< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/11/08

بسم الله الرحمن الرحیم

  صفحه 107 سطر 9 قوله(ثم التسخن نفسه)
 موضوع: ادامه بحث حرکت در مقوله ان یفعل و ان ینفعل
 در اینجا چند فرض مطرح شد
 1ـ تبرد باقی باشد و تسخن شروع شود که این را باطل کردیم چون لازمه اش این است که شی به طور طبیعی به سمت دو ضد (برودت، سخونت) برود و حرکت طبیعی شی به سمت دو ضد ممکن نیست.
 2ـ تبرد از بین رود و تسخن شروع شود و به وجود آید که این لازمه اش این است که بین تبرد و تسخن، سکون فاصله شود و انقطاع لازم آید و لذا حرکت واقع نمی شود.
  اشکال مقدری شد که فرض ها بیش از این است و شروع به بیان فرض های دیگر کرد و فرض دوم را به چند حالت تقسیم کرد.
 صورت اول: انتقال از تبرد به تسخن، خود تسخن باشد یعنی به محض تمام شدن تبرد، تسخن بیاید.
 اشکال: یا بینهما یک «آن» فاصله می شود یا زمان فاصله می شود اگر یک «آن» فاصله شود «آنی» است که در آن، نه حرکت و نه سکون است و اگر زمان فاصله شود در زمان، سکون واقع می شود که لازم بود حرکت، قطع شود و حرکت نداشته باشیم پس حرکت به سمت تسخن حاصل نشده است. این، در صورتی است که انتقال از تبرد به تسخن، همان تسخن باشد یعنی این گونه نباشد که از تبرد به عدم تبرد برود و از عدم تبرد به تسخن برود.
 اشکالی در جلسه قبل مطرح شد که باید جواب بدهیم:
 الان می گوییم اگر از ضدی به ضدی منتقل شد، باید بین این دو ضد یا زمان باشد یا «آنِ» خالی از حرکت و سکون باشد.
 در گذشته (در ابتدای فصل) که قول ارسطو را می گفتیم، بیان کردیم که ارسطو معتقد است بین مبدأ و منتهی حرکت واقع می شود و مبدأ و منتهی باید تضاد داشته باشند یعنی از آن ضدی که مبدأ است به این ضدی که منتهی است اگر بخواهیم منتقل شویم با حرکت منتقل می شویم. ما گفتیم که تضاد را شرط نمی کنیم ولی اگر تضاد باشد اشکال ندارد که حرکت باشد ما تضاد را شرط نکردیم به صورتی که اگر تضاد نباشد حرکت نیست بلکه اگر تضاد نباشد باز هم حرکت است. علی ایّ حال در جایی که تضاد بود یعنی مبدأ و منتهی متضاد بودند حرکت، تصویر شد یا حال یا واجب بود تصویر شود چنانچه ارسطو می گفت یا ممکن بود تصویر شود چنانچه ما می گوییم ولی تصریح کردیم که بین الضدین، حرکت است. و انقطاع را قائل نشدیم اما الان در ما نحن فیه، انقطاع را قائل می شویم و می گوییم اگر از ضدی بخواهیم به ضد دیگر منتقل شویم باید در بین این دو ضد توقف حاصل شود. این دو کلام با هم نمی سازد که در ابتدای فصل، حرکت بین الضدین را تصویر کردیم اما الان داریم حرکت بین الضدین را رد می کنیم و می گوییم بین ضدین وقفه ای حاصل می شود و حرکت انجام نمی گیرد. این تهافت را چگونه حل کنیم.
 جواب: اگر بین المبدأ و المنتهی، فاصله زمانی فرض شود و گفتیم آن فاصله را با سکون پر می کنیم و آن، (همان طور که توضیح دادیم) فاصله ای بود که مرکب از دو «آن» باشد. 1ـ «آنِ» تمام شدن یک حرکت 2ـ «آنِ» شروع شدن حرکت دیگر. ولی اگر زمان، بیش از دو «آن» باشد ما در آنجا حرکت را قائل هستیم یعنی اگر شرائط حرکت فراهم باشد حرکت است و انقطاع نیست. ما انقطاع را به این جهت فرض کردیم که به منتهای حرکتی و مبتدای حرکتی داریم می رسیم. همان طور که دقت کردید در مثالی که ما زدیم حرکتِ رفت و حرکتِ برگشت داشتیم. حرکتِ رفت، منتهِی می شد و حرکت برگشت می خواهد شروع شود. یک حرکت می خواست تمام شود و یک حرکت می خواهد شروع شود. در اینجا یا یک «آن» فاصله می کردیم یا دو «آن» فاصله می کردیم.
 در جایی که یک «آن» فاصله می کردیم می گفتیم همان «آن» که منتهای حرکت اول است مبتدای حرکت ثانی است. و در آنجا که دو «آن» فاصله می کردیم می گفتیم یک «آن» منتهای حرکت اول است و یک «آن» که به آن چسبیده ابتدای حرکت دوم است و بیش از این دو «آن» قائل نمی شدیم اگر بیش از این دو «آن» قائل شویم، وسط را مسافت حرکت قرار می دهیم. از این مطلب که گفتیم استفاده می شود که اگر امری تمام شود و امر دیگر شروع شود ما انقطاع را قائل هستیم و فرض ما هم همین طور است که تبرد را تمام می کنیم و تسخن را شروع می کنیم. اینجا انقطاع را قائل می شویم اما اگر تبرد همچنان بیاید و به تسخن مبدل شود بدون اینکه تبرد، تمام شود یا مثلا فرض کنید در برودت که می گوییم این ماء، برودت دارد و می خواهیم حرارتش بدهیم و برودتش کم می شود تا به مرحله منتهی می رسد که سخونت کامل بگیرد. در آن جاها که مقداری گرم شده باز آن گرمی نسبت به بعدی، سردی است و هنوز در برودت دارد حرکت می کند و تا آخر در برودت حرکت می کند. آبی که به سمت گرمی می رود تا لحظه آخر در برودت حرکت می کند ولی برودتی که لحظه به لحظه ضعیف تر می شود آن وقت که حرکت، منتهِی می شود برودت تمام شده و سخونتِ نهایی بدست می آید ولی سخونت نهایی مناسب با همین آب به دست می آید وقتی که آتش را از زیر آب برمی داریم سخونت نهایی که منظور ما بوده حاصل شده است و لازم نیست که سخونت نهایی حتما 100 درجه باشد. آن سخونت که مطلوب ما است اگر حاصل شود حرکت تمام می شود. پس همیشه حرکت در برودت است و برودت رو به ضعف می رود تا سخونت پیدا شود و وقتی که سخونتِ نهایی پیدا می شود در یک «آن» پیدا می شود. و آن وقت که سخونت پیدا شد حرکتِ در برودت قطع می شود تا وقتی که آن منتهی پیدا نشده بود حرکت را داشتیم. به محض اینکه منتهی حاصل شد حرکت قطع شد حال از این به بعد اگر خواستیم سخونت را عوض کنیم و به سمت برودت ببریم حرکت جدید شروع می شود و بین حرکت قبل و حرکت جدید، فاصله می افتد و باید قطع شود. حرف ما در تبرد و تسخن همین است. در تبرد و تسخن اگر چه ما تضاد را قائل شدیم و قائل هم هستیم اما فرض ما این است که تبرد، قطع شده و تسخن شروع شده همین انقطاع نشان می دهد که حرکت انجام نگرفته است نه اینکه ما نخواسته باشیم حرکت انجام نگیرد و بین الضدین حرکت نباشد بلکه بین الضدین حرکت واقع می شود ولی ما نخواستیم حرکت را درست کنیم بلکه حرکت را قطع کردیم. آن وقتی که می بینی بین الضدین حرکت واقع می شود یک ضد مبدا است و یک ضد، منتهی است و در این وسط، ضدِ اولی دارد ضعیف می شود و ضد دوم درست نشده است به محض اینکه ضد دوم می آید حرکت قطع می شود. و بین الضدین که وسط است اینطور نیست که ضد دوم آمده باشد بلکه ضد اول دارد ضعیف می شود. به محض اینکه ضد دوم آمد حرکت، قطع می شود. حال بین تبرد و تسخن، تضاد است ولی ما یک ضد را منتفی می کنیم و ضد دیگر را موجود می کنیم. اینحا حتما باید حرکت، قطع شود. اگر ضد اول تضعیف شود و رو به ضعف برود تا در منتهَی، ضد دوم درست شود در این وسط، حرکت انجام می شود و بین الضدین، حرکت انجام می گیرد.
 حرکت بین الضدین غیر از این است که ضدی را قطع کنی و ضد دیگر را شروع کنی. در اینجا حرکت بین الضدین نیست بلکه حرکت، قطع شده است.
 پس آنچه که ما در گذشته می گفتیم این بود که حرکت را بین الضدین قرار می دادیم یک ضد را در مبدأ و یک ضد را در منتهی می گذاشتیم و در این وسط، می گفتیم ضدی که در مبدا است حرکت می کند و ضدی که در منتهی است حرکت نمی کند.
 در اینجا که می گوییم بین تبرد و تسخن فاصله است اینگونه است که ضد اول را در مبدأ قرار نمی دهیم و ضد دوم را در منتهی قرار نمی دهیم بلکه ضد اول را تمام شده حساب می کنیم و ضد دوم را شروع شده حساب می کنیم.
 این، مثل این است که حرکت اولی به نهایت رسیده و حرکت دومی شروع شده است که مثل حرکت رفت و برگشت می ماند که حرکتِ رفت، تمام شد و حرکتِ برگشت می خواهد شروع شود که بین اینها انقطاع حاصل می شود ولو رفت و برگشت تضاد دارند. ما بیان می کنیم که در جایی که بین الضدین حرکت را قائل می شدیم ضدی را که در مبدأ بود منقطع نمی کردیم بلکه تضعیفش می کردیم یعنی متحرکِ به سمتِ نقص می کردیم و در پایان، ضد دوم درست می شود و با آمدن ضد دوم، حرکت قطع می شود. در اینجا که بحث می کنیم و می گوییم ضد اول را قطع می کنیم و می گوییم تبرد تمام شده و به منتهی رسیده و تسخن شروع شده یعنی حرکتِ دیگر شروع شده است. حرکت اول که بین الضدین بود تمام شد و حرکت دوم هم که بین الضدین است می خواهد شروع شود. در اینجا دو حرکت جدا است که هر کدام بین الضدین است. و حتما باید بینهما انقطاع رخ دهد. پس بین ما نحن فیه و ما تقدّم فرق است. آنچه که قبلا می گفتیم عبارت بود از اینکه دو ضد در دو طرف مبدا و منتهی قرار گرفته بودند و یکی از دو ضد ضعیف می شد و به سمت ضد دیگر می رود و این، انجام می شود و حرکت هم هست و اشکالی ندارد. اما در ما نحن فیه یک ضد را تمام شده حساب می کنیم و ضد دیگر را شروع شده حساب می کنیم یعنی دو حرکت مستقل است که مخالف هم هستند و باید یکی از این دو حرکت قطع شود و یکی قطع نشود پس نگویید این بحث با بحث قبلی تناقض دارد.
 [نکته: تبرد انجام می شد. یعنی تبرد به سمت برودت می رود یعنی سخونت را تضعیف می کرد. آب ابتدا سخونت داشت وقتی که تبرد شروع شد به سمت برودت رفت یعنی سخونت را تضعیف کرد تا به برودت رسید و وقتی که به برودت نهایی و مطلوب رسید حرکتش قطع شد. بین سخونت ابتدائی و برودتی که الان کسب کرده است حرکت کرده و در طول این حرکت، تبردی انجام گرفت. تبرد حرکت نکرد. بلکه شی در برودت حرکت کرد. برودت، امر «آنی» است و حرکت در آن واقع می شود. تبرد، امر تدریجی است و حرکت در آن واقع نمی شود. متدرج، یک تبرد می شود. از ابتدا که سخونت را دارد کم می کند تا وقتی که به برودت نهایی می رسد همه اینها یک تبرد است نه اینکه تبردات پی در پی باشد که حرکت در تبرد واقع شود. از اول تا آخر، یک امر تدریجی است و اسمِ یک امر تدریجی را تبرد می گذاریم نه اینکه تبرد، دارد متبدل می شود بلکه تبرد دارد حاصل می شود پس حرکت در تبرد نیست. از اول تا اخر، یک تبرد است ولی حرکت در سخونت است و سخونت رو به ضعف می رود تا برودت حاصل شود. اینجا حرکت، قطع می شود و اصطلاحا گفته می شود که تبرد حاصل می شود و تمام شد دوباره آب را به سمت گرمی می بریم و وارونه حرکت می دهیم یعنی برودتی که پیدا شده را کم می کنیم تا سخونت حاصل شود بین برودت و سخونت، حرکتی انجام می گیرد که کلِّ این حرکت را از اول تا آخر، تسخن می گوییم نه اینکه چندین تسخن متبدل شده باشد. پس یک تبرد داریم که حرکت من السخونه الی البروده بود و یک تسخن داریم که حرکت من البروده الی السخونه بود. پس دو حرکت داریم که اسم یکی، در سر تا سر این حرکت، تبرد است و یکی، درسر تا سر آن تسخن است. و وسط آن باید قطع شود. نگویید تبرد و تسخن تضاد دارند پس باید حرکت در اینها انجام شود. بلکه تبرد، یک حرکت جدا است و تسخن هم یک حرکت جدای دیگر است.
 تسخن یعنی به سمت گرما رفتن است اما سوال نمی شود که از ابتدا تا آخر چند تسخن داری، بلکه یک تسخن هست و در فرض خودتان می توانید آن را قطعه قطعه کنید.
 تسخن امر تدریجی است و تحققش به تدریج است. اما معنای حرکت این است که این شی دائما متبدل شود و خود تبدل حرکت نمی کند بلکه این شی ءِ متبدل حرکت می کند.
 یک شی اگر تحققش و ذاتش به تدریج وابسته است یعنی تا تدریج حاصل نشود این شی محقق نمی شود و وقتی هم محقق شد تمام می شود و متبدل نمی شود. آن که متبدل می شود برودت است که هر لحظه آن را می یابی و درجه ای از برودت را می یابی. در برودت، تبدل است چون لحظه به لحظه حاصل می شود و ذاتش تحقق پیدا می کند و دوباره متبدل می شود و یکی دیگر درست می شود و شخص دیگری می آید و هکذا]
 صورت دوم: انتقال از تبرد به تسخن، خود تسخن نیست بلکه تبرد، تمام می شود و مدتی عدم تبرد است و سپس تسخن شروع می شود. این به معنای این است که تبرد، تمام شد و عدم تبرد جای آن نشست یعنی به سمت سردی نرفت اما آیا به سمت گرمی رفت یا در همان حال متوقف شد؟
 باید بگوییم در همان حال متوقف شد. و مدتی مکث کرد و تسخن بعدا حاصل شد که تسخن در منتهَی آمد این را دو گونه فرض کردیم و گفتیم:
 (صورت دوم)1ـ یا در زمانی که به سمت تسخن می رفت سخونتی کسب نمی کرد.
 (صورت سوم)2ـ یا در زمانی که به سمت تسخن می رفت سخونتی کسب می کرد.
 اگر کسب نمی کرد، هیچ حرکتی انجام نمی شود چون تبرد تمام شده و مدتی سکون بوده و بعدا تسخن حاصل شده است و این، خلاف فرض ما است و اگر بگویی سخونت کسب می کرده است یعنی داشته متسخن می شده. تسخنی را که بعدا لازم بود که پیدا کند بعد از تمام شدن تبرد شروع کرده بود و گفتیم که لازم می آید حصول شی قبل از تحصیل شی یا به تعبیر دیگر، شی به سمت خودش حرکت می کند یعنی تسخن به سمت تسخن حرکت می کند چون نهایتش تسخن است و در این وسط هم سخونت پیدا می کند. و سخونت (تسخن) که پیدا شد. یعنی سخونت را قبول می کند و با آمدن سخونت، تسخن هم می آید ولی تسخن تدریجی است. اما سخونت، «آنی» است.
 صورت چهارم: این است که تبرد تمام شود و عدم تبرد حاصل شود تسخن شروع شود اما تسخنِ ضعیف باشد و برود وقوی شود تا آخرین تسخن که اوج تسخن است در منتهَی تحقق پیدا کند. که این تسخنِ شروع شده، با تسخنی که در منتهی می آید فرق می کند و حصول شی قبل از تحصیل اتفاق نمی افتد. شی به سمت خودش حرکت نمی کند بلکه شی به سمت اشتداد خودش حرکت می کند که این اشکال ندارد.
 توضیح عبارت
 (ثم التسخن نفسه و کل حرکه فانه ینقسم بالزمان علی ما ستعرف)
 گفتید انتقال از تسخن ضعیف به تسخن شدید است حال ما همین مثال را بحث می کنیم این (ثم التسخن) دنباله فرض اخیر است که می گوید تسخن ضعیف، تبدیل به تسخن شدید می شود البته اشکال ندارد که (ثم التسخن) را مطلب مستقل قرار بدهی و دنباله بحث قبل نگیری.
 ترجمه: خود تسخن اگر دارای حرکت است بلکه و کل حرکت هم اینگونه است که اگر تسخن دارای حرکت باشد این حکم را دارد بلکه هر حرکتی این حکم را دارد. حکم این است «فانه ینقسم بالزمان»، باء در بالزمان برای سببیت است یعنی در زمانهای مختلف شما می توانی آن را قطع کنی ولو حرکت، یک امر مستمر است ولی می توان آن را قطع کنی و به لحاظ هفته به هفته یا سال به سال یا دقیقه به دقیقه تقسیم شود.
 (و حیئنذ یستکمل السخونه فی آن)
 «حیئنذ» یعنی عند الانتها. یعنی وقتی حرکت تسخنی تمام می شود و ما به آن تسخن نهایی می رسیم که قوی ترین تسخن در این حرکت است.
 ترجمه: با رسیدن به انتها، سخونت کامل می شود.
 تسخن را تقسیم می کند اما در واقع، تسخن تقسیم نمی شود بلکه سخونت تقسیم می شود ولو در ظاهر تسخن را تقسیم می کنیم. تسخن اگر متحرک باشد تقسیم می شود ولی هنوز حرکت تسخن معلوم و ثابت نشده است پس در واقع سخونت را داریم تقسیم می کنیم. در لحظه آخر که به سمت تسخن نهایی می آید تسخن می آید.
 (فلا یکون تسخن)
 تسخنی در آن زمان نیست. تسخن در آن نهایت است چون در «آن» واقع شده است.
 (فان کان تسخنا فهو منقسم الی اجزاء)
 حال اگر همان تسخن قوی را که در «آنِ» آخر واقع شد را گفتی تسخن است نه سخونت، می گوییم اگر تسخن بگیرید امر تدریجی است و الان آن را قسمت می کنیم اما چه مقدار قسمت کنیم؟ شی که دارای مقدار است می توانیم بی نهایت تقسیم کنیم چون جزء لا یتجزی نداریم. پس این سخونت، دائما تقسیم می شود و وقتی تقسیم شد به هیچ درجه ای نمی رسید که بگویید این، آخرین است پس آن که فرض کردید تسخن نهایی است تسخن نهایی نیست. مسافت را تقسیم می کنی می بینی و کدام نسبت به ما قبل خود تسخن کمتری دارد. و بعدی نسبت به ما قبل خودش تسخن بیشتر دارد.
 همان طور که تقسیم این مسافت تمام نمی شود ازدیاد آن تسخن هم تمام نمی شود. (همان طور که اگر مقدار تسخن را تقسیم کنی به یک تسخنی که قابل تقسیم باشد نمی رسی هکذا اگر تسخن را ادامه بدهی به یک حالتی نمی رسی که بگویی این، آخرین درجه تسخن است. این را که بعدا می توانی ادامه بدهی مورد بحث ما نیست. در عدد گفته می شود که شما هر چقدر عدد داشته باشی می توانی عدد بعدی تصور کنی و اینجا هم می توان گفت که هر چقدر تسخن باشد می توان تسخن بعدی را درست کرد. ولی این، مراد ما نیست چون ما تسخن را بستیم و گفتیم این، آخرین درجه تسخن است و منتهَی است و وقتی به منتهَی رسیدیم چیزی اضافه نمی کنیم حال این وسط را تقسیم می کنیم یعنی از وقتی که تبرد تمام شد تا وقتی که تسخن تمام شد. در این وسط گفتیم که تسخن هایی از ضعیف به سمت قوی می آید، که این مسافتی که الان تسخن های شدید و ضعف جای گرفتند بی نهایت تقسیم می شوند و بی نهایت جزء پیدا می کند. این بی نهایت جزء یعنی هر قبلی، تسخن کمتری از بعدی دارد و هر بعدی، تسخن بیشتر از قبلی دارد. آیا شما به آخرین آن می رسید. گرچه آخری برای آن فرض کردید ولی همین تسخنی که از اول شروع کردید و به آخر ختم کردید را تقسیم به اجزاء بی نهایت می کنید و اجزاءِ بی نهایت، آخر ندارد. وقتی آخر نداشت شما نمی توانید یک تسخن که آخرین تسخن در آن است را بدست بیاورید در حالی که گفتید ما آخرین تسخن را بدست آوردیم پس خلف فرض درست شد و تسخنی را که شما به آن، تسخن نهایی می گفتید را پیدا نکردید. انگشت روی هر تسخنی که بگذارید نمی توانید بگویید که آن، تسخن نهایی است. پس این مشکل را دارد (در سخونت، تقسیم می شود و بی نهایت سخونت پیدا می شود اما مشکل در تسخن این است که تدریجی است و اگر تدریجی باشد تقسیم کردن، همین طور ادامه پیدا می کند و اگر دوباره خواستی یکی از این تسخن ها را ملاحظه کنی بی نهایت تقسیم می شود اما سخونت، اینگونه نیست. بی نهایت سخونت است و سخونت چون در «آن» حاصل می شود لذا تقسیم نمی شود ولی تسخن تقسیم می شود).
 ترجمه: اگر آن چه که در منتهَی قرار گرفته تسخن باشد چون امری تدریجی است پس منقسم به اجزا می شود.
 (و یکون کل جزء من التسخن یفرض، تسخناً)
 هر جزئی که از تسخن فرض می شود خود آن جزء دوباره تسخن است و اگر تسخن است قابل تقسیم است چون امری تدریجی است.
 (و یکون الجزء المتقدم منه اضعف فلا یکون بالغایه)
 جزء مقدمِ از این تسخن، اضعف می شود و جزء بعدی، اعلی از این جزء قبلی می شود نه اینکه اعلایِ نهایی شود.
 «فلا یکون بالغایه»: هیچ کدام از این تسخن ها، تسخن غایی نیست.
 (فلا یکون تسخنا بهذا المعنی و فرض تسخنا هذا خلف)
 واو در «وفرض» حالیه است.
 آن تسخنی که در منتهی قرار گرفته، تسخن به این معنی (تسخن در اوج و تسخن نهایی) نیست چون ما می گفتیم در منتهی، تسخن نهایی قرار گرفته و الان هر چه می گردیم تسخن نهایی پیدا نمی شود.
 ترجمه: آن تسخنی را که شما یافتید و نسبت به گذشته قویتر دیدید تسخن به این معنی نیست یعنی تسخن نهایی نیست. در حالی که فرض شده بود تسخن نهایی است. (شما فرض کرده بودید تسخن نهایی است حال روی هر کدام که دست می گذاری می بینی تسخن نهایی نیست چون بعد از آن، تسخن قویتری است).
 (و اما ان یکون التسخن غیر منقسم البته)
 تا اینجا بحث کرد در صورتی که تسخن، تقسیم شود. حال بحث می کند از اینکه آن تسخن که در نهایت واقع شده تقسیم نشود.
 (فلا یکون حرکه)
 اصلا حرکتی نیست. چون هر متحرکی و حرکتی باید بوسیله زمان تقسیم شود الان می بینیم تسخن تقسیم نمی شود معلوم می شود که متحرک نیست.
 (بل سخونه)
 بلکه سخونت است و سخونت در «آن» واقع می شود و وقتی در «آن» واقع شد می توانید آن را تقسیم نکنید چون «آن» تقسیم نمی شود پس سخونت هم تقسیم نمی شود. اما تسخن که امری تدریجی است و در «آن» واقع نمی شود بلکه باید در زمان واقع شود اگر تقسیمش نکردی معلوم می شود که حرکت نکرده پس تدریج نداشته است.
 (و اما ان یکون منقسما فلا یکون من التسخن ما هو غایه)
 «من التسخن» خبر برای لا یکون است و «ما هو غایه» اسم برای آن است.
 یا این تسخن، منقسم می شود که اگر تسخن، منقسم شد آن تسخنِ غایی نمی باشد. یعنی از این تسخن ها، تسخن غایی واقع نشده است. (اگر تسخن را تقسیم کنی به آن تسخن نهایی نمی رسی)
 از بین تسخن ها، آن تسخنی که غایت و نهایی است واقع نمی شود. می توان «فلا یکون» را تامه گرفت در این صورت «ما هو غایه» فاعل می شود. یعنی تحقق پیدا نمی کند از بین تسخن ها «ما هو غایه»
 (فلیس اذن من شرط التسخن هو ان یکون فی الغایه بل ان یکون اخذا فی السخونه)
 فرض کردید که تسخن، باید تسخن نهایی باشد که از ضعف شروع کند و به قوت ختم کند. الان روشن شد که ختم کردن به قوت، شرط است پس نمی توان گفت که تسخنِ آخری، تسخن نهایی است. این فرض که تسخن از ضعف شروع کند و به قوت، تمام کند هم صحیح نشد.
 ترجمه: با این توضیحی که گفتیم معلوم شد که از شرط تسخن، این نیست که تسخن در غایت باشد بلکه شرطش این است که اخذِ در سخونت باشد. اخذ در سخونت یعنی گرفتن در سخونت باشد. یعنی سخونت را بگیرد.
 می توان اخذا را به معنای شروع گرفت یعنی اگر این آب، سخونت را گرفت با گرفتن و قبول کردن، تسخن شروع شده است.
 (و لا یتسخن فی الغایه و اذ قد عرفت الکلام فی التسخن عرفت فی التسخین)
 و این تسخن به حد نهایی نمی رسد. گر چه سخونت می تواند به حد نهایی برسد. پس تمام فرض های موجودِ در حرکتِ در تسخن را مطرح کردیم و در هیچ کدام نتوانستیم حرکت را تصویر کنیم پس حرکت من التبرد الی التسخن نداریم یعنی حرکت در مقوله انفعال نداریم. تا اینجا حرکت در انفعال را نفی کرد در حالی که بحث در دو حرکت بود 1ـ حرکت در انفعال 2ـ حرکت در فعل. حال مصنف می فرماید: وقتی که فهمیدی کلام را در تسخن که انفعال بود در تسخین هم مطلب را فهمیدی یعنی دانستی که در تسخین هم حرکت نداریم تسخین، فعل است.
 (و یحب ان یکون هذا القدر کافیا)
 واجب است که باشد این مقدار بحث که در کدام مقوله حرکت داریم کافی باشد.
 (و نرفض جمیع ما یذنِّب به هذا الموضوع)
 تمام آنچه که دنباله این موضوع است همه را ترک می کنیم یعنی مباحث حاشیه ای را که می توانیم حذف می کنیم. مطالبی که دنباله اینها گفته شده را نمی گوییم مثلا در حرکت جوهری و کیفی مباحثی داریم که اینها را مطرح نمی کنیم. اصل بحث گفته شد اما دنباله ها و حاشیه ها لازم نیست که بیان شود.
 ترجمه: ترک می کنیم جمیع آنچه که دنباله قرار داده می شود آن چیز برای این موضوع (یعنی برای این بحثی که حرکت در مقولات است) یعنی برای حرکت فی المقوله، مطالب حاشیه ای و دنباله ای داریم که آنها را ترک می کنیم و وارد آن نمی شویم.
 (فقد ظهر لک من هذه الجمله ان الحرکه انما تقع فی المقولات الاربع التی هی الکیف و الکم و الاین و الوضع)
 از این جمله و مجموعه ای که در این فصل بحث کردیم برای تو روشن شد که حرکت در 4 مقوله واقع می شود که آن 4 مقوله، کیف و کم و این و وضع هستند و در بقیه مقولات، حرکت را قائل نیستیم.
 (فقد وقفتُ علی نسبه الحرکه الی المقولات)
 حال با تمام شدن فصل قبلی و این فصل، آگاه شدیم بر دو مطلب.
 1ـ «نسبه الحرکه الی المقولات» که این را در فصل سابق گفتیم.
 2ـ مقولاتی که حرکت در آنها واقع می شود، این را در همین فصل ثالث گفتیم.
 همه مطالبی که درباره حرکت می خواستیم بگوییم بیان شد.
 (و اذا قد عرفنا طبیعه الحرکه فحری بنا ان نعرف السکون)
 حال که طبیعت حرکت را شناختیم مناسب است که سکون را بشناسیم لذا در فصل بعدی وارد سکون می شویم.
 
 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo