< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/08/14

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 89 سطر 6 قوله(و نحن انما نسلم)
 موضوع: اشکال بر محرک بودن جسم لذاته
 خلاصه استدلال این بود: اگر متحرکِ لذاته داشته باشیم در فرضی که توضیح داده شد لازم می آید این متحرکِ لذاته، ساکن باشد یعنی حکم حرکتِ لذاته از آن گرفته شود و گرفتن حکم حرکت از چنین موجودی، محال است پس اگر متحرک لذاته داشته باشیم لازم می آید تغییر حکم این متحرک لذاته، و این تغییر، باطل است.
 اشکال: مستشکل می گوید حکم از متحرک لذاته گرفته نمی شود چون سکونِ جزء ممکن نیست، شما سکونِ جزء را فرض می کنید و این، فرض محالی است و از سکون جز، سکون کل لازم می آید که این هم محال است یعنی از محالی، محال لازم می آید. سکون کل که محال است اتفاق نمی افتد. آن که حاصل است حرکت کل است. حرکت کل، حکم کل است پس حکم کل را از آن نگرفتیم، و گرفتن حکم کل از خود کل لازم نمی آید.
 مستشکل در اشکال اینطور می گوید که ما سه وجه در اینجا داریم.
 وجه اول: سکونِ جزءِ متحرکِ بالذات در خارج اتفاق بیفتد یعنی واقعاً جزءِ جسمِ متحرکِ بالذات، در خارج ساکن شود (کاری به توهم ما ندارد).
 وجه دوم: سکونِ جزءِ متحرکِ بالذات در خارج اتفاق نیفتد ولی ما تصور کنیم اما تصورِ ممکن کنیم (تصور ممکن یعنی تصوری که مستلزم محال نشود که در ما نحن فیه ما چنین تصوری نداریم چون تصورِ سکونِ جزء، مستلزم تصور سکون کل است و تصور سکون کل، تصور محال است پس تصور سکون جزء محال است.
 وجه سوم: جزء نه در خارج ساکن شود و نه در تصور بتواند ساکن شود یعنی همین جزء مورد بحث ما است که جزء شی متحرک بالذات است و این جزء نمی تواند ساکن باشد. مثلا جسمی که متحرک لذاته نیست را تصور کنیم جزئش یا کلش ساکن است.
 در دو وجه از این سه وجه، شما می توانی جزء را ساکن داشته باشی و فرض کنی و از سکون جزء یا فرض سکون جزء، سکون کل یا فرض سکون کل لازم می آید.
 اما وجه سوم این است که جزءِ جسمی داشته باشیم که آن جسم، متحرک بالذات است اگر بخواهی جزءِ این جسمِ متحرک بالذات را ساکن فرض کنی محال است و از این محال، لازم می آید که سکون کل هم محال باشد و واقع نشود. آنچه که واقع می شود حرکت کل است پس کل، حرکتِ بالذاتِ خودش را دارد و از آن نمی توان گرفت. شمای مستدل گفتید اگر جزء را ساکن فرض کنی باید حرکت را از کل بگیریم و اگر حرکت برای کل بذاته است گرفتن حرکت از او محال است. ما جواب می دهیم جزء را ساکن فرض می کنیم و حرکت را از کل نمی گیریم چون فرضِ جزءِ ساکن، فرضِ محال است و این فرض محال، مستلزم فرض محال دیگر است یعنی مستلزم این است که سکون کل فرض شود و این محال است و وقتی واقع نشد حرکت بالذاتی که برای کل است باقی می ماند و استدلال شما تمام نمی شود.
 توضیح عبارت
 (نحن انما نسلّم انّ ما هو متحرک لذاته فلا یسکن بسکون غیره)
 ما قبول داریم که متحرک لذاته با فرض سکون غیر یا با خود سکون غیر، ساکن نمی شود چون متحرک لذاته است و با هیچ چیز نمی توان آن را ساکن کرد مگر اینکه ذاتش را از بین ببری تا ساکن شود.
 ترجمه: ما قبول داریم آنچه متحرک لذاته است ساکن نمی شود به سکون غیرش یا به فرض سکون غیرش، اما چه وقت ساکن نمی شود؟ در دو وجه اول و دوم که بیان کردیم ساکن نمی شود.
 نکته: در متن کتاب آمده: «ان ما هو متحرک لذاته» که جسم را متحرک لذاته فرض کرده نه اینکه جسم مطلق فرض کرده باشد و غیر را یکبار جزء فرض کرد (وجه سوم) و یکبار جزء فرض نکرد (وجه اول و دوم) ولی استاد در توضیحاتی که فرمودند جسم را مطلق لحاظ کردند.
 (اذا حصل سکون غیره فی الوجود)
 این عبارت وجه اول را می گوید.
 اگر سکون غیر در وجود (خارج) حاصل شود یعنی اگر در خارج جزء (غیر) ساکن شود. (مراد از جزء می تواند غیر باشد. می توان جزء نگرفت بلکه عبارت از جسم دیگر گرفت. ما یک متحرک لذاته داریم و یک غیر داریم که جدای از متحرک بالذات است. می فرماید اگر آن غیر که یک جسم دیگر است ساکن شود متحرک بالذات را ساکن نمی کند. یا آن غیر اگر فرض شود ساکن است متحرک بالذات، ساکن نمی شود.
 ترجمه: زمانی که سکون غیرِ متحرک بالذات حاصل شود یعنی غیر، جزء نباشد تا بتواند ساکن باشد.
 (او توهم المتوهم ای الممکن)
 این جمله عطف بر وجود است یعنی غیر، ساکن شود در فرض توهم.
 در بعضی نسخ، «بتوهم المتوهم» است که عطف بر (فی الوجود) می شود نه بر (الوجود)
 «ای الممکن» تفسیر توهم است چون توهم، دو گونه است.
 1ـ فرض محال: اگر غیر را جسم دیگر گرفتی، فرض سکون و توهم سکونش، توهم ممکن است.
 2ـ فرض ممکن: اگر غیر را جزء گرفتی، فرض سکونش و توهم سکونش، توهم ممکن نیست.
 حال مصنف می فرماید از فرض توهم، توهمی که ممکن است را می گوییم.
 (و اما علی وجه آخر)
 «علی الوجه آلاخر» یعنی وجه سوم است که در مقابل دو وجه قبلی است.
 وجه آخر یعنی وجهی که غیر، ساکنِ فی الوجود نباشد و ساکنِ فی التوهم نباشد، آن غیری که اینگونه نیست، غیری است که جزء باشد.
 (فانا تقول انه قد یلزم ان یسکن المتحرک بذاته اذا فرض سکون محال فی غیره)
 در چنین حالتی لازم می آید که متحرکِ بذاته که جسمِ کل است ساکن شود اما چه وقت ساکن شود؟ (اذا فرض) بیان می کند. یعنی اگر سکون محال را در غیر متحرک بالذات فرض کنی. متحرک بالذات ساکن می شود تا اینجا که توضیح دادیم کلمه (فی غیره) را متعلق به فرض گرفتم.
 می توان (فی غیره) را متعلق به محال گرفت. یعنی وقتی سکونی که در غیر (جزء) محال است فرض شود لازم می آید که متحرکِ بالذات، ساکن شود. و یلزم من امر المحال (سکون جزء) محال آخر (سکون کل) اما چرا «قد یلزم» گفت؟ چون این لزوم گاهی است و گاهی نیست. اما گاهی که است یعنی (اذا فرض سکون محال فی غیره) باشد یعنی در این حالت که با (اذا فرض سکون محال فی غیره) باشد لزوم است.
 صفحه 89 سطر 8 قوله (فنقول)
 جواب از اشکال: اگر شما جسم را متحرک بالذات فرض نکنی بلکه جسم بما هو جسم فرض شود آیا فرض سکون جزئش که مستلزم فرض سکون کلش است محال است؟
 جواب می دهیم که محال نیست یعنی اگر جسم، مطلق فرض شود و متحرک بالذات فرض نشود سکون این جسم اشکال ندارد. جسم بما هو جسم می تواند ساکن باشد و سکونش ممتنع نیست. اما چه وقت، سکونش ممتنع می شود؟ وقتی که جسم بما هو جسم نباشد بلکه چیزی اضافه داشته باشد (نمی گوییم آن چیز، حرکت بالذات داشته باشد) یعنی وقتی به حرکت می افتد و نمی توان سکون برای آن قائل شد. ما دنبال همین هستیم که جسم بما هو جسم می تواند ساکن باشد و اگر چیزی اضافه بر جسمیت داشت سکون را از آن می گیرد و حرکت می دهد که همان را محرِّک می گوییم. پس سکون برای جسمِ متحرک بالذات، محال است ولی سکون برای جسم بما هو جسم محال نیست یعنی جسم بما هو جسم می تواند ساکن باشد اگر جسمی بخواهد از سکون درآید باید اضافه بر جسمیت، چیزی داشته باشد که آن چیز، همان محرک است وقتی محرک داشت نمی تواند ساکن باشد و این، همان حرف ما است و ما گفتیم جسم بما هو جسم حرکت نمی کند. می تواند ساکن باشد پس جسم بما هو جسم نمی تواند متحرک لذاته باشد وقتی سکون برایش ممتنع می شود که علاوه بر جسمیت، چیز دیگه داشته باشد که آن چیز، محرک است.
 توضیح عبارت
 (فنقول فی جواب ذلک ان جز الجسم من حیث هو جسم لا یمتنع علیه السکون)
 ضمیر «علیه» به جسم بر می گردد.
 ضمیر (هو) می تواند به جسم برگردد می تواند به جزء برگردد.
  اگر به جسم برگردد معنای عبارت این است: جزء جسم از اینکه جسم، جسم است سکون بر آن ممتنع نیست.
  و اگر به جزء جسم برگردد معنای عبارت این است. جزء جسم از اینکه خود جزء جسم است.
 (فان امتنع السکون یکون بمعنی عارض علیه غیر الجسمیه)
 اگر سکون بر جسمی ممتنع شد آن امتناع از ناحیه معنایی (امری) آمده که عارض بر جسم شده و غیر از صورت جسمیه است.
 «بمعنی عارض» یعنی به سبب معنی عارضٍ
 (فاذا کان کذلک)
 اگر چنین است یعنی جسم بما هو جسم می تواند ساکن باشد و وقتی معنایی اضافه شد به حرکت می افتد
 (فتکون عله الحرکه فی کل جسم امرا زائدا علی الجسمیه)
 در هر جسمی، علتِ حرکت، غیر از خود جسم است. غیر از صورت جسمیه است. پس خود جسم حرکت نمی کند.
 (و هذا نسلمه)
 مطلوب و مدعای ما همین است که جسم، خود به خود متحرک نمی شود باید معنایی زائد بر جسمیت داشته باشد تا به حرکت بیفتد و آن معنای زائد، محرک است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo