< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/07/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 87 سطر 1 (قوله بالجمله)
 موضوع: 1ـ خلاصه گیری مطالب گذشته (مقایسه بین لون و حرکت) 2ـ حرکت متقوم به 6 چیز است. 3ـ دلیل اول بر اینکه حرکت نیاز به محرک دارد.
 از اینجا خلاصه گیری و جمع بندی مطالب می کند و می فرماید که حالِ در حرکت توسطیه مثل حال لون نیست. لون، خودش با مقارنتِ فصولِ مختلف، مختلف می شود ولی حرکت توسطیه، خودش با مقارنت با نسبت های مختلف، مختلف نمی شود. مصنف قبول کرد که حرکت توسطیه نسبتهای مختلف دارد ولی با این نسبتهای مختلف، ذاتش مختلف نمی شود برخلاف لون که وقتی فصلش مختلف می شود خود لون هم مختلف می شود. سپس می فرماید که چنین هم نیست که ما یک کون فی المکانِ مطلقی داشته باشیم که با هذا المکان و ذلک المکان کثیر شود و بگوییم یک کون فی المکان داریم که با هذا المکان که مربوط شود یک کون می شود و با ذلک المکان که مربوط شود کون بعدی می شود و این کون ها متعدد می شوند حال یا به تعدد شخصی که از آن، کونِ مطلقی که نوع است بدست می آوریم یا به تعدد نوعی که در آن کون مطلقی که جنس است بدست می آوریم.
 ایشان می فرماید: ما تعدد و کثرتی نداریم که برای این کثرات، نوعی را لحاظ کنیم یا جنسی را لحاظ کنیم و بگوییم اکثر کثرت، شخصی هستند این کونِ فی المکان، نوع این کثرات است و اگر کثرت، نوعی است این کون فی المکان، جنس این کثرات است پس کون فی المکان، شخص واحد است ولی مستمر است و با اختلاف نسبت مختلف نمی شود اگر چه نسبتها مختلف می شوند ولی چون نسبت ها مربوط به ذات نیستند حرکتها همچنان واحد هستند مصنف با کلمه (بالجمله) فهماند که می خواستم اجمال مطالب گذشته را بگویم.
 توضیح عبارت
 (و بالجمله لا تکون هذه الحال حال اللون الذی هو بالحقیقه لا بالقیاس الی امر خارج یختلف بمقارنه فصلی السواد و البیاض)
 حالی که برای حرکت توسطیه است مانند حال لون نیست.
  «بالحقیقه لا بالقیاس الی امر خارج» جمله معترضه است.
 «الذی» صفت لون است نه صفت حال. یعنی لون امری است که اختلاف و تعدد پیدا می کند با مقارنتِ دو فصل سواد و بیاض. وقتی فصل سواد می دهیم یک لون است وقتی سواد را بر می داریم و بیاض می دهیم، یک لون دیگر است. اما این اختلاف چگونه است؟ بالحقیقه است نه به امر خارج یعنی لون، به عبارت دیگر بالحقیقه اختلاف پیدا می کند نه به قیاس امر خارج، یعنی مثل حرکت توسطیه نیست که به امر خارج از ذاتش که آن نسبت است متعدد شود بلکه نسبت را متعدد می کنیم و حرکت را به وسیله آن امر خارج از ذات متعدد می کنیم. پس لون، بالحقیقه مختلف است اما در حرکت توسطیه، بالقیاس به امر خارج مختلف است.
 (و لا کون المتحرک فی مکان مطلقا یصیر کثیرا بکونه کثیرا فی هذا المکان و ذلک المکان)
 «کون» عطف بر اسم «لا تکون» است (در یک نسخه خطی نوشته بود که عطف بر خبر لا تکون است که ظاهرا صحیح نیست) یعنی لا تکون هذه الحال حال اللون و لا تکون کون المتحرک فی مکان مطلقا یصیر کثیرا. (کلمه «یصیر» خبر برای «لا تکونِ» مقدر است)
 ترجمه: این گونه نیست که این کون مطلق، کثیر شود به اعتبار اینکه فی هذا المکان است و فی ذلک المکان است (به خاطر اینکه این کون در هذا المکان و ذلک المکان کثیر است. آن کون مطلق، کثیر نمی شود به کثرت اینها)
 «مطلقا» مربوط به کون است یعنی به معنای سواء کان کذا و سواء کان کذا نیست بلکه به معنای این است که کون مطلق که برای متحرک است به کثرت هذا المکان و ذلک المکان کثیر نمی شود.
 (لانه لیس فی مسافه الحرکه انفصال بالفعل و مکان معین دون مکان حتی یجوز ان یکون هناک کون فی المکان مطلقا جنسیا او نوعیا)
 ضمیر «لانه» برای شان است. «و مکان معین» عطف بر انفصال است.
 این عبارت علت برای کثیر نشدن کون مطلق است. علتش این است که چون در مسافتی که این حرکت توسطیه انجام می گیرد انفصال بالفعل نداریم تا تعدد بالفعل حاصل باشد و در ذات حرکت، تعدد راه پیدا کند بلکه امر مستمری است که نسبتهای آن متعدد می شود. (تازه اگر مماشات کنیم نسبتها متعدد می شود) نه این که خود حرکت، متعدد شود. وقتی خود حرکت متعدد می شود که در مسافت، اتصال بالفعل باشد. اگر در مسافت، اتصال بالفعل باشد حرکت، به تعدد مسافت متعدد می شود خود حرکت متعدد می شود اما وقتی که حرکت، واحد است و مسافت واحد است با نسبتهای بیرون از ذات، حرکت متعدد نمی شود.
 «مکان معین دون مکان» یعنی یک مکان بیشتر نیست نه مکان معین دون مکان که بگویی این مکان، یکی است و مکان بعدی، یکی دیگری است.
 «هناک»: در حرکت توسطیه یک کون فی المکان مطلق داشته باشیم این چنین نیست که کون فی المکان های متعدد داشته باشیم تا بگوییم این متعدد، تحت یک کون فی المکان مطلقی مندرج است و نتیجه بگیریم که پس کون فی المکان هم داریم. حال مطلق، مطلق جنسی باشد یا مطلق نوعی باشد. کلمه «جنسیا او نوعیا» در عبارت کتاب که آمده، تفسیر مطلقا نیست چون گاهی مطلقا را اینگونه معنی می کنند که سواء کان کذا و سواء کان کذا. بلکه به معنای کون فی المکانی که مطلق باشد و کون فی المکانِ مطلق، دو نوع است:
 1ـ نوعی: که شامل اشخاص است.
 2ـ جنسی: که شامل انواع است.
 (یتنوع او یتشخص)
 «یتنوع» مربوط به «جنسیا» است و «یتشخص» مربوط به «نوعیا» است.
 یعنی کون مطلق نداریم که اگر کون مطلق جنسی داشتیم، نوع، نوع می شود و اگر کون مطلق نوعی داشتیم شخص، شخص می شود.
 (بسبب نسبته الی امکنه کثیره بالفعل)
 چون امکنه کثیره بالفعل نداریم و کثرت ذهنی دارد لذا نمی توان گفت کون فی المکان دارای اشخاص متعدد یا انواع متعدد است.
 صفحه 87 سطر 5 قوله (و اعلم)
 از ابتدای فصل که وارد شدیم گفتیم اشیاء به دو قسم تقسیم می شود: 1ـ ثابت 2ـ متحرک. گفتیم بحث در حرکت و سکون مطرح می کنیم که بحث از حرکت می کنیم (و بحث از سکون را بعدا می گوییم) سپس وارد تعاریف حرکت شدیم و در ادامه وارد اقسام حرکت به توسطیه و قطعیه شدیم. حال وارد مطلب سوم می شود که حرکت، متقوم به 6 چیز است یعنی در هر حرکتی این 6 تا را می یابی 1ـ متحرک 2ـ محرک 3ـ ما فیه الحرکه (مسافت) 4ـ ما منه الحرکه (مبدا) 5ـ ما الیه الحرکه (منتهی) 6ـ زمان.
 در کتب دیگر که ملاحظه کنی آمده: «الحرکه لابد لها من سته امور» یعنی تعبیر به (لابد) کرده که واجب است حرکت 6 امر داشته باشد اما مصنف در شفا، تبعیر به «قد تتعلق» دارد و اگر بدون «قد» می گفت از آن، لابدیت را بدست می آوریم ولی «قد» آورده یعنی گاهی اینگونه است که تعلق به این 6 تا را دارد و گاهی اینگونه نیست که 6 تا باشد درباره زمان بحث است که امر خارجی است یا توهمی است. مصنف هنوز بحث زمان را مطرح نکرده و ثابت نکرده که زمان موجود است چون امر ششم که زمان است واضح نشده واثبات نگردیده و قانون مصنف این است که چون این مطلب ثابت نشده آن را با شک مطرح کند لذا جمله «قد تتعلق» را آورد و این جمله به این معنا نیست که گاهی تعلق به این 6 امر می گیرد و گاهی تعلق به 6 امر نمی گیرد بلکه حتما و لابد به این 6 امر تعلق می گیرد و بعدا که زمان را ثابت کرد «قد تتعلق» را تبدیل به «لابد» می کند. پس این «قد» علامت شک نیست و علامت این نیست که بعضی حرکتها، 6 تا را ندارد و 5 تا مثلا دارد. پس «قد تتعلق» به اعتبار شنونده است که هنوز زمان را ثابت نکرد ولی به اعتبار گوینده 6 تا است پس نزد بعضی که زمان را امر موهوم می دانند برای حرکت 5 تا قائل می شوند نه 6 تا. ولی نزد بعضی که زمان را امر موهوم نمی دانند برای حرکت 6 تا قائل می شوند. پس «قد» به معنای گاهی هم می تواند باشد که گاهی تعلق به 6 تا می گیرد و گاهی نمی گیرد. مصنف ادعا می کند که حرکت، همراه 6 تا است باید این را اثبات کند که چرا در هر حرکتی متحرک و محرک لازم است؟ چرا زمان لازم است (اینکه چرا زمان لازم است این را در جای خودش بحث می کند و اینجا اگر بحث کند بحث اجمالی می کند).
 اما چرا حرکت، 5 تا امر دیگر را دارد. درباره امر اولی که متحرک است بحث نمی کند و می گوید حرکت، متحرک را لازم دارد و این روشن است اگر متحرکی نباشد حرکت تحقق پیدا نمی کند. درباره محرک بحث می کند و چند دلیل می آورد تا اثبات کند که اولا محرک می خواهد ثانیا خود متحرک، محرک خودش نیست باید امری بیرونی باشد. محرک باید غیر از متحرک باشد و درونی بودن و بیرونی بوده مهم نیست.
 حال وارد این بحث می شود که حرکت محرک می خواهد و با دلایل متعددی آن را ثابت می کند.
 دلیل اول: بر اینکه حرکت نیاز به محرک دارد.
 دلیل اول می آورد که سه فرض دارد و از این سه فرض، دو تا را باطل می کند و فرض سوم، خود به خود ثابت می شود.
 فرض اول: متحرک بدون سبب حرکت کند و عاملی برای حرکت آن نباشد.
 فرض دوم: خود متحرک، سبب حرکت خودش باشد.
 فرض سوم: متحرک با سبب حرکت کند و سبب، غیر خودش باشد و آن غیر، غیری باشد که داخل در خودش است یا بیرون از خودش است پس یا سبب دارد یا ندارد. (به صورت متناقضین می گوید که راه فراری از این جواب نباشد)
 اگر سبب دارد یا درون خودش است یا بیرون خودش است. پس این سه قسم که از دو قضیه منفصله حقیقه بدست آوردیم قسم چهارم ندارد لذا اگر دو قسم را باطل کنیم قسم سوم خود به خود ثابت می شود. حال مصنف دو قسم اول را باطل می کند.
 اما بطلان فرض اول: اینکه حرکت بدون سبب باشد یعنی ذات متحرک، حرکت کند یعنی حرکت، یک امری باشد ذاتی این متحرک. و ذاتی، سبب نمی خواهد (ذاتی شی لم یکن معللا) اگر ثابت کنیم حرکت، ذاتی متحرک است، دیگر سبب نمی خواهد.
 هیچ ماهیتی، سبب جنس یا سبب فصل خودش نیست چون جنس و فصل، ذاتی ماهیاتند. نه خود نوع، علت آن است نه اجزا آن، علت است. پس اگر گفتیم حرکت، بی سبب است یعنی ذاتی متحرک است. و خود متحرک ذاتا این حرکت را دارد نه اینکه عامل حرکت می شود.
 اگر این فرض، مراد باشد محذور دارد و محذورش این است که همه متحرکها باید حرکتشان دائمی باشند چون حرکت، ذاتی آنها است و ذاتی را رها نمی کنند. هر جسمی که متحرک است باید دائم الحرکه باشد چون حرکت، ذاتی است (و هر جسمی که متحرک نیست محذور ندارد) زیرا تا وقتی این ذات را دارد ذاتی (حرکت) را هم دارد در حالی که بسیاری از جسمها را می بینیم که حرکت می کنند و بعدا حرکت نمی کنند.
 مصنف در عبارت گفته: حرکت، بدون سبب و لذاته است یعنی ذاتی است و ذاتی اگر بشود تناقض بین لا سبب و لذاته نیست.
 توضیح عبارت
 (و اعلم ان الحرکه قد تتعلق بامور سته هی المتحرک و المحرک و ما فیه و ما منه و ما الیه و الزمان اما تعلقها بالمتحرک فامر لا شبهه فیه)
 بدان که حرکت به 6 امر تعلق می گیرد. اما تعلق حرکت به متحرک امر روشنی است.
 (و اما تعلقها بالمحرک)
 ضمیر به حرکت برمی گردد.
 (فلان الحرکه اما ان تکون للمتحرک عن ذاته من حیث هو جسم طبیعی)
 یا حرکت برای متحرک، عن ذاته است (یعنی بدون سبب است) منتهی از این جهت که متحرک، جسم طبیعی است دارای حرکت است چون هر جسم طبیعی، طبیعتش مقتضی حرکت و سکون است حال نمی گوییم مقتضی حرکت و سکون است چون فرض دوم است بلکه می گوییم طبیعت، مقتضی حرکت خودش می شود.
 «من حیث هو جسم طبیعی» از این جهت که این ذات را دارد باعث شده که حرکت کند یعنی حرکت، ذاتی است.
 (او تکون صادره عن سبب)
 یا حرکت، صادر از سبب است که سبب، یا خود متحرک است یا مغایر متحرک است.
 (و لو کانت الحرکه له لذاته لا لسبب اصلا)
 ضمیر در «لذاته» به متحرک بر می گردد.
 این جمله، مقدم برای قضیه شرطیه است.
 از اینجا وارد ابطال شق اول می شود که حرکت، بدون سبب باشد یا به عبارت دیگر، لذات المتحرک باشد یه به عبارت سوم ذاتی متحرک باشد.
 «اصلا» یعنی چه سببی که خود متحرک باشد چه سببی که مغایر متحرک است هیچکدام را نداشته باشد و کاملا بی سبب باشد.
 (لکانت الحرکه لا تعدم البته ما دام ذات الجسم الطبیعی المتحرک بها موجوده)
 باء در« بها» برای سببیت است و به حرکت بر می گردد.
 این جمله، تالی برای قضیه شرطیه است.
  «مادام» یعنی مادامی که ذات جسم طبیعی که متحرک به سبب حرکت موجود باشد، این حرکت باید معدوم نشود و دائمی باشد.
 (لکن الحرکه تعدم عن کثیر من الاجسام و ذاته موجوده)
 از اینجا می گوید: لکن التالی باطل. یعنی حرکت از بسیاری از اجسام معدوم می شود در حالی که ذات بسیاری از اجسام موجود است.
 چرا قید «کثیراً» آمده. نمی گوید از همه اجسام معدوم شود زیرا بعضی متحرکها دائم الحرکتند و تا وقتی موجودند حرکت دارند و آن فلک است. زیرا فلک مادامی که ذاتش موجود است حرکت می کند. اما بسیاری از اجسام که حرکت می کنند حرکت از آنها معدوم می شود پس قید کثیر برای اخراج فلک است وقتی در بعضی اجسام، تالی باشد نمی توان تالی را به کلیت خود قبول کرد ولی ثابت شد در بعض اجسام حرکت ذاتی نیست، کافی است. چون خصم می گوید حرکت برای جسم ذاتی است خوب اگر حرکت برای هر جسم ذاتی باشدنباید در هیچ جسمی معدوم شود ولی در بعضی جسم ها معدوم نمی شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo