفعی می توانید مفهوم را صدق بدهید به شرطی که دفعه حاصل شود مثل اتصال دو انگشت به یکدیگر که اتصال، دفعی است یعنی این حالت، دفعه واقع می شود و بر این حالتِ دفعی، اتصال صدق می کند پس اتصال، تدریجی نیست. بله ما قبل آن تدریجی است ولی خودش تدریجی نیست.
 اما زمانی: بعضی چیزها زمانی اند مثل وجود ما انسانها که زمانی است یعنی ما در زمان موجود هستیم. بله ممکن است یک وجود عقلی داشته باشیم که لا فی زمان باشد ولی وجودی که الان داریم و در همین عالم کون و فساد داریم وجود زمانی است این وجود زمانی به چه معنی است؟ یعنی در هر زمانی ملاحظه کنید، این وجود حاصل است. اگر از اول عمر تا آخر عمر رایک زمان لحاظ کنی وجود ما حاصل است. اگر قطعه قطعه کنی باز هم وجود ما حاصل است نه اینکه وجودمان را قطعه قطعه کنیم. وجود، قطعه قطعه نمی شود ولی زمان قطعه قطعه می شود. صدق می کند که این وجودِ کائنِ فاسد برای من در این روز هست. صدق می کند که در این هفته، و در این سال هست. و در تمام عمر هم هست. پس روشن شد که در امر زمانی، لازم نیست که از اول تا آخر زمان را یکی حساب کرد ولو قطعه قطعه هم شود آن شیءِ زمانی در این قطعات صادق نیست.
 اما تدریجی: تدریجی طوری است که از اول تا آخر، یکی است و اگر از وسط، قطع کنید اصلا صدق نمی کند.
 یک امر تدریجی می خواهد حاصل شود مثل خود زمان. خود زمان باید به تدریج حاصل شود یعنی لااقل دو «آن» باشد (البته بیان کردیم که دو «آن» کنار هم را اصلا قبول نداریم ولی شما فرض کن که دو «آن» را مستقل نگیری بلکه یک زمانِ مستقل در نظر بگیر که اگر تقسیم کردی، دو «آن» شود زمان تدریجا حاصل می شود به طوری که اگر آن را قطع کنی زمان نیست. دو «آن» به هم چسبیده فرض کن و این زمان باید در مجموعِ دو «آن» واقع شود. از اول تا آخرش یک زمان است اگر قطع کنی دیگر زمان نیست. زمان امر تدریجی است نه امر زمانی، (زمان، که زمانی نمی شود والا ظرف و مظروف یکی می شود) یعنی از اول تا آخرش یکی است. اگر قطع کردی و تدریج حفظ شد باز هم زمان است و اگر تدریج حفظ نشد زمان نیست.
 توضیح عبارت
 (فقد تبین واتضح انه لا وجه لتصحیح تقابل حد الحرکه بحد السکون و السکون حده المعنی القینی)
 روشن و واضح شد که راهی نداریم و توجیهی نداریم که تصحیح کنیم تقابل حد حرکت با حد سکون را در حالی که حد سکون همان معنای ثبوتی باشد (یعنی طوری این دو را تعریف کنیم که تعریف آنها متقابل بشوند در حالی که حد سکون، همان معنای ثبوتی باشد.
 در کتاب نوشته «القینی» ولی ظاهر این است که «القنیی» درست است چون قنیه است.
 (فبقی ان یکون السکون حده المعنی العدمی)
 باقی ماند که سکون، حدش معنای عدمی باشد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo