< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/11/15

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 109 سطر 16 قوله(فان حذفنا)
 موضوع: آیا امکان دارد که حد حرکت را از حد سکون بگیریم و آیا امکان دارد که حد سکون را از حد حرکت بگیریم؟
 بحث اول: آیا امکان دارد که حد حرکت را از حد سکون بگیریم؟ در اینجا دو احتمال مطرح کردیم:
 احتمال اول: هر یک از قیودِ تعریفِ حرکت را به تنهایی تغییر دهیم. بحث این احتمال گذشت.
 احتمال دوم: این است که هم کمال اول را کمال ثانی کنیم و هم بالقوه را بالفعل کنیم. آیا می توانیم بگوییم حدی که برای سکون آوردیم در همه مواردِ سکون حاصل است. در جواب این سوال باید به مبنای فیلسوف و متکلم جداگانه نظر کنیم. در مبنای فیلسوف سکون، کمال ثانی نیست برای موجودی که بالفعل ذو «إین» باشد که بیانش در جلسه قبل گذشت.
 اما بنابر قول متکلم می توان سکون را این چنین تعریف کرد: «سکون الثانی فی المکان الاول»، یعنی شیء، کون اول در مکان اول داشته باشد که هم با سکون می تواند سازگار باشد هم با حرکت سازگار باشد. شیءِ متحرک، در مکان اول که می آید کون اول دارد سپس عبور می کند و کونِ ثانیِ شیءِ متحرک، در مکان ثانی است و در مکان اول نیست. اما کونِ ثانیِ سکون، در مکان اول است یعنی کون اول را در مکان اول دارد و کون ثانی که در لحظه، بعد اتفاق می افتد برای این شی است در حالی که در مکان اول است. پس «کون اول در مکان اول» هم برای حرکت هم برای سکون صادق است. و«کون ثانی در مکان اول» فقط برای سکون صادق است.
  اما اگر بنابر نظر فیلسوف لحاظ کنیم در این صورت، همان اشکالی که به تعریف اول و دوم وارد بود (که تعریف سکون بر تمام مصادیق سکون صادق نیست) وارد می شود اما طبق مبنای متکلم، آن اشکال وارد نمی شود.
 مصنف در ادامه می گوید: کمال ثانی را در تعریف سکون گذاشتیم و نتیجه نگرفتیم. کمال اول را در تعریف سکون گذاشتیم و نتیجه نگرفتیم حال کار دیگری انجام می دهیم و آن این است که اول و ثانی را حذف کنیم. در این صورت هم می گوییم مقابله درست نمی شود یعنی اگر بگوییم حرکت، کمال است و سکون هم کمال است. این دو با هم مقابله ندارند.
 راه بعدی این است که تغییر دیگری بدهیم مصنف مشخص نمی کند که چه تغییری بدهیم. ولی می فرماید: تمام قیود حرکت را ملاحظه کن. یا قید اول یا قید قوه. حال به جای بالقوه، بالفعل نیاوردی بلکه چیز دیگری بیاوری. در این صورت می گوییم این تعریف، ربطی به سکون ندارد،
 راه دیگر این است که کمال را عوض کنیم و مقابل کمال که قوه است قرار دهیم و بگوییم سکون را تعریف به قوه کنیم در این صورت، قوه یک امر عدمی است و فعلیتِ آن قوه، ثبوتی است پس سکون، تعریف به امر عدمی می شود در حالی که تلاش ما این است که سکون را امر وجودی کنیم نه عدمی.
 پس نتوانستیم حد حرکت را با تبدیل کردن، حد سکون قرار بدهیم به طوری که بتوانیم سه مطلب را حفظ کنیم 1ـ حد سکون باشد 2ـ مقابل حد حرکت باشد 3ـ ثبوتی باشد ما نتوانستیم هر سه را درست کنیم. هر کدام را که درست می کردیم دیگری خراب می شد مصنف گرچه 5 تغییر داد ولی در واقع سه کار کرد.
 در کار اول که انجام داد کلمه «اول» را تبدیل به «ثانی» کرد یا «قوه» را تبدیل به «فعلیت» کرد. می گوییم این، تعریف سکون نمی شد ولی مقابله بودن و ثبوتی بودنِ آن حفظ شد.
  در کار دوم که دو حالت دارد که لفظ اول و ثانی را حذف کرد یا تغییرات دیگری داده شود. می گوییم تعریف سکون صدق کرد و ثبوتی بود. ولی تقابل حفظ نشد.
 در کار سوم که کمال را مبدل به قوه کرد، مقابله درست شد و تعریف بر سکون صادق شد ولی ثبوتی بودنِ حدّ، درست نشد. لذا هیچ کدام از این سه کار صحیح نیست و به نتیجه نمی رسیم. لذا مصنف نتیجه می گیرد که «فقد بان انه لیس یمکن ...».
 توضیح عبارت
 (فان حذفنا لفظ الاول و الثانی لم نکن قد حفظنا شرط التقابل فی الحد)
 اگر لفظ اول و ثانی را حذف کنیم شرط تقابل در حد را حفظ نکردیم.
 (و ان غیرنا تغییرا آخر)
 اگر تغییر دیگری (تغییر چهارمی) دادیم یعنی «اول» را به «ثانی» تبدیل نکردیم بلکه به چیز دیگر تبدیل کردیم. و هم چنین «قوه» را به «فعل» تبدیل نکردیم بلکه به چیز دیگر تبدیل کردیم.
 (لم یکن له مفهوم اصلا)
 مفهومی در نمی آید که صادق بر سکون باشد
 (و ان اردنا ان تاتی بمقابل الکمال کان القوه)
 اگر خواستیم در تعریف سکون، میاوریم مقابلِ کمال را که آن مقابل، قوه باشد.
 (فالتحق السکون حیئنذ بالعدمیات)
 سکون ملحق به عدمیات می شود.
 (فقد بان انه لیس یمکن ان نقتضب من حد الحرکه یطابق حد السکون و یکون السکون مقابل لها و یکون السکون مع ذلک قنیه)
 روشن شد که نمی توانیم ازحد حرکت، حدی را بگیریم که این سه شرط را داشته باشد.
 1ـ مطابق بر حد سکون باشد یعنی در تمام موارد، حد سکون بر آن صدق می کند.
 2ـ حدی باشد که سکون را با حرکت مقابل کند.
 3ـ سکون با وجود اینکه حدّ بر آن صادق می کند و مقابل حرکت است، قنیه و ثبوتی باشد.
 حال اگر حدی، این سه شرط را نداشت کاشف از حد سکون نمی تواند باشد.
 صفحه 110 سطر 3 قوله (فان جعلنا)
 بحث دوم: آیا از حد سکون، می توان حد حرکت را به دست آورد
 حال وارد قسم دوم می شود. قسم اول این بود که از حد حرکت، حد سکون را بدست آوریم اما قسم دوم این است که از حد سکون، حد حرکت را اقتضاب کنیم یعنی حد سکون را اصل قرار بدهیم که هم حرکت را ثبوتی قرار بدهیم و هم مقابل سکون باشد یعنی تمام سه شرط که در تعریف سکون لازم است در تعریف حرکت باشد. آیا می توان از تعریف سکون، تعریفی برای حرکت بدست آورد که این سه شرط را داشته باشد.
 (نکته: ما در ابتدای فصل جزم پیدا کردیم که حرکت، امر ثبوتی است و در این قسمت از بحث، از جزم خود دست بر می داریم. گاهی حرکت را امر ثبوتی می گیریم و تعریف آن را از سکون بدست می آوریم و گاهی حرکت را امر سلبی می گیریم و تعریف آن را از سکون بدست می آوریم تا روشن شود که نمی توان تعریف حرکت را از سکون اقتضاب کرد. عمدا سلبی بودن را فرض کردیم تا کسی نگوید که شما چون حرکت را ثبوتی فرض کردید از حد سکون نتوانستید اقتضاب کنید لذا بیایید و آن را سلبی فرض کنید. پس این مطلب با مطلب قبل تنافی دارد گرچه در ابتدا بحث به طور جزم حرکت را ثبوتی دانستیم ولی الان می گوییم سلبی فرض کن).
 حال وارد بحث می شویم که حدی برای سکون قبلا ارائه دادیم که سکون را ثبوتی گرفت و آن حد عبارتست از «إین له موجود زمانا» یعنی برای شی ساکن که در زمانی (یک زمانی) موجود است یعنی همین وجود «إین» در زمان، سکون می شود. وجود «إین» در «آن» با حرکت هم سازگار است. هم متحرک و هم سکون در یک «آن» نسبتی دارند. «آن» مشخص نمی کند که شی متحرک است یا ثابت است اما اگر برای این شیء این «إین» را در زمان، واجد بود یا این «إین» را در دو «آن» واجد بود یا به عبارت سوم «إین» را در اکثر از «آن» واجد بود باز سکون می شود.
 پس قید «زمانا» یعنی در یک زمانی این «إین» را دارد و زمان، فوق «آن» است پس سکون دارد. یک اشکال در خود این تعریف که برای سکون کرده می کند با قطع نظر از اقتضاب، سپس وارد اقتضاب حد حرکت از حد سکون می شود و دو اشکال می کند.
 اشکالی بر این حد وارد است (چه اقتضاب کنیم چه نکنیم) این است: در تعریف سکون، زمان را اخذ کردیم حال می خواهیم زمان را تعریف کنیم که به حرکت، تعریف می کنیم، طوری زمان را تعریف می کنیم که به حرکت یا چیزی که اشاره به حرکت دارد اخذ می شود حال اگر بگویی زمان، کم متصل است که قرار و ثبات ندارد و قرار نداشتن همان حرکت است.
 پس در تعریف سکون، زمان اخذ شده، در تعریف زمان هم حرکت اخذ شده پس در تعریف سکون، حرکت اخذ شده است یعنی ضدی در تعریف ضد دیگر اخذ شده و این جایز نیست.
 توضیح عبارت
 (فان جعلنا الاصل حد السکون الذی ذکرناه دخل فیه)
 اگر اصل (مقتضب منه) را حد سکون قرار بدهیم که ذکر کردیم (إین له موجود زمانا) نه حد سکونی که بعداً می گوییم.
 «دخل فیه»: دخلی در این حد است.
 (اول شی الزمان او ما یتعلق بالزمان)
 اول چیزی که داخل می شود در این تعریف، زمان است یا «ما یتعلق بالزمان» اخذ می شود. اولین اشکالی که می کنیم این است که در تعریف زمان است یا ما یتعلق بالزمان اخذ می شود.
 مراد از (ما یتعلق بالزمان)، «آن» است. یعنی «إین له موجود زمانا» یا «موجود فی آنین» یا «موجود فی اکثر من آنین» در دو عبارت اخیر (آنین، اکثر من آنین) زمان را اخذ کردیم. یا تعریف دیگر کنیم که «إین بحیث یکون الشی قبله و بعده فیه» یعنی «إینی» است که این شیء قبل از این و بعد از این در آن «إین» قرار گرفته. پس سکون را معنی می کنیم به اینکه إینی که برای شی است به طوری که شی قبل از این و بعد از آن در زمان باشد. در اینجا، زمان را نیاوردیم ولی کلمه قبل و بعد را آوردیم یعنی در تعریف دوم و سوم و چهارم، متعلق زمان آمد نه خود زمان.
 (و الزمان یتحدد بالحرکه)
 در حالی که زمان، تعریف به حرکت می شود.
 (فیکون السکون یتحدد بالحرکه)
 نتیجه این شد که سکونی که با زمان تعریف می شود قهراً با حرکت تعریف می شود.
  (و الاضداد لیس بعضها جزء رسم البعض)
  اضداد اینگونه نیست که یکی در رسم ضد دیگری قرار بگیرد.
 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo