< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/11/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 110 سطر 5 قوله (و یکون الزمان)
 موضوع: آیا می توان حرکت را از حد سکون اخذ کرد؟ و اشکالات آن
 بیان کردیم که حد حرکت را نمی توان از حد سکون اقتضاب کرد. ابتداءً اشکال را بر خود حد سکون بیان کردیم که زمان در آن اخذ شده و زمان به وسیله حرکت، تعریف می شود پس در هر تعریفی که ما زمان را اخذ کنیم حرکت را هم اخذ کردیم. ما در تعریف سکون، زمان را اخذ کردیم پس در تعریف سکون، حرکت را هم اخذ کردیم یعنی ضدی، جزءِ حدِ ضدِ دیگر شده و این، جایز نیست. بعد از اینکه اشکال را ذکر کردیم می گوییم اگر حد حرکت اقتضاب از حد سکون شود و حد سکون را اصل قرار بدهیم. در اینجا دو حالت اتفاق می افتد که در هر دو حالت اشکال می کنیم.
 حالت اول: حرکت را مثل سکون که امر ثبوتی است ثبوتی قرار می دهیم.
 اشکال بر حالت اول: ما این چنین عمل می کنیم که حد سکون را می آوریم و حد حرکت را از آن اتخاذ می کنیم. در اتخاذِ حد از حدِّ ضدِ آن، گفتیم که باید قیود موجود در حد اصلی را ملاحظه کنیم و مقابل آن را در حد فرع بیاوریم و از بیاناتی که مصنف فرمود لازم نمی آید همه قیود را مقابل کنیم بلکه کافی است یکی را مقابل کنیم مثلا در اقتضاب حد سکون از حد حرکت، یکبار «کمال اول» را «کمال ثانی» می کنیم و یکبار «قوه» را «بالفعل» می کنیم تا اقتضابِ حد سکون از حد حرکت حاصل شود. پس هم می توان یک قید را مقابل کرد و می توان همه قیود را مقابل کرد.
 حال می گوییم در ما نحن فیه که حد سکون را اصل قرار می دهیم لازم نیست که تمام قیودِ موجود در حد سکون را در حد حرکت عوض کنیم. از جمله قیود، «زمان» است که در حد سکون بود و آن را در حد حرکت می آوریم و قیود دیگر را تبدیل می کنیم. اگر هم خواستیم زمان را تبدیل کنیم می توان زمان را تبدیل به «آن» کرد. چون تبدیلِ دیگر ندارد. اگر سکون، «کون الشی فی إین واحد زمانا» است، حرکت عبارت می شود از «کون شی فی إین واحد لا فی زمانا بل فی آن» یعنی در تعریف سکون می گوییم در یک زمانی در «إین» می ماند. اما در حرکت که در آن «إین» در یک «آن» می ماند و در «آنِ» بعدی در «إین» بعدی قرار می گیرد. پس زمان به «آن» تبدیل شد. حال فرق نمی کند که چه در تعریف حرکت، زمان را حفظ کنی و بقیه قیود را تبدیل کنی و چه زمان را هم تبدیل کنی، زیرا زمان از بین نمی رود و تبدیل به «آن» می شود بالاخره یا زمان یا متعلق به زمان را می آوریم (چون در تعریف سکون، زمان است) حال زمان را می خواهیم تعریف کنیم به حرکت تعریف می شود. در ضمنِ تعریف حرکت، زمان آمده. زمان را به حرکت تعریف می کنیم سپس در ضمن تعریف حرکت، حرکت می آوریم. لازم می آید که حرکت به خودش تعریف شود که دور لازم می آید یعنی باید حرکت را از طریق زمان بشناسیم و زمان را از طریق حرکت بشناسیم و قهرا حرکت را باید از طریق حرکت بشناسیم.
 تعبیر مصنف این است: حرکت قبل از زمان است فی التصور.
 قید «تصور» آورده شد چون اولا بحث در حدّ و تعریف است و در حد، تصور مطرح است و در استدلال، تصدیق مطرح است. ثانیا می گوید این حرکت قبل از زمان است یعنی اول باید حرکت را بشناسی و بعدا زمان را بشناسی زیرا حرکت، معرِّف است و هر معرِّفی، قبل از معرَّف است در تصور. در تصور کردن ابتدا معرِّف را تصور می کنی تا از طریق تصور معرِّف، بتوانی معرَّف را تصور کنی. هر معرِّفی در تصور قبل از معرَّف است پس حرکت هم در تصور، قبل از زمان است یعنی برای شناخت زمان باید حرکت شناخته شود حال که زمان در تعریف حرکت آمده پس برای شناخت زمان باید اول این حرکت را بشناسی تا زمان شناخته شود و اول زمان را بشناسی تا حرکت شناخته شود. شناخت حرکت، توقف دارد بر شناخت زمان و شناخت زمان توقف بر شناخت حرکت دارد. این اشکال اول است که در صورتی لازم می آید که حرکت را امر ثبوتی بگیری همان طور که سکون امر ثبوتی است.
 توضیح عبارت
 (و یکون الزمان یدخل ایضا فی حد الحرکه)
 اشکالی را جلسه قبل خواندیم و آن این بود که لازم می آید ضدی را جزء ضد دیگر قرار بدهیم که باطل است. اما اشکال امروز این است که اگر حد حرکت را از حد سکون اقتضاب کردی قیودِ در سکون را باید در حد حرکت بیاوری و زمان که در حد سکون است در حد حرکت می آید حال یا خود زمان یا مقابلِ زمان در حد حرکت می آید.
 ترجمه: لازم می آید که زمان در حد حرکت داخل باشد همانطور که در حد سکون داخل است.
 (لانه داخل فیما یدخل فی حده)
 نسخه صحیح «حدها» است و ضمیر آن باید به حد حرکت برگردد ولو مذکر باشد. ضمیر در «لانه» به زمان بر می گردد. مراد از «ما» در «ما یدخل» سکون است.
 ترجمه: برای اینکه زمان داخل است در سکون که آن سکون داخل در حد حرکت می شود چون حد حرکت را از حد سکون می گیری پس حد سکون اولا است و حد حرکت از حد سکون گرفته می شود پس حد سکون در حد حرکت می آید حال یا با عوض شدنِ یک قید یا همه قیدها.
 (و الحرکه قبل الزمان فی التصور)
 وقتی زمان در حد حرکت اخذ شد با توجه به اینکه زمان را از طریق حرکت می شناسیم لازم می آید که حرکت در تعریف زمان اخذ شود در حالی که حرکت در تصور، قبل از زمان است و باید قبل از زمان حرکت را بشناسی پس هم شناخت زمان متوقف بر حرکت است و هم شناخت حرکت متوقف بر زمان است و هذا دور.
 صفحه 110 سطر 6 (قوله فلا یجوز)
 حالت دوم: حرکت را امر سلبی بگیریم.
  اشکال: اگر حرکت، امر سلبی باشد قهرا سکون، امر ثبوتی است چون بنای ما این است که سکون، امر ثبوتی باشد. (می توان فرض کرد حرکت، امر ثبوتی باشد که در واقع هم اینگونه است. می توان فرض کرد که حرکت، امر ثبوتی نباشد و این به عنوان فرض است نه اینکه در واقع اینگونه باشد. ما به عنوان فرض مطرح می کنیم تا رسیدگی کنیم که آیا صحیح است یا نیست عادت مصنف این است که تمام فرضها ولو غلط باشد را مطرح می کند و جواب می دهد. پس در اینجا که حرکت را امر سلبی فرض کردیم و می خواهیم از حد سکون اخذ کنیم دیگر نباید به تعریفِ قبلی حرکت که کمال اول لما هو بالقوه است نظر داشته باشیم).
 در این فرض، حرکت را از عدمی می گیریم و این حد عدمی را از حد سکون که وجودی است اقتضاب می کنیم و بدست می آوریم و می گوییم السکون «إین له موجود زمانا» حرکت را امر عدمی می گیریم در اینصورت به تعریف سکون اشکال وارد می شود. زیرا در تعریف سکون، زمان را اخذ کردید و زمان متوقف بر حرکت است یعنی شناخت زمان متوقف بر شناخت حرکت است پس در تعریف سکون، حرکت اخذ می شود. (تا اینجا را قبلا گفته بودیم) و حرکت الان بنا بر فرض، امر سلبی است پس در تعریف سکون که امر وجودی است حرکت که امری سلبی است اخذ شده. ما در تعریف امر ثبوتی، عدم را اخذ می کنیم و این غلط است زیرا عدم در تعریف امر ثبوتی اخذ نمی شود گرچه عکس آن صحیح است و ممکن است که امر ثبوتی را در تعریف عدمی اخذ کنیم مثلا عمی را می توان تعریف به امر سلبی کرد به ندیدن یا نابینایی، و می توان تعریف به امر ایجابی کرد به بسته بودن چشم یا کار آمد نبودن چشم.
 ثبوتی را به عدمی نمی توان تفسیر کرد در حدِّ یک امر ثبوتی نمی توان عدم را قرار داد چون ثبوتی از عدم درست نمی شود ولی عدمی می تواند از ثبوتی درست شود.
 عدمی یعنی امر ثبوتی که معدومش دیدید. عدم از ثبوت درست نشده ولی عدمی از ثبوتی درست شده. الان می خواهید در تعریف سکون که ثبوتی فرض شده حرکت را که بالفرض عدمی است اخذ کنی چون زمان را اخذ کردید و با اخذِ زمان در واقع حرکت در تعریف سکون اخذ شده و حرکت را الان عدمی می گیرد. سپس عدمی را در تعریف سکون اخذ می کنید در حالی که سکون امر ثبوتی است. پس لازم می آید که امر سلبی در تعریف ثبوتی بیاید.
 توضیح عبارت
 (فلا یجوز ان تکون الحرکه حیئنذ عدما)
 بعضی نسخ «و لا یجوز» دارد که بهتر است چون فاء تفریع را به سختی می توان معنی کرد.
 در هر صورت، این عبارت اشکال بعدی است و در فرضِ سلبی بودنِ حرکت است.
 «حیئنذ»: در هنگامی که در حد سکون، اخذ می شود به خاطر اینکه زمان در حد سکون اخذ شده است.
 (ان کان السکون قنیه)
 اگر سکون امر ثبوتی است حرکت نمی تواند سلبی باشد.
 (لان العدم لا یدخل فی مفهوم القنیه)
 چون عدم که در فرض ما حرکت است نمی تواند در مفهوم وحد قنیه که در فرض ما سکون است اخذ شود تعبیر به مفهوم می کند چون حد بودنِ این تعریفها را قبول ندارد. اگر «فی حد القنیه» می گفت درست بود ولی اگر بخواهد دقیق تر حرف بزند «فی مفهوم القنیه» می گوید.
 (بل الامر بالعکس)
 بلکه در حدِ امر عدمی می توان ثبوتی را اخذ کنی.
 (فان الحرکه داخله فی حد الزمان الداخل فی حد السکون)
 این عبارت، تعلیل برای چه چیز است؟
 از نحوای عبارت (نه صراحت آن) بدست می آید که لازم است حرکت را در تعریف سکون اخذ کنیم و وقتی اخذ کردیم با توجه به سلبی بودن و عدمی بودن حرکت، لازم می آید امر عدمی در تعریف، اخذ شود.
  سوال: چه لزومی دارد که حرکت را در تعریف سکون اخذ کنی تا این محذور لازم بیاید. بلکه حرکت را در تعریف سکون اخذ نکن.
 جواب: این «فانّ الحرکه» دلیل برای لزوم اخذ حرکت در تعریف سکون است. می گوید: لازم است در تعریف سکون، حرکت را اخذ کنیم چون در تعریف سکون، زمان را اخذ کردیم و اگر زمان اخذ شود حتما حرکت هم اخذ می شود.
  «فان الحرکه» تعلیل برای چه هست؟ تعلیل برای لزوم اخذ حرکت در تعریف سکون است.
 چرا حرکت را باید در تعریف سکون، اخذ کنیم؟ زیرا حرکت داخل در حد زمان است و زمان هم داخل در حد سکون بود چون زمان در حد سکون اخذ شد حرکت هم در حد زمان اخذ می شود پس حرکت باید در حد سکون اخذ شود.
 (المذکور بالمعنی الصوری)
 المذکور را صفت حد می توان گرفت یعنی حد سکونی که ذکر شد. بالمعنی الصوری را توضیحِ حد بگیریم. صوری یعنی ثبوتی و وجودی. المذکور را می توان صفت سکون گرفت که بالمعنی الصوری به خوبی بیان می شود: در حد سکونی که این سکون ذکر شد با حد و مفهوم صوری و ثبوتی خودش که «إین له موجود زمانا» در این تعریف، زمان آمد و در تعریف زمان، حرکت می آید سپس در تعریف سکون حرکت می آید.
 صفحه 110 سطر 8
 توضیح مطلب
 تا اینجا سه اشکال وارد شد:
 1ـ اشکال بر تعریف سکون بود که ضدی در حد ضد دیگر بکار می رود.
 2ـ اشکال بر تعریف حرکت بود که دور لازم می آید.
 3ـ اشکال بر تعریف سکون بود که امر سلبی در امر ثبوتی اخذ شود.
 این سه اشکال به ما می فهمانند که اقتضابِ حد حرکت از حد سکون، ممکن نیست چون حد سکون دارای زمان است. حد حرکت هم دارای زمان است. حد حرکت هم دارای زمان است و سه اشکال می شود که هم در تعریف سکون هم در تعریف حرکت می آید.
 حال چه می شود که تعریف سکون را عوض کنیم و حد حرکت را از این تعریف جدید اقتضاب کنیم؟1 تا الان گفت بهترین تعریف، همان است که قید زمان را اخذ کردیم و گفتیم «إین له وجود زماناً». اما اگر آن حدی که قرار است اصل قرار داده شود را عوض کنیم آیا این تعریف هم اشکال خواهد داشت.
 «فنقول»: بهترین تعریف برای سکون این است که شی در «إینِ» واحد باشد وقتا، به طوری که این شی قبل از آن وقت و بعد از آن وقت در همان «إین» باشد. حال حرکت در مقابل آن قرار بگیرد می گوییم جسم، در «إین» واحد باشد فی وقتٍ به طوری که قبل از آن وقت و بعد از آن وقت، در إینِ واحد نباشد.
 اشکال: بر این تعریف اشکال دور وارد می شود. چون کلمه «قبل و بعد» را اخذ کرده که مراد قبل و بعد زمانی است نه رتبی، گویا زمان در تعریف سکون و حرکت اخذ شده. در تعریف سکون زمان را اخذ کردی چون زمان به حرکت اخذ می شود پس در تعریف سکون باید حرکت را اخذ کنی و این تعریف ضد به ضد است. در تعریف حرکت که زمان را اخذ کردی چون زمان به حرکت تفسیر می شود پس در تعریف حرکت، حرکت را اخذ کردی و این دور است پس هم تعریف سکون اشکال دارد هم تعریف حرکت اشکال دارد.
  توضیح عبارت
 (فتبین اذن انه لا یجوز ان نقول هذا الاقتضاب ان الحرکه هی ان لا یکون للجسم این واحد زمانا)
 «هذا الاقتضاب» یعنی اقتضاب حد حرکت از حد سکون
 در این اقتضاب نمی توان حرکت را اینگونه تعریف کرد که «ان الحرکه لا یکون للجسم این واحد زمانا». تعریف سکون را در ذهن بیاورید که «إین له موجود زمانا» بود این تعریف را ملاحظه کنید. که «یکون» را تبدیل به «لا یکون» کردیم و آن را تعریف برای حرکت قرار می دهیم.
 سکون: یکون للشی إین واحد زمانا
 حرکت: لا یکون للشی إین واحد زمانا، یعنی در طول زمان یک «إین» ندارد بلکه در طول زمان متحرک، چندین «إین» دارد اما جسم ساکن، در طول زمان یک «إین» دارد. در اینجا تعریف حرکت را مقابل تعریف سکون قرار دادیم بدون اینکه کلمه زمان را در مقابل بیاورد همان زمان که در سکون بود در تعریف حرکت آمد، گر چه می توانست مقابل زمان را بیاورد ولی نیارود. ولی باز این اشکال وارد می شد که زمان در تعریف اخذ شده و اگر زمان در تعریف حرکت اخذ شود همان مشکلات وجود دارد.
 (فینظر هل یمکن ان یکون هذا الاقتضاب علی وجه آخر)
 مراد از هذا الاقتضاب یعنی اقتضاب حد حرکت از حد سکون.
  حال که روشن شد که در این اقتضاب نمی توانیم اینگونه حد حرکت را تعریف کنیم نظر می کنیم که آیا این اقتضاب به وجه دیگری می تواند باشد.
 (فنقول ان احسن ما یمکن ان یقال حیئنذ)
 «حیئنذ» در این هنگام که از تعریف قبل، دست برداشتیم، در این هنگام که حدِ حرکت را از حد سکون بگیریم و حد سکونِ قبلی را کنار گذاشتیم و حد دیگری برای سکون بگوییم.
 (هو ان السکون کون فی این واحد وقتا و الشی قبله و بعده فیه)
 یعنی شی، کون داشته باشد در یک إین و در یک وقتی (این وقت، می تواند «آن» یا زمان باشد) در حالی که شی قبل از آن وقت و بعد از آن وقت در همان إین است یعنی سکون، إین است که شی در یک وقت در إین باشد، قبل و بعد از آن وقت هم در همان إین باشد.
 (و الحرکه کون فی این واحد من غیر ان یکون قبله او بعده فیه)
 حرکتی که از این تعریف سکون می گیریم این است که شی در إینِ واحد باشد وقتا (کلمه وقتا را مصنف نیاورده ولی باید در تقدیر گرفت) بدون اینکه قبل از آن وقت و بعد از آن وقت در آن إین باشد.
 سوال: چرا در سکون گفت «و التی قبله و بعده فیه» که با لفظ واو آمده اما در حرکت گفت «و الشی قبله او بعده فیه» که بالفظ او آمده.
 جواب: چون در سکون، قبل و بعد و «آن» یک حالت دارد و تغییر حالتی نیست یعنی این شی در این وقت و قبل از این وقت و بعد از این وقت در همین إین است اما در حرکت اینگونه نیست. در حرکت می توان گفت قبل از این وقت در این «إین» نیست یا بگویید بعد از این وقت در این «إین» نیست چه بعد را مطرح کنی چه قبل را مطرح کنی فرق نمی کند در حرکت، هر کدام از قبل و بعد را بیاوری کافی است اما در سکون می گویید قبل ازاین و بعد از این در همین جا است. البته در سکون هم می تواند «او» آورده و لزومی ندارد. ولی «او» در حرکت بهتر است و «واو» در سکون بهتر است البته در کتاب بین «قبله» و «واو» فاصله افتاده که شاید الف افتاده و «او» بوده لذا باید به نسخه خطی مراجعه کرد.
 (فتکون قد استعملنا فی تفهیمهما القبل الزمانی و البعد الزمانی)
 ما بکار گرفتیم در تفهیم حرکت و سکون (در هر دو بکار گرفتیم) قبل و بعد که زمانی است اگر قبل و بعدِ رتبی را بکار می گرفتیم مشکلی نبود ولی قبل و بعد زمان را گرفتیم.
 (و هما متحددان بالزمان و الزمان متحدد بالحرکه)
 قبل و بعد زمانی، به زمان تعریف می شوند. چون زمانی با زمان تعریف می شوند و زمان هم با حرکت، تعریف می شود پس قبل و بعد با حرکت تعریف می شود. آنجا که قبل و بعد می آید حرکت است. بنابراین در تعریف حرکت، زمان را اخذ کردید پس حرکت را اخذ کردید.
 (فیکون قد صارت الحرکه ماخوذه فی مفهوم نفسها)
 لازم می آید که حرکت در مفهوم خودش اخذ شود. بیان کردیم که حرکت در مفهوم سکون هم اخذ می شود. حرکت در مفهوم حرکت هم اخذ می شود. و اینکه حرکت در مفهوم سکون اخذ شود، اخذِ ضد به ضد است که صحیح نیست و حرکت در مفهوم حرکت اخذ شد که دور است و باطل است.
 مصنف فقط حرکت را مطرح کرد و سکون را مطرح نکرد ولی اشکال در سکون هم است.
 (فظاهر ان الحرکه لا تفهم من هذه الجهه)
 معلوم شد که حرکت از حد سکون فهمیده نمی شود به خاطر این مشکلی که داشتیم.
 ظاهر است که حرکت فهمیده نمی شود از این تعریفی که از تعریف سکون متخذ شد اما چرا فهمیده نمی شود؟ از این جهت و حیث که این اشکال وارد شد. («من» را تعلیلیه گرفتیم و «جهت» را به معنای «حیث» گرفتیم. «من هذه الجهه» یعنی به خاطر این اشکالی که وارد شد)
 بعد از «لا تفهم» هم چیزی در تقدیر گرفتیم به این صورت (لا تفهم من حد السکون) می توان تقدیر نگرفت و «من هذه الجهه» را اشاره به تعریف سکون گرفت و گفت: حرکت فهمیده نمی شود از این جهت (یعنی از چنین تعریفی که برای سکون کردیم).
  نکته ای در جلسه 17/11/91 استاد فرمودند: «من هذه الجهه یعنی «من جهه اخذ فی حد نفسها» یعنی از این جهت که داریم نفسِ حرکت را در حدِ نفسِ حرکت اخذ می کنیم این تعریف پذیرفته نیست.
 فلیس هذا رسما
 پس این تعریفی که برای حرکت ارائه دادیم رسم حرکت نیست چون به مشکل برخورد کردیم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo