< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/11/14

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 109 سطر7 (قوله فنقول)
 موضوع: آیا امکان دارد حد حرکت را از حد سکون بگیریم؟
 حال وارد این بحث می شویم که آیا امکان دارد که ما حدّ سکون را از حد حرکت بگیریم به طوری که حد سکون مقابل حد حرکت باشد. سپس وارد این بحث شویم که آیا می توان حد حرکت را از حد سکون بگیریم به طوری که دو حدّ، مقابل هم باشند. اما در هر دو صورت سکون را امر ثبوتی می گیریم حال یا حدِ سکون را از حدِ حرکت بدست می آوریم یا حدِ حرکت را از حدِ سکون بدست می آوریم. ابتدا بحث ما این است که حد سکون را از حد حرکت بگیریم یعنی حد حرکت را اصل قرار بدهیم و حد سکون را متخذ از اصل قرار بدهیم که این را با عبارت «فنقول اما اولا» بیان می کند.
 بحث دوم این است که حد سکون را اصل قرار بدهیم و حد حرکت را از آن بگیریم. این بحث دوم را مصنف به صورت صریح تعبیر به «و ثانیا» نمی کند بلکه در صفحه 110 سطر 3 می فرماید «فان جعلنا الاصل».
 بحث اول این است که حد حرکت را از حد سکون بدست بیاوریم:
 حد حرکت را دوباره مرور می کنیم که عبارتست از «کمال اول لما بالقوه من حیث هو بالقوه» به تعبیر مصنف، رسم حرکت، این است و به تعبیر سوم: مفهوم از لفظ حرکت، این است. حال این تعریف را می خواهیم ملاحظه کنیم.
 در حد سکون چون کلمه «إین» اخذ شده بود و در صفحه 108 سطر 10 گفتیم «إین له موجود زمانا» حال اگر مقابله را بخواهیم بین تعریف حرکت و سکون به واسطه این دو تعریف بدست بیاوریم باید ابتدا حد حرکت را در «إین» تطبیق کنیم و مقایسه کنیم تا ببینیم بین الحدین مقابله است یا نه؟ لذا حرکت را اینگونه تعریف می کنیم «کمال اول فی الاین لما هو بالقوه ذو این من حیث هو بالقوه» سپس مقایسه می کنیم و می گوییم، همین طور که ملاحظه کنیم بدون اینکه تعریف سکون را عوض کنیم هیچ مقابله ای بین آنها نیست. هر کدام یک تعریف جداگانه است. لذا باید مقابله را بین این دو تعریفِ آماده قرار ندهیم.
 کار دوم را انجام می دهیم و (می توان «اولا» را اینگونه توضیح داد که «ثانیا» در صفحه 110 سطر 3 نمی آید بلکه مراد از «ثانیا» همین کار دوم است یعنی) از تعریفی که برای سکون آماده کردیم صرف نظر می کنیم بلکه تعریف دیگری می گذاریم و تعریف حرکت را لحاظ می کنیم و قیودش را عوض می کنیم «کمال اول فی الاین لما هو ذو قوه بالاین» که یکبار «کمال اول» را عوض می کنیم و مقابلش که «کمال ثانی» است می گذاریم و یکبار «بالقوه» را عوض می کنیم و مقابلش که «بالفعل» است می گذاریم. هر دو را با هم انجام نمی دهیم. فعلا این دو احتمال را لحاظ می کنیم تا سکون را تعریف کنیم.
 می توان این تعریف که مقابله با حرکت دارد ولی تعریف سکون نیست را «ثانیا» قرار داد یعنی در فرض اول که می خواهیم تعریف سکون را از حرکت بگیریم اولا اعلام می کنیم که تعریف قبلی نمی تواند مقابل باشد لذا باید ثانیا تعریفی را اتخاذ کنیم که قابلیت داشته باشد تعریف برای سکون باشد.
 اما توجیه اول بهتر است.
 توضیح عبارت
 (فنقول اما اولا)
 فاء، برای تفریع است یعنی: حال که معلوم شد در تضاد، این قانون امتحانی را داریم و در ما نحن فیه باید اگر تضادی بین سکون و حرکت است تا حد سکون را از حرکت بگیریم یا حد حرکت را از حد سکون بگیریم و در هر دو حال، مقابله بین دو حد را بیابیم. حال می گوییم آیا این قانون را می توان در حرکت و سکون جاری کرد یا نه؟
 (فان هذا الرسم لا یقابل الرسم المقول للحرکه الذی هو باصطلاحنا مفهوم لفظ الحرکه)
 «هذا الرسم» اشاره به رسم سکون دارد چون آخرین بحثی که در جلسه قبل خوانده شد رسم سکون بود.
  «لا یقابل»: مقابل نیست رسمی را که حمل بر حرکت می شود. ما از حرکت، تعریفی داشتیم که نمی توانیم حد حرکت قرار بدهیم لذا رسم حرکت قرار دادیم حال از رسم بودن، درجه اش را پایین تر می آوریم و می گوییم رسم است. بالاخره معرِّف است ولی معرِّف حقیقی نیست بلکه مبینِ مفهومِ رسم است چون نمی توان شرایط حد را در موردش اجرا کرد. شرائط رسم اگر چه اجرا می شود و تمییزی که شان رسم اسم حاصل می شود ولی مصنف می گوید این حد یا رسم، مفهوم لفظ حرکت است و درجه اش را مقداری کم می آورد.
 «الذی هو باصطلاحنا»: سکون با رسمِ حرکت مقابلیت ندارد اما کدام رسم سکون مقابلیت ندارد؟ می فرماید همان رسم سکونی که به صورت آماده است نه رسم سکون که بعدا می خواهیم بدست بیاوریم.
 (فان قولنا کمال اول لما بالقوه من حیث هو بالقوه)
 این جمله، تعریف حرکت است.
 (اذا اردنا ان نخصصه بالحرکه المکانیه صار هکذا)
 اگر بخواهیم این تعریف را به حرکت مکانی اختصاص بدهیم (چون تعریف سکون، در مکان بود لذا تعریف حرکت را در مکان بیان می کنیم تا ما بتوانیم مقابله را بسنجیم).
 (و هو انه کمال اول فی الاین لما هو بالقوه ذو این من حیث هو بالقوه)
 تعریف حرکت در «إین» این است که حرکت إینی، کمال اول است در «إین» برای انسانی که بالقوه صاحب آن «إینی» است که منتهی است نه اینکه بالقوه، صاحب آن إین است. زیرا در جایی که الان قرار دارد إینِ بالفعل دارد اما إینی که در منتهی است نسبت به آن بالقوه است.
  «من حیث هو بالقوه»: تا وقتی که این موجود، بالقوه است کمال اول و حرکت را دارد.
 (و هذا الحد لیس بمقابل لحد السکون الذی حددناه)
 این، حد حرکت بود. بعد از تطبیق بر «إین» می گوید این حد حرکت بعد از اینکه تطبیق بر «إین» شد مقابلِ حد سکون نیست. آن سکونی که تعریفش کردیم یا آن حدّی که معرفی کردیم عبارت بود از «إین له موجود زمانا» در صفحه 108 سطر 11 آمده است.
 (بل عیسی ان یلزم ما یقابل ذلک)
 بلکه شاید حد سکون، را لازم باشد حدِ سکونِ دیگری که آن حد سکونِ دیگر، مقابل حد حرکت است. این حد سکونی که گفتیم مقابل حرکت نیست شاید این حد سکون، لازم حد دیگری از سکون باشد که آن حد دیگر، مقابل حد حرکت است(چون دیگر سکون که مقابله با حرکت دارد عدم الحرکه است به تقابل عدم و ملکه. این حد سکون که جلسه قبل در صفحه 108 سطر 11 گفتیم لازم حد دیگری از سکون است که آن حد دیگر از سکون، با حرکت مقابله دارد).
 ترجمه: این حد سکون که گفتیم لازم باشد حد دیگری برای سکون که آن حد دیگر، مقابل با حد حرکت است.
 ضمیر «یلزم» به حد سکون بر می گردد. مراد از «ما» کنایه از حد سکون است اما نه این حد در صفحه 108 سطر 11 بلکه حد دیگر مراد است. «ذلک» اشاره به حد حرکت دارد.
 (و هذا مما لا نمنعه)
 ما این را منع نمی کنیم که این تعریفی که ما برای سکون گفتیم لازمِ یک تعریفِ دیگر سکون باشد ما در ابتدای فصل گفتیم که از این دو تعریف، یکی لازم دیگری است که حدِ ثبوتی لازمِ حد سلبی باشد یا بالعکس.
 (فانا نسلم ان معنی کل واحد من الرسمین المفروضین للسکون یلزم الآخر)
 زیرا قبول داریم که معنای هر یک از دو رسمی که فرض شد برای سکون، لازم می باشد دیگری را، یعنی لازم است نه ملزوم.
 (و لیس هو هو)
 این، عین آن نیست بلکه یکی از دو تعریف، لازم دیگری است. الان هم می گوییم یک حد سکون، لازم حد دیگر سکون است و حدّ دیگر سکون، مقابله با تضاد دارد.
 صفحه 109 سطر 11 قوله(فان شئنا)
 از اینجا وارد مطلب بعدی می شویم که می خواهیم حد سکونی را بیان کنیم که از حد حرکت استخراج کنیم.
 در این صورت یکی از دو تعریف را خواهیم داشت.
 1ـ کمال اول را که در تعریف حرکت آمده تبدیل به کمال ثانی کنیم.
 2ـ کمال بالقوه را که در تعریف حرکت آمده تبدیل به کمال بالفعل کنیم.
 مصنف می فرماید این، شدنی نیست.
 البته در اینجا دو احتمال است
 احتمال اول: هر کدام از این قیود(کمال اول، کمال بالقوه) در تعریف حرکت را به تنهایی تغییر بدهیم.
 احتمال دوم: همه قیود در تعریف حرکت را با هم تغییر بدهیم. این احتمال را در جلسه بعد بیان می کنیم.
 توضیح احتمال اول: حد حرکت را مقابل خودمان می گذاریم و قیود آن را مقابل می کنیم تا حد سکون بدست آید اولین تعریف که برای سکون ارائه می دهیم کمال ثانی است که به جای کمال اول می گذاریم. (البته می توان تمام قیود را عوض کرد یا طور دیگر عوض کرد ولی آنها را مصنف بعدا توضیح می دهد) فرض کن سکون، کمال ثانی است آیا این کمال ثانی، حدّ صحیحی است یا خیر؟ حد، همیشه باید بر محدود صدق کند اگر در بعضی مواضع صدق کرد و در بعضی مواضع صدق نکرد معلوم می شود که حدّ نیست چون حد، معرِّف محدود است و هر جا حد است باید محدود باشد. آیا همه جا سکون، کمال ثانی است یعنی در همه جا آیا سکون، مسبوق به حرکت است؟ خیر، ممکن است موجودی اولین کمالش سکون باشد نه اینکه اولین کمالش حرکت باشد و بعدا سکون باشد.
 پس کمال ثانی در تعریف سکون نمی تواند بیاید چون بعضی موارد را شامل می شود. این تعریف اول اگر چه مقابله با حرکت دارد ولی بر سکون صدق نمی کند).
 اما تعریف دوم که «بالقوه» را عوض می کنیم و «بالفعل» بیاوریم ولی سکون، همچنان کمال اول باشد.
 می فرماید: وقتی گفتی کمال اول، مفادش این است که ثانیا به دنبال آن است و اما اگر ثانی نباشد قید اول معنی ندارد. آیا سکون که کمال اول حساب می کنیم به دنبال آن، کمال ثانی است؟ ممکن است یک جسم همین یک کمال را داشته باشد و کمال دیگر نداشته باشد. در این صورت کمال اول را بر سکونِ این جسم نمی توان اطلاق کرد. باز هم در تمام سکونها این تعریف صادق نیست. پس اگر یک شیء را لحاظ کنی که فقط یک کمال دارد که آن سکون است در اینجا لازم نیست بگویی کمال اول یعنی یک امر بالفعل است.
 کمال اول، کمال ثانی می خواهد. اینکه قابلیت برای حرکت دارد این قابلیت، قوه است و قوه، کمال نیست. بله، قابلِ حرکت است ولی قابلِ حرکت است یعنی قوه ی حرکت دارد. و قوه، کمال نیست. پس کمال ثانی برایش حرکت حاصل نمی شود. کمال اول و کمال ثانی را ندارد بلکه قوه ثانی را دارد.
 توضیح عبارت
 (فان شئنا ان نقتضب من حد الحرکه حد السکون)
 ترجمه: اگر خواستیم از حد حرکت، حد سکون را بدست بیاوریم یعنی حد حرکت، اصل شود.
 (علی ان السکون معنی صوری)
 به طوری که سکون، معنای صوری و ثبوتی باشد.
 (لم نجد الا ان نقول)
 می فرماید که نمی یابیم مگر اینکه یکی از دو راه را برویم.
 (انه کمال اول لما هو بالفعل این من حیث هو بالفعل این)
 نسخه صحیح این است: «بالفعل ذو این من حیث هو بالفعل ذو این»
 سکون عبارت است از کمال اول در «إین» برای موجودی که صاحب «إین» است و آن «إینِ» خودش را بالفعل دارد.
 یعنی سکون، کمال اول است برای موجودی که بالفعل، صاحب «إین» است.
 (او نقول انه کمال ثان لما هو بالقوه این من حیث هو بالقوه)
 نسخه صحیح: «ذو این» است.
 تعریف دوم است که کمال اول را به کمال ثانی تبدیل می کنیم.
 سکون، کمال ثانی است برای موجودی که بالقوه صاحب «إین» است یعنی «إینِ» منتهی مراد است والا الان «إین» دارد و در «این» ِخودش الان هست و ساکن می باشد. اما بالقوه، صاحب «إین» است از این جهت که بالقوه است قید بالقوه که در تعریف حرکت آمده را عوض نمی کنیم فقط کلمه «اول» را تبدیل به ثانی می کنیم.
 این دو تعریف را می توانیم در مقابل حرکت قرار بدهیم اما کدام یک می تواند تعریف سکون باشد؟ در ادامه جواب می دهد.
  (فیکون الاول من هذین لیس حدا لازما للسکون)
  شروع به اشکال می کند (مقابله درست شد و تعریفی که برای سکون آوردیم مقابل تعریفی است که برای حرکت آوردیم و اتفاقا تعریف سکون هم تعریف ثبوتی است اما این تعریف، بر خود سکون صادق نیست. صادق نیست یعنی واجب الصدق نیست چون در بعضی موارد تخلق می کند در حالی که تعریف نباید تخلف کند.
 ترجمه: اولی از این دو حد، حدی نیست که لازمِ سکون باشد و برای سکون واجب باشد یعنی در تمام موارد سکون صادق باشد.
 (فان السکون من حیث هو سکون لیس یحتاج ان یکون کمالا اولا حتی یکون للشی کمال ثان)
 زیرا سکون از این جهت که سکون است احتیاج ندارد که کمال اول باشد تا برای شی، کمال ثانی تصویر شود.
 این عبارت را معنای دیگر می توان کرد: این طور نیست که سکون، کمال اول باشد مگر این که شی که می خواهد ساکن باشد کمال ثانی هم داشته باشد (حتی را به معنای «الا ان» بگیریم)که سکون، کمال اول آن می شود.
 (فانه یجوز ان یعقل السکون سکونا و الشی لا کمال فیه غیر ما فیه)
 می توانیم تعقل کنیم سکون را سکون، در حالی که شیئ که متصف به سکون می شود غیر از سکون کمال دیگر نداشته باشد که نوبت به کمال ثانی برسد. اگر اینگونه است نمی توان در همه جا گفت سکون، کمال اول است.
 (و اما الحد الثانی فانه یجعل من شروط ماهیه کون السکون سکونا ان یکون قد تقدمه الحرکه و هذا لیس بواجب)
 ضمیر در «فانه و یجعل» به حد ثانی بر می گردد. «من شروط ... سکونا» مفعول دوم یجعل است و «ان یکون ... الحرکه» مفعول اول است.
 چرا شرط ماهیت گفت؟ چون تعریف را برای ماهیت می آورند این تعریف، ماهیت سکون را بیان می کند یعنی این تعریف، ماهیت سکون را این گونه قرار می دهد که باید کمال ثانی باشد و یک کمال باید قبل از آن باشد که حرکت است پس باید هر سکونی مسبوق به حرکت باشد.
 ترجمه: حد ثانی قرار می دهد از شروطِ ماهیتِ سکون، اینکه حرکت بر آن محقق شود.
 «ان یکون قد تقدمه»: حرکت بر سکون مقدم باشد در حالی که این شرط، واجب نیست و همه جا اینگونه نیست که سکون مسبوق به حرکت باشد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo