< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/10/18

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 102 سطر 3 قوله (و اما الکم)
 موضوع: آیا در «کم» حرکت وجود دارد؟
 بحث در این بود که در چه مقوله ای حرکت راه دارد و درجه مقوله ای حرکت اتفاق نمی افتد دو تا از مقولات عشر را بحث کردیم که جوهر و کیف بود. حال وارد در «کمّ» می شود که آیا حرکت در کم هست یا نیست. مصنف، حرکت در کم را قبول می کند یعنی جسم در کمّ خودش حرکت می کند و بیان می کنیم که حرکت کمیّ دو قسم است.
 در یک قسم، چیزی به جسم اضافه می شود یا از جسم کم می شود. با اضافه شدن، جسم عظیم می شود و با کم شدن صغیر می شود که از صغر به سمت کبر می رود از کبر به سمت صغر می رود. اینها هر دو حرکتی هستند که با زیاده یا نقصیه انجام می شود. در جایی که زیاده حاصل می شود حرکت را نموّ می گویند در جایی که نقصیه حاصل می شود حرکت را ذبول می گویند در این قسم که قسم اول حرکت کمّی است چیزی اضافه و چیزی کم می شود.
 در قسم دوم، چیزی اضافه و کم نمی شود ولی موضوع از سمت صغر به سمت کبر می رود یا برعکس از کبر به سمت صغر می رود. مثال به تخلخل و تکائف می زنیم به این صورت که جسمی بر اثر گرفتن حرارت، متخلخل می شود یعنی خلل و فرج آن باز می شود و قهرا اضافه حجم پیدا می کند یعنی از صغر به سمت کبر می رود و جسمی بر اثر گرفتن برودت، تکاثف پیدا می کند یعنی خلل و فرج آن از بین می رود و متکاثف و فشرده می شود.
 همان طور که ملاظه می کنید چیزی به جسم اضافه نمی شود تا تخلخل به وجود بیاید و چیزی هم از جسم کم نمی شود تا تکاثف حاصل شود.
 در هر دو قسم توجه کردید که صغیر تبدیل به کبیر یا کبیر تبدیل به صغیر می شود پس در واقع حرکت بین صغیر و کبیر واقع می شود سپس اشکالی وارد می شود که بین صغیر و کبیر نمی تواند حرکت باشد. این اشکال بر هر دو قسم کمّ وارد است.
 در قسم اول که چیزی به موضوع اضافه می کنیم تا کبر حاصل شود یا چیزی از موضوع کم می کنیم تا صغر حاصل شود. موضوع، همان جسم اولیه است که کمّ آن تغییر می کند و خودش ثابت است چون در حرکت گفتیم موضوع باید ثابت باشد و حرکت، در مسافت واقع شود مسافت در بحث ما، کمّ است. حال موضوع باید باقی باشد تا در مسافت (کمّ) حرکت کند تا اضافه و نقص حاصل شود و موضوعی که قبل از اضافه داشتیم الان هم داریم یا موضوعی که قبل از نقیصه داشتیم الان هم داریم. موضوع، عبارت است از ماده ای که دارای فلان صورت است مثلا بدن انسان که مجموعه ماده و صورت است وقتی چاق یا لاغر می شود چیزی کم یا زیاد می شود ولی صورت جوهریه این بدن، کم یا زیاد نمی شود پس تفاوتی در موضوع حاصل نمی شود لذا شرط حرکت که بقاء موضوع یا تدریج در حالتی از حالات موضوع است واقع شده.
 در قسم دوم (که هیچ اتفاقی جز بزرگی و کوچکی واقع نشده) در جایی که تخلخل و تکاثف است واقع شده و فقط کمیت این جسم، کم یا زیاد می شود و خود موضوع اصلا تغییری نکرده ولی در قسم اول، در بدن انسان چیزی کم یا اضافه شده، اما در قسم دوم چیزی کم یا زیاد نشده است و همان طور که هست، باقی مانده پس در قسم دوم، شرط حرکت (که بقاء موضوع و تدریج در حالتی از حالات موضوع است) را داریم.
 در قسم اول، ضمیمه شدن یا جدا شدن، منشأ حرکت به سمت زیاده (نموّ) یا حرکت به سمت نقیصه (ذبول) است. اما در قسم دوم، ضمیمه و نقیصه واقع نمی شود بلکه عَرَض دیگری بر جسم واقع می شود که یا حرارت است یا برودت است.
 حرارت اگر وارد شود تخلخل می آورد که باعث ازدیاد حجم می شود و حرکت در کمّ اتفاق می افتد برودت اگر وارد شود تکاثف می آورد که باعث انتقاص حجم می شود و حرکت در کمّ اتفاق می افتد. البته خود حرارت و برودت با حرکت حاصل می شود ولی این حرکت، حرکت کیفی است و بحث ما در حرکت کمّی است. و این، اشکالی ندارد که یک جسم دو حرکت را با هم یا متعاقبا انجام دهند که این جسم به دنبال حرکت در کیف، حرکت در کم هم کند حال، حرارت می آید و با حرارت، تخلخل می آید یا به دنبال حرارت، تخلخل می آید. این، برای ما مهم نیست.
 پس دو فرق بیان کردیم:
 1ـ در قسم اول، اصلِ موضوع باقی است و ظاهرش فرق می کند.
 2ـ در قسم اول حرکت کمّی با ازدیاد و انتقاص اتفاق می افتد ولی در قسم دوم، حرکت کمّی با ورود عرض دیگر که کیف (حرارت و برودت) است واقع نمی شود.
 البته تفاوت اول به تفاوت دوم بر می گردد و گویا یک تفاوت بین آنهاست.
  توضیح عبارت
 (و اما الکم ففیه ایضا حرکه)
 «ایضا» یعنی همان طور که در کیف حرکت است در کم هم حرکت است.
 (و ذلک علی وجهین)
 حرکت در کم بر دو وجه است.
 (احدهما بزیاده مضافه فینمو لها الموضوع)
 یکی از آن دو وجه این است که زیاده ای را به موضوع اضافه کنیم.
 لام در «لها» لام تعلیل است یعنی به خاطر این زیاده، موضوع نمو می کند یعنی حرکت به سمت کِبَر می کند.
 (او نقصانٍ نفع بالتحلل فینتقص له الموضوع)
 نسخه صحیح به جای «نفع» کلمه «یقع» است. یعنی نقصانی است که واقع می شود به تحلل و کم شدن از جسم که از جسم بریده شود.
 لام در «له» برای تعلیل است و ضمیر آن به تحلل بر می گردد یعنی موضوع به خاطر این تحلل، کم می شد و از کمّی به کمِّ دیگر حرکت می کند.
 (و صورته فی الامرین باقیه)
 صورت موضوع در هر دو امر (در صورت زیاده و نقیصه) باقی است ولو کمِّ موضوع عوض شده ولی صورت موضوع باقی است و آن که موضوع است صورت است که در کمّ خودش حرکت می کند و کمّ چون مسافت است باید تغییر کند.
 با این عبارت، بیان می کند که شرطِ حرکت که بقاء موضوع می باشد باقی است.
 (و هذا ما یسمی ذبولا و نموا)
 این نوع حرکت، حرکتی است که نامیده می شود ذبول، اگر به سمت نقیصه برود یعنی با تحلل واقع شود، و نموّ است اگر به سمت زیاده برود
 (و قد یکون لا بزیاده تزاد علیه او نقصان ینقص منه)
 ضمیر «منه» به موضوع بر می گردد.
 حرکت در کم دو وجه دارد مورد اول این بود که با زیاده یا با نقیصه انجام شود حال مورد دوم را با کلمه ثانیهما نمی گوید بلکه باعبارت «قد یکون لا بزیاده» می گوید که به جای «قد یکون»، «ثانیهما» می توان گذاشت. گاهی حرکت در کم انجام می شود اما نه این که چیزی را بر موضوع اضافه کنیم یا کم کنیم تا حرکت در کم اتفاق بیفتد.
 (بل بان یقبل الموضوع نفسه مقدارا اکبر او اصغر بتخلخل او تکاثف)
 به اینکه قبول می کند مقداری را که اکبر است (اگر حرکت به سمت کبر دارد) یا اصغر است (اگر حرکت به سمت صغر دارد)
 «نفسه» یعنی بدون اینکه چیزی به آن اضافه یا کم کنی.
 «بتخلخل» جسمی با تخلخل یا تکاثف، مقدارش اکبر یا اصغر شود.
 کلمه تخلخل یا تکاثف، با اکبر و اصغر لف و نشر مرتب دارد.
 (من غیر انفصال فی اجزائه)
 بدون اینکه در اجزائش انفصال رخ دهد. این (من غیر انفصال) را دو گونه معنی می کنیم که یک گونه آن غلط است.
  اما معنای غلط این است: خارج می کند قسم اول را که در قسم اول ما زیاده و نقیصه داشتیم و در فرض نقیصه چیزی کم می کردیم و جدا می کردیم و شی در کمّ خودش به سمت نقیصه حرکت می کند.اینجا می گوید چیزی از اجزاء کم نکن بدون اینکه چیزی از اجزاء کم شود حرکت در کمّ واقع می شود. این معنی صحیح نیست زیرا علاوه بر کم شدن، زیاد شدن هم هست. در قسم اول هم کم شدن هم زیاد شدن را گفتیم. ثانیا، عبارت، انفصالِ اجزاء را می گوید که اجزاء از هم جدا نمی شود نه اینکه کم شود. لذا این قید، خارج کننده قسم اول نیست.
 اما معنای دوم که معنای صحیح است: یعنی به این قید، احتراز از تخلخل و تکاثف مشهوری است چون تخلخل و تکاثف حقیقی را مصنف بیان می کند لذا باید مشهوری را خارج کند و مشهوری به قسم اول بر می گردد پس این قید، قسم اول را خارج می کند اما نه به طور مستقیم بلکه تخلخل و تکاثف مشهوری را خارج می کند که تخلخل و تکاثف مشهوری با قسم اول سازگار است.
  توضیح مطلب: تخلخل و تکاثف بر دو قسم است.
 1ـ حقیقی: جسم بدون اینکه چیزی به آن اضافه شود، اضافه حجم پیدا کند نه اضافه وزنT مثلا رقیق شود. این را تخلخل حقیقی گویند. اما تکاثف حقیقی یعنی بدون اینکه چیزی از جسم کم شود جسم، نقصِ حجم پیدا کند نه نقص وزن. آیا تخلخل و تکاثف حقیقی داریم یا نه؟ شیخ اشراق انکار می کند ولی مشاء معتقد است که داریم.
 2ـ مشهوری: چیزی اضافه کنید تا جسم، اضافه حجم پیدا کند این را تخلخل مشهوری گویند. و چیزی کم کنید تا جسم، نقصِ حجم پیدا کند این را تکاثف مشهوری گویند.
 مثلا پنبه ای است که پنبه زن آن را می زند و باد می کند و اضافه حجم پیدا می کند که در واقع هوا در لابلای پنبه وارد می شود یعنی جسمی در جسم دیگر وارد می شود و تخلخل واقع می گردد. مشهور فلاسفه وقتی تخلخل می گویند تخلخلِ مشهوری را اراده می کنند. حال روی تُشک می رویم و جسم سنگین روی آن می گذاریم و هوای آن را خارج می کنیم این را تکاثف مشهوری گویند. تخلخل و تکاثف مشهوری با ضمیمه کردن یا جدا کردن اتفاق می افتد پس به قسم اول بر می گردد ولی در قسم اول، طوری بحث کردیم که آن چه ضمیمه می شود با منضم الیه یک چیز است مثلا بدن ما گوشت است و گوشت به آن اضافه شود اما در تخلخل و تکاثف مشهوری، هوا به پنبه اضافه می شود.
 توضیح «من غیر انفصال»: در مشهوری، انفصال اتفاق می افتد وقتی هوا وارد پنبه می شود اجزاء پنبه از هم جدا می شوند و خلل و فرج که بوجود می آید جا برای هوا قرار می دهد. اجزای پنبه که فشرده بودند در آنها شکاف واقع می شود و هوا در آن پُر می شود. پس در تخلخل مشهوری، انفصال اجزا داریم نه اینکه چیزی بیرون رود بلکه چیزی (هوا) داخل می شود. در تکاثف هم تقریبا همین است. در تکاثف، این مجموعه اجزائی دارد که بعض اجزا آن، پنبه و بعض دیگر، هوا است وقتی هوا بیرون می رود جز هوایی از جزء پنبه ای جدا می شود پس هم در تخلخل وهم در تکاثف انفصالِ اجزاء است. در تخلخل، اجزاءِ پنبه از اجزاء پنبه جدا می شود تا هوا داخل شود و در تکاثف جزء هوا را از جزء پنبه جدا می کنیم و انفصال می کنیم.
 انفصال اجزاء در تخلخل و تکاثف مشهوری واقع شد و در تخلخل و تکاثف حقیقتی واقع نشد. قید «من غیر انفصال» مشهوری را خارج می کند چون مشهوری را می توان به نحوی به قسم اول برگرداند چون در قسم اول لازم است که منضم و منضم الیه از یک جنس باشد ولی در مشهوری لازم نیست از یک جنس باشد بلکه یکی پنبه و یکی هوا است.
 (و هذا و ان کان یلزمه استحاله قوام و هی من الکیف)
 این حرکت کمّی در قسم دوم، همراه با یک حرکت کیفی است یعنی با استحاله ای همراه است و این استحاله، حرکت کیفی می شود ولی اشکال ندارد حرکت کیفی با حرکت کمّی جمع شود که یک موضوع با هم دو حرکت را قبول کند یا متعاقبا قبول کند. حرکت کیفی یعنی تحول در حالتی که آن حالت، کیف است حال آن حالت را، حرارت یا برودت بگیری یا قوام بگیری یعنی نمی توان گفت شی از حرارت به سمت برودت رفت و تکاثف شد یا از برودت به سمت حرارت رفت و تخلخل شد و حرکت در کیف واقع شد و به دنبال آن، حرکتِ کمّی شد ولی مصنف فرمود حرکت در قوام، و حرکت در قوام به معنای رقت و غلظت است یعنی این جسم در قوامش حرکت کرد یعنی به سمت رقت یا غلظت حرکت کرد که یک نوع حرکت کیفی است که همراه حرکت کمی واقع می شود پس دو حرکت اتفاق می افتد 1ـ حرکت در کم 2ـ حرکت در کیف. و می توان گفت که سه حرکت اتفاق افتاده
 1ـ حرکت در کیف که حرارت و برودت است.
 2ـ حرکت در کم که قوام است.
 3ـ حرکت در کم که تخلخل و تکاثف است.
 ولی حرکت در حرارت و برودت، جدا از حرکت در کم است و اشتباه نمی شود که بخواهیم تذکر بدهیم. هر کس می داند که حرکت در حرارت و برودت با حرکتِ تخلخل و تکاثف فرق می کند لذا می توان به حرکت در حرارت و برودت توجه نکنیم چنان که مصنف توجه نکرده. بلکه حرکتِ در قوام است که گاهی با حرکتِ در تخلخل و تکاثف اشتباه می شود و کسی ممکن است فکر کند که تخلخل با رقت یکی است در حالی که رقت، حرکتِ در کیف است و تخلخل، حرکتِ در کمّ است و غلظت، حرکت در کیف است و تکاثف، حرکتِ در کمّ است. مصنف این را تذکر می دهد که لازمه حرکت در تخلخل و تکاثف، حرکتِ کیفی هم است ولی این حرکت کیفی غیر از آن تخلخل و تکاثفی است که منظور ما هست. حرکت در حرارت و برودت را اصلا تذکر نداده چون اشتباه نمی شده. بحث در این نبوده که آیا دو حرکت با هم جمع می شوند یا نمی شوند تا به سراغ حرکت در حرارت و برودت برود. بحث در این است که می خواهیم حرکت در کمّ را تبیین کنیم باید اشتباهی که در این حرکت در کمّ اتفاق می افتد را برطرف کنیم. اشتباه این است که ممکن است کسی این حرکت را با حرکت در غلظت و رقت یکی بگیرد و ما برای این که این اشتباه واقع نشود این دو را جدا می کنیم و می گوییم حرکت تخلخلی و تکاثفی غیر از حرکت رقت و غلظت است.
 «هذا» یعنی حرکت کمّ (قسم دوم که تخلخل و تکاثف است)
 ضمیر «هی» به استحاله قوام بر می گردد یعنی استحاله قوام از حرکت کیفی
 (فتلک غیر ازدیاده فی الکم او نقصانه فیه)
 فاء بعد از ان وصلیه آمده به معنای لکن است.
 ترجمه: لکن این استحاله که حرکت کیفی است غیر از ازیادِ جسم در کمّ (تخلخل) یا نقصانِ جسم در کمّ (تکاثف) است.
 ترجمه: این دو تا را با هم اشتباه نکن ولو با هم آمدند و یکی لازم دیگری است.
 (و لان هذا الحاله سلوک من قوه الی فعل یسرا یسیراً)
 این حالت که در قسم اول و قسم دوم است یعنی خروج از ذبول به سمت نموّ یا از نموّ به سمت ذبول، یا خروج از تکاثف به سمت تخلخل یا خروج از تخلخل به سمت تکاثف.
 «یسیراً یسراً»: یعنی خروج از قوه به فعل به تدریج است.
 (فهو کمال ما بالقوه فهو حرکه)
 این سلوک، کمالِ مابالقوه است و کمال مابالقوه حرکت است پس این سلوک، حرکت است پس این سلوک چه در قسم اول چه در قسم دوم، حرکت می شود.
 نکته مربوط به صحه 102 سطر 7 قوله «من قوه الی فعل»
 ثابت شد در قسم اول و دوم که خروج من القوه الی الفعل هست. در قسم اول، «قوه نمو یا قوه ذبول» را داریم و جسم به سمت نمو یا ذبول حرکت می کند و قوه، بالفعل می شود. در قسم دوم، تخلخل و تکاثف را داریم و جسم به سمت تخلخل و تکاثف حرکت می کند و قوه، بالفعل می شود و این تبدیلِ قوه به فعل، تدریجی است پس در هر دو قسم، حرکت داریم چون حرکت، خروج من القوه الی الفعل تدریجا است. مصنف، هم خروج من القوه را ثابت می کند هم تدریجی بودن را ثابت می کند.
 صفحه 102 سطر 9قوله (لکنه)
 توجه شود که در هر دو قسم بیان کردیم جسم از صغر به کبر و از کبر به سمت صغر می رود.
 در قسم اول: نموّ از صغر به کبر می رود و ذبول، از کبر به صغر می رود.
 در قسم دوم: تخلخل از صغر به کبر می رود و تکاثف از کبر به صغر می رود.
 پس در هر دو قسم، طرفین حرکت، صغیر و کبیر است حال یا مبدا صغیر است و کبیر منتهی می شود یا بالعکس است. پس حرکت در هر دو قسم بین صغیر و کبیر است.
 اشکال: حال معترض اشکال می کند به صغیر و کبیر، و می گوید حرکت در کمّ (به هر دو قسمش) باطل نیست.
 مقدمه اول: حرکت بین المتضادین واقع می شود.
 مقدمه دوم: صغیر و کبیر، متضادین نیستند.
 نتیجه: حرکت بین صغیر و کبیر واقع نمی شود.
 مقدمه اول روشن است و مصنف آن را قبول داشت.
 اما درباره مقدمه دوم می گوییم:
 در تضاد شرایط می کنیم که متضادین باید غایه الخلاف داشته باشند و بین صغیر و کبیر، غایه الخلاف نیست. شما چیزی را صغیر کنی، قابل است که صغیرتر شود و بین صغیرتر و کبیر، اختلاف بیشتری درست می شود لذا این صغیر را می توان صغیرتر کرد و در هیچ جا متوقف نشد و هکذا کبیر را می توان کبیرتر کرده و هیچ جا متوقف نشد لذا حدّ ندارد تا بتوانی بگویی بینهما غایه الخلاف است.
 پس به جایی نمی رسیم که صغیر، آخرین درجه صغر داشته باشد و کبیر، آخرین درجه کبر داشته باشد و بینهما غایه الخلاف باشد و اگر بینهما غایه الخلاف نباشد تضاد نیست این را مصنف قبول دارد که در تضاد، غایه الخلاف بودن متضادین را قبول دارد ولی بین مبدا و منتهی، لازم نمی داند که تضاد باشد.
 مصنف به هر دو مقدمه اشکال می کند یکبار مقدمه اول (که در حرکت، تضاد لازم است) را رد می کند و یکبار ثابت می کند که بین صغیر و کبیر، اختلاف است لذا تضاد است.
 جواب اول: جوابِ اول این است که خودمان را مقید نمی کنیم که حرکت را بین المتضادین قرار بدهیم.
 ارسطو این شرط را کرد ولی ما سخت گیری نمی کنیم که بین المتضادین قرار بدهیم. بله در حرکت، این را شرط می کنیم که مبدا و منتهی جمع نشود ولی جمع نشدن، اعم از تضاد است. اگر جمع نشدند و غایه الخلاف داشتند می گوییم تضاد دارند اما اگر جمع نشدند و غایه الخلاف نداشتند نمی گوییم تضاد دارند.
 ما شرط می کنیم که مبدا و منتهی جمع نشوند حال چه غایه الخلاف داشته باشند که متضادِ هم بشوند چه غایه الخلاف نداشته باشند و متضاد هم نباشند. شرط دیگر، داریم که سلوکِ متحرک از مبدا به منتهی یسرا یسرا باشد تا حرکت انجام شود اگر اینگونه است ما در حرکت کمی هر دو شرط را داریم که ذبول و نمو با هم جمع نمی شوند با اینکه مبدا و منتهی هستند. پس هر دو شرط حرکت را در حرکت کمی داریم ولو غایه الخلاف را نداریم. بله کسانی که می گویند مبدا و منتهی باید تضاد داشته باشند با این جوابِ اول نمی توانند اشکال را برطرف کنند لذا باید جواب دوم را بیان کنند.
 توضیح عبارت
 (لکنه قد یشکک فیقال ان الصغیر و الکبیر لیسا بمتضادین و الحرکات کلها بین المتضادات)
 عبارت «ان الصغیر و الکبیر لیسا بمتضادین» مقدمه اول است.
 و عبارت «و الحرکات کلها بین المتضادات» مقدمه دوم است.
 در هر دو قسم، تشکیک کردند، یا به طور کلی در حرکت کمّ به هر دو قسمش تشکیک کردند جای دو مقدمه را اگر عوض کنیم مطلب، بهتر فهمیده می شود. اشکالی به مصنف وارد نیست که چرا عوض نکرده چون روش مصنف، بیان کردن مطلب به بیانِ سخت است. نتیجه را مصنف بیان نکرده، نتیجه این است که صغیر و کبیر، حرکت بردار نیست یعنی بین صغیر و کبیر حرکت نیست.
 (فنقول اما اولا فلسنا نحن ممن یتشدد کل التشدد فی ایجاب کون الحرکات کلها بین المتضادات لاغیر)
 ما از کسانی نیستیم که سخت گیری می کند آن هم سخت گیری کامل در اینکه واجب کند که حرکات همه بین المتضادان است.
 «لاغیر» تاکید «کلها» است یعنی تمام حرکات بین متضادات باشد و هیج حرکتی در غیر متضادات واقع نمی شود بلکه همه حرکات در متضادات واقع می شود.
 ضمیر در «غیرها» به متضادات بر می گردد.
 (بل اذا کانت اشیاء متقابله لا تجتمع معا و سلک الشی من احدهما الی الآخر یسیرا یسیرا، سمینا الشی متحرکا و ان کان لا تضاد هناک)
 می گوید حرکت در جایی است که دو شرط حاصل شود. شرط اول، «متقابله» است و شرط دوم «سلوک» است.
 «کان» می تواند تامه باشد و می تواند ناقصه باشد تا کلمه «متقابله» خبر برای آن باشد.
 اگر اشیائی متقابل باشند و با هم جمع نشوند (یعنی مبدا و منتهی متقابل باشند و جمع نشوند که این، اعم از متضاد است).
 شرط دوم: یعنی شی از یکی از این دو متقابل، به متقابل دیگر سلوک کند (نمی گوید «حرکت کند» چون در بیانِ حرکت نمی تواند از «حرکت» استفاده کند) آن شی که دارد بین متقابلها سلوک می کند آن هم سلوک تدریجی می کند به آن، متحرک می گوییم ولو در آن مسافتی که این متحرک یا شیء حرکت می کند تضادی وجود نداشته باشد ما قائل هستیم که حرکت موجود است.
 «علی ان الصغیر» به جای «ثانیا» است که «اولا» را در صفحه 102 سطر 10 بیان کرد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo