< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/10/09

بسم الله الرحمن الرحیم

دليل دوّم بر بطلان حركت جوهري : درهرحركت اشتدادي وتنقصي بايد بين مبداء ومنتها تضاد باشد وغايت خلاف ولو اين غايت خلاف جعلي وقرار دادي باشد؛ مثلاً درحركت كمي بين مبداء ومنتها غايت خلاف قرار دادي است ولي درحركت كيفي بين مبداء ومنتها غايت خلاف واقعي است وقت كه متحرك از سياهي به سفيدي حركت مي كند، بين سياهي وسفيد تضاد است وغايت خلاف، هنگام متحرك دروسط است وقت كه درقسمت سياهي است گفته مي شود درسياهي استمرار دارد تا برسد به سفيد وسپس درسفيدي استمرار دارد تا برسد به غايت. پس درحركت اشتدادي وتنقصي بايد استمرار دراشتداد ويا درتنقص باشد اگر استمرار نباشد حركت نيست بلكه كون وفساد است. به بيان ديگر چنانچه حركت وسط نداشته باشد ولو اينكه اندكي طول بكشد اين حركت نيست، بلكه درمبداء مكث نموده واز آن دفعتاً وارد منتها شده است.

طبق اين مبنا حركت جوهري نداريم؛ چرا كه درجوهر تضاد نداريم، يكي از متضادين مبداء وديگري منتها باشد. پس جوهر حركت ندارد بلكه كائن وفاسد مي شود.

ابن سينا : براي اين دليل دوتوجيه وتفسير وجود دارد طبق يك توجيه كليت ندارد وطبق توجيه ديگر اصلا حركت جوهري نداريم.

بيان مطلب : اين دليل مي گويد اولاً درجوهر تضاد نيست وثانياً برفرض وجود ضد استمرار بين دوضد واقع نمي شود، براي روشن شدن مطلب بايد تضاد را تعريف نماييم وببنيم كه استمرار است يا خير. لذا مي گوييم كه آنچه مسلم است در تضاد اخذ ماده ويا مضوع درتعريف آن است، امّا مراد از ماده وموضوع چيست؟ ن آآن ااگر مراد از ماده ويا موضوع محل مستغني باشد كه تمام آنچه را كه براي فعليتش نياز داشته گرفته است، ماده اي تنها نيست كه نياز به صورت دارد وماده بعلاوه صورت جسميه نيست كه براي نوع شدن به صورت نوعيه نياز دارد، دراين صورت جوهريه تضاد ندارد؛ چرا كه درچنين ماده واقع نمي شود، امّا اگر مراد از ماده ويا موضوع مطلق محل باشد، چه آن ماده كه صورت را قبول نموده ونوع شده ويا ماده اي كه صورت نوعيه نگرفته هرچند صورت جسميه را گرفته باشد، دراين صورت درجوهر تضاد است مثلاً بين صورت مائي وناري تضاد وجود دارد تعاقب بر محل واحد دارند وبين شان غايت خلاف هم است. پس اين دليل كليت ندارد.

متن : و قد يثبتون ( دليل دوّم بربطلان حركت جوهري ) أن الجوهر لا حركة فيه لأن طبيعته ( جوهر ) لا ضد لها، و إذا لم يكن لطبيعته‌ ضد ( مي توانيم كبرا را اين گونه هم بيان نماييم كه كل مالم يكن لطبيعته ضد استحال ... )، استحال أن ينتقل‌ عن طبيعة إلى طبيعة أخرى على سبيل التنقص‌ و الاشتداد، حتى تكون الحالة التي و فيها عند الحركة حالة متوسطة ( يعني وقت كه طبيعت ضد نداشت كه به صورت اشتداد ويا تنقص از ضدي به ضدي حركت نمايد حالت توسط هم نخواهيم داشت ) بين طرفين لا يجتمعان ( صفت طرفين ) و بينهما غاية البعد و هما الضدان.

و يجب أن نتأمل نحن هذه القضية ( الجوهر لاحركه فيه لان طبيعته لاضد لها ) فنقول: إنه لا بد من أخذ المادة أو الموضوع فى حد التضاد، فإن (الف) عنى بالموضوع‌ الموضوع الحقيقى القائم بالفعل نوعا القابل للأعراض التي لذلك النوع ( يعني ماده نباشد كه بالفعل نشده وماده بعلاوه صورت جسميه نباشد كه هنوز نوع نشده )، فلا تكون الصور الجوهريةمتضادة لأنها ( صورت جوهريه ) فى هيولى لا فى موضوع، و إن ( ب) عنى بذلك أى محل كان، فيشبه ( قطع نداريم، بلكه نزديك به قطع است ) أن تكون الصورة النارية ( كه يبوست وحرارت دارد ) مضادة للصورة المائية ( كه رطوبت وبرودت دارد ) لا كيفيتاهما فقط، فذلك ( تضاد دركيفيت ) لا شك فيه، بل ( عطف برلاكيفيتاهما ) الصور التي عنها ( صورت ) تصدر الكيفيات التي لهما ( صورت ناريه ومائيه ). و ذلك ( دوصورت ناريه ومائيه تضاد دارند) لأن الصورتين مشتركتان‌ فى محل و متعاقبتان‌ عليه و بينهما غاية الخلاف‌ ( يعني جمع نمي شوند )

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo