< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/07/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 86 سطر 13قوله (و لم یکن)
 موضوع: 1ـ مقایسه حرکت توسطیه با لون 2ـ جواب دوم از اشکال بر وجود حرکت توسطیه در خارج
 جواب اول داده شد حال مقایسه بین حرکت توسطیه و لون می کند و ثابت می کند که حرکت توسطیه با لون فرق دارد. اگر لون با تبدل حالات، متبدل می شود حرکت توسطیه با تبدل مسافت ها و نسبت ها متعدد نمی شود.
 لون اینگونه است که وقتی در موجودی وجود می گیرد یا در لحاظِ سوادش موجود می شود یا در لحاظ بیاضش موجود می شود. بالاخره حالتی دارد که آن حالت، لون را در موضوع، بالفعل می کند یعنی با قطع نظر از آن حالت، لون در موضوع، بالفعل نیست وقتی که خود لون ملاحظه شود آن حالت، اختصاص به موضوع ندارد مگر بالقوه. ولی وقتی حالتِ خودش می آید اختصاص بالفعل پیدا می کند. یعنی حالت سواد الان است در حالی که قبلا بالقوه بود. با تبدل حالت، متبدل می شود و لون هم متبدل می شود.
 وجود لون با سواد، غیر از وجود لون با بیاض است. این حالت در حرکت توسطیه (یا کون فی المکان) وجود ندارد. اینگونه نیست که حرکت توسطیه امری باشد و حالاتِ شخصیِ مختلف داشته باشد و با تبدل این حالات، حرکت توسطیه متبدل شود. بلکه حرکت توسطیه یک امر مستمر است و اصلا تبدل حالت برای او پیدا نمی شود تا بعدا بگوییم آیا این تبدل حالت، مستلزم تبدل حرکت است یا نه؟ چون حالات مختلف از نسبتهای مختلف درست می شود و نسبتهای مختلف در خارج نیست و در ذهن است. آنچه در خارج اتفاق می افتد کون فی المکان است نه کون فی هذا المکان و ذلک المکان.
 این ها (کون فی هذا المکان و فی ذلک المکان) در ذهن ما هستند که مختلف می شود والا در خارج یک مکان است و یک کون فی المکان است ولی چون ذهن ما به طور واضح درک می کند که تعدد است گمان می کنیم که در خارج هم تعدد و نسبت های مختلف است لذا آن را در خارج پیاده می کند. اما اگر قطع نظر از آنچه در ذهن است بکنیم می بینیم یک مسافت و یک کون فی المکان داریم. پس در خارج یک امر مستمر است که واحد است. اگر امری داشتیم که حالات مختلف داشت می توانستیم سوال کنیم آیا با تبدل حالات، آن امر، مختلف می شود یا نه؟ ولی اصلا تبدل حالات نداریم. ما فقط امر مستمر داریم. اما اینکه امر ثابتی در این لحظه باشد که شخصِ آن، موجود باشد و در لحظه دوم، امر ثابتی بیاید و شخصِ آن، موجود باشد نداریم.
 اما چرا امر ثابت گفته چون حرکت در هر لحظه نیست خود لحظه لحظه را که نگاه کنی می بینی ثابت است و حرکت در آن نیست در حالی که گفتیم حرکت این چنین حاصل می شود که آن قید را رعایت کنیم و بگوییم این متحرک در هیچ لحظه ای در آن مکان، باقی نمی ماند و حاصل به نحو ثبوت نیست.
 این امور ثابته را ذهن ما می سازد که فکر می کنیم این، کون فی المکانی است که این نسبت را دارد و آن، کون فی المکانی است که آن نسبت را دارد. این کون فی المکان ها (که شخصی شخصی و لحظه به لحظه است) را ذهن ما می سازد و قرین با امر واحد مستمر در خارج می کند برخلاف لون که امور مبتدله همراه آن می شود و آن لون را متبدل می کند.
  توضیح عبارت
 (و لم یکن علی النمط یکون علی الحال فی اللون)
 کون فی المکان نسبت به آن نحوی که بر آن نحو، حالِ در لون موجود است (یعنی مثل لون) نیست که با تبدل مبتدلات، متبدل شود. چون امور شخصیه همراه آن نیست (گرچه ذهنا همراه است ولی فایده ندارد).
 (و وجوده فی الموضوع فی حال سواده و فی حال بیاضه و حال النسبه التی تخصص کلا الی الموضوع بالفعل)
 ضمیر در «وجوده» به «لون» بر می گردد.
 این جمله عطف بر «الحال فی اللون» است. لون در موضوع در حال سواد و در حالت دیگرش که حال بیاض است متبدل می شود و وجود لون در موضوع را متبدل می کنند نه اینکه وجود موضوع را متبدل کنند. موضوع همان جسم است که متبدل نمی شود.
 «فی حال سواده و بیاضه» ضمیر سواده را می توان به لون برگرداند چون لون در یک حالت همراه با سواد است یعنی بر آن، اطلاق سواد می شود. در یک حالت هم بر آن، اطلاق بیاض می شود. می توان ضمیر را به موضوع بر گرداند یعنی در حالِ سوادِ موضوع و در حالِ بیاضِ موضوع
 هر دو وجه صحیح است.
 سپس در عبارت بعدییعنی سواد و بیاض جمع می کند و می فرماید حال نسبتی که هر یک از سواد و بیاض را به موضوع، بالفعل (بالفعل یعنی تخصیصا گفته) تخصیص می دهد.
 در جمله قبل، حال سواد و بیاض را ملاحظه کرد چون گفت «فی حال سواده و فی حال بیاضه» که حال خود سواد و بیاض را ملاحظه کرد. اما در جمله دومی که خواسته جمع بین هر دو کند خود سواد و بیاض را ملاحظه نمی کند بلکه حالت نسبت را ملاحظه می کند و می گوید نسبتی که باعث می شود سواد، اختصاص بالفعل به موضوع پیدا کند، قبل از اینکه این نسبت بیاید سواد در این موضوع بالقوه بود. اختصاص به این موضوع داشت ولی بالقوه است. بعد از اینکه این نسبت آمد یعنی لون نسبت پیدا کرد به این موضوع، سواد بالفعل می شود.
 در فرض قبل هم می گوییم: قبل از اینکه بیاض لون خاص است بیاید و نسبت به موضوع پیدا کند، بعد از اینکه بیاض آمد و لونِ بیاض را گرفت اختصاص، بالفعل شد یا بیاض، بالفعل شد. نسبت لون به موضوع، همراه با سواد بودن یا بیاض بودن است. اگر لونی را به موضوعی نسبت بدهید و بر موضوعی وارد کنید یا سوادِ آن لون، بالفعل در موضوع است یا بیاض آن لون بالفعل در موضوع است؟ این حالِ نسبت، عوض می شود چون نسبتها عوض می شوند. و باعث عوض شدن لون می شود اما در حرکت توسطیه نسبت عوض نمی شود مگر این که ذهن شما، مسافت را تقطیع به قطعاتی کند سپس نسبت متحرک را به هر قطعه ای جدا کند از نسبتش به قطعه دیگر. این کار، کار ذهن است که نسبت ها را متعدد می کند یا حالات را متعدد می کند اما در خارج، ما یک نسبت و یک متحرک بیشتر نداریم و یک مسافت داریم ولی متحرک، امر ثابت نیست بلکه امر مستمر است یک امر مستمر داریم که به یک مسافت، یک نسبت دادیم ذهن ما این تعدد را در خارج درست می کند نسبتها را درست می کند. ذهن ما این تعددها را متعدد می کند. تعدد اصلا در خارج نیست که بعدا سوال کنی که این تعدد کون فی المکان را متعدد می کند یا نه؟ برخلاف لون که نسبتهای مختلف در خارج واقعا پیدا می کند. لون در خارج واقعا متعدد است و گاهی سواد و گاهی بیاض است و جای سوال است که اختلافِ حالات لون باعث تعدد لون می شود یا نه؟
 اما در ما نحن فیه که اصلا اختلاف حالتی در خارج نیست تا سوال شود.
 (لانه الحرکه لا توجب بالفعل انفصالا)
 دلیل برای لم یکن است چرا کون فی المکان، این نمطی را که لون دارد ندارد. زیرا حرکت بالفعل باعث انفصال نمی شود. بالقوه انفصال دارد یعنی می تواند منفصل شود بعد از اینکه با ذهن این کار را کردی. اما وقتی ذهن شما مشغول تقسیم نشد نمی توانی قطعات را درست کنی.
 (بل یستمر الاتصال استمرارا لا یجب معه تغیر هذه الحال بالقیاس الی الموضوع)
 بلکه یک اتصال، مستمر ماند نه اینکه چندین اتصال کنار هم باشند. استمراری که لازم نمی آید با آن استمرار، این حالت، نسبت به موضوع (متحرک) تغییر کند و موضوع(متحرک) دارای حالات مختلف شود تا جای این سوال شود که آیا این حالات مختلفه، باعث تبدل موضوع می شود یا نه؟
 استمراری که حال حرکت را نسبت به متحرک عوض نمی کند یعنی برای متحرک، حالات مختلف نمی شود یعنی موضوع (متحرک) تغییر حال نمی دهد. استمرار یعنی یک حال، ولی حالِ مستمر است استمراری که تکه تکه شود تا با قطعاتش، موضوع (متحرک) تغییر حال پیدا کند نیست بلکه یک حالت دارد ولی آن یک حالت، مستمر است.
 (حتی یعدم منه امر ثابت بالشخص)
 ضمیر در (منه) به موضوع بر می گردد. به کون فی المکان هم شاید بتوان برگرداند که از نظر معنی قابل است ولی به موضوع بهتر است برگردانیم.
 ترجمه: تا معدوم شود از این موضوعِ حرکت (یعنی متحرک) امرِ ثابت بالشخص،
  دوباره وقتی که این متحرک وارد مرحله بعدی شد امر ثابت بالشخصی را مجددا بگیرد و دوباره وقتی از اینجا گذشت امر ثابت بالشخصی که گرفته باطل شود. امر ثابت بالشخص یعنی در قطعات مختلف باشد. وقتی که متحرک حرکت می کند (البته ذهن را هم دخالت بدهید تا امرِ ثابتِ بالشخص معلوم شود اگر ذهن را دخالت بدهید اینگونه می شود که) ذهن دارد این مسافت را به هذا المکان و هذا المکان تقسیم می کند. متحرک وقتی وارد هذا المکان می شود یک امر ثابتی دارد و آن کون فی هذا المکان است. کون فی هذا المکان امر ثابتی است (کون فی المکان، امر مستمر است) ثابت یعنی استمرار ندارد به طوری که اگر از کون فی هذا المکان بیرون آمد کون فی هذا المکان باطل می شود و استمرار ندارد. پس این کون، ثابت است و امرش دائر بین وجود و عدم است. ولی خودِ کون فی المکان استمرار دارد. حال این کون فی المکان (یا متحرک) همراه امور ثابته نیست (یعنی کون فی هذا المکانِ اول، کون فی هذا المکانِ دوم، همراهش نیست) بله ذهنا همراه است پس امر ثابت بالشخص که همان کون فی هذا المکان است با این متحرک، همراهی ندارد. آنچه که همراه متحرک است کون فی المکان است نه کون فی هذا المکان. کون فی هذا المکان را ذهن می سازد. اصلا امور متبدله و متغیره نداریم که بعدا سوال شود که آن امر واحد (یعنی کون فی المکان) با تبدل اینها متبدل می شود یا نمی شود.
 (فانه انما تختلف النسبه بالفعل الی مختلف بالفعل)
 ایشان بیان می کند که چرا تغییر حالت و تعدد و تکثر نداریم. می فرماید که اگر مسافت های مختلف داشتیم نسبتهای مختلف بین متحرک و مسافت های مختلف پیدا می شدند و بر اثر این نسبتهای مختلف، آن حالات مختلف پیدا می شد و شما می توانستی سوال کنی که حالات مختلف، آن منسوب را متعدد می کند یا نه؟ منسوب، حرکت یا کون فی المکان بود. منسوب الیها هم همان قطعات حرکات بودند، شما کون فی المکان را به هذا المکان و هذا المکان و ... تقسیم می کنید و نسبت به مکان های خاص می دهید. نسبت به توسطِ تعددِ منسوب الیه متعدد، متعدد می شود. حال اگر منسوب الیه که هذا المکان و هذا المکان است متعدد شد نسبت هم متعدد می شود وقتی نسبت متعدد شد حالات مختلفی بر کون فی المکان وارد می شود و جای سوال دارد که هذا المکانِ واحد، آیا متعدد شد یا نه؟ ولی الان فرض این است که ما مسافت متعدد نداریم. پس منسوب الیه متعدد نیست. منسوب هم که کون فی المکان است متعدد نیست پس نسبت، متعدد نیست. وقتی نسبت متعدد نشد حالات مختلف پیش نمی آید و سوال نمی شود که حالات مختلف، باعث اختلاف کون فی المکان می شوند یا نه؟
 ترجمه: شان این است که نسبت بالفعل مختلف می شود. (البته، بالقوه مختلف است چون وقتی ما ذهنمان را وارد می کنیم اختلاف نسبت درست می کند و نسبت ها را بالفعل می کند و معلوم می شود که اختلاف نسبت، ابتدا بالقوه است و سپس ذهن ما آن را بالفعل می کند. ولی در خارج اختلاف نسبت پیدا نمی شود.
 پس اگرنسبت، به شیءِ مختلفِ بالفعل بود یعنی منسوب الیه مختلف بود نسبت هم مختلف می شود).
 (و انما تکثر الواحد بالفعل تکثرا من قِبَل النسبه)
 تکثر واحد به صورتهای مختلف امکان دارد.
 1ـ واحد را قسمت می کنیم و بِبُریم و بشکنیم.
 2ـ واحد را قسمت نکنیم بلکه به منسوب الیه های مختلف نسبتش می دهیم. باز، واحد متکثر می شود اما نه از ناحیه ذاتش، بلکه از ناحیه نسبتش. یعنی همان طور که واحد بوده، واحد حفظش کردیم منتهی به منسوب الیه های متعدد نسبت دادیم. حالتِ تکثر که بر این واحد عارض می شود از ناحیه نسبت است نه از ناحیه ذاتش. چون ذاتش متکثر نیست. ایشان می گوید در صورتی می توانید شی واحد را ناحیه نسبت متعدد کنی که منسوب الیه های متعدد داشته باشیم تا نسبتها متعدد شوند. در این حالت می توان گفت این واحدی که منسوب است به لحاظ نسبتهای متعدد، متعدد شده است ولی اگر نسبتِ متعددِ بالفعل نداری یعنی در خارج فقط یک نسبت است نمی توانی منسوب را متعدد کنی همان طوری که منسوب الیه واحد است.
 ترجمه: واحد، کثرت بالفعل پیدا می کند تکثرِ از ناحیه نسبت (تکثر از ناحیه ذات توضیح دیگری دارد که الان به آن کار نداریم) زمانی متکثر می شود که اگر نسبت، متکثر بالفعل بود می توانی بگویی این واحد، متکثر بالفعل شده از طریق نسبت.
 (اذا کانت النسبه متکثره بالفعل)
 حال چه وقتی نسبت، متکثر بالفعل می شود؟ وقتی که منسوب الیها متکثر بالعفل شوند اگر منسوب الیه ها متکثر بالفعل شدند نسبت، متکثر بالفعل می شود و اگر نسبت، متکثر بالفعل شد منسوب با اینکه واحد است متکثر بالفعل می شود. اما در ما نحن فیه منسوب الیه ها متکثر بالفعل نیستند. بله در ذهن متکثرند ولی در خارج متکثر نیستند.
 (و اذا کانت المسافه واحده بالاتصال لا اختلاف فیها لم تختلف الیها نسبه)
 «لا اختلاف فیها» توضیح «اتصال» است.
 اگر مسافت، واحد باشد آن هم واحد بالاتصال، یعنی اتصالی که لحاظ کنیم واحد بالاتصال و واحد بالاستمرار است. آن حرکت را واحد بالاستمرار می گوییم و مسافت را واحد بالاتصال می گوییم مفاد هر دو یکی است ولی چون در مکان این طور نیست که با قطعه دوم، قطعه اول از بین برود به آن، اتصال می گوییم ولی در حرکت، چون با قطعه دوم، قطعه اول از بین می رود به آن استمرار می گوییم. استمرار یعنی به تدریج و به طور دوام مرور می کند اما اتصال یعنی اجزاء به هم متصل اند. وقتی اجزاء به هم متصل اند ما اجزاء نداریم بلکه یک واحد متصل داریم. وقتی که قطعات گذرا به هم متصل اند واحد مستمر داریم. در هر صورت، واحد داریم، اما بالفعل، متعدد نداریم.
 ترجمه: اگر، مسافت، واحدِ بالاتصال بود اختلاف خارجی در مسافت نیست (ذهن، اختلاف درست می کند ولی اختلاف خارجی نیست)
 «لم تختلف»: نسبت متحرک به این مسافت، مختلف نمی شود یا نسبت کون فی المکان به این مسافت، مختلف نمی شود. یعنی اگر منسوب الیه مختلف نبود نسبت، مختلف نمی شود.
 (فلم یختلف بسبب ذلک عدد شی واحد)
 مراد از «عدد شی واحد»، کون فی المکان است.
 به سبب این نسبت، عددِ شی واحد، مختلف نمی شود. شی واحد یعنی همان منسوب است، اگر منسوب الیه ها مختلف نبودند نسبت، مختلف نمی شود پس آن شی که این نسبت را دارد مختلف نمی شود یعنی همچنان واحد می ماند.
 {مستشکل ذهن را به لحاظ خلط کرده او دید که در ذهن این مسافت تقسیم به هذا و هذا می شود مسافت را منقسم کرد، نسبت ها را متعدد کرد منسوب هم متعدد شد. مصنف به او تذکر می دهد که این قضیه ای که گفتی در ذهن اتفاق می افتد و د رخارج اتفاق نمی افتد. آنچه که در خارج است منسوبٌ الیه واحد است و نسبتِ واحده و منسوبِ واحد است پس تعددی نداریم تا از این تعدد، کلی بگیریم تا شما بگویید این کل در خارج نیست. غافل از اینکه آنچه که شما عمل کردید در ذهن بود نتیجه اش هم در ذهن است. هیچ عملی در خارج انجام ندادید اگر عملی در خارج انجام می دادید اشکال وارد بود.}
 صفحه 86 سطر 18 قوله (ثم بعد ذلک)
 بعد از این جواب، جواب دیگر است که اختلاف نسبت را قبول می کند اما در جواب اول، اختلاف نسبت را قبول نکرد. حال مماشاهً قبول می کنیم که متعددند ولی در عین حال باعث تعدد منسوب نمی شوند.
 جواب دوم ازاشکال بر وجود حرکت توسطیه در خارج:
 مصنف، نسبت را امر خارجی می گیرد و نسبت در ذاتِ منسوب، داخل نیست لذا اگر نسبت متعدد شود امر خارجی متعدد می شود و امر خارجی در ذات منسوب تاثیر نمی کند. ذات با تعدد خارجی متعدد نمی شود مثلا ذات ما انسان است که گاهی در فلان جا هستیم و گاهی در جای دیگر هستیم. گاهی در این حالت هستیم گاهی در حالت دیگر هستیم. امور خارجه و عوارض ما عوض شد ولی ذات ما اصلا عوض نشد و واحد به وحدت خودش باقی است. پس قبول می کنیم که کون فی المکان، نسبت های مختلف دارد و در خارج، بالفعل متعدد است ولی منسوب که دارای این حالات است همچنان واحد می ماند چون تغییرات در ذات نیست تا ذات را متعدد کند پس کون فی المکان امر واحدی است که نسبت ها را عوض می کند و خودش عوض نمی شود.
 مگر اینکه حرکت، متعدد شود و تعددش، عامل تعدد مسافت شود یعنی تعدد از خود حرکت بیاید تا مسافت را متعدد کند و نسبت ها متعدد شود. تعدد در حرکت است. اما اگر مسافت متعدد شود بدون تعدد حرکت، بلکه از جاهای دیگر متعدد شود نسبت های متعدد می آورد ولی ذات حرکت را متعدد نمی کند. اما اگر حرکت، متعدد شد و مسافت را متعدد کرد یا اینکه مسافت و تعددِ مسافت حالتِ علیت، نسبت به حرکت داشت در این صورت حرکت را متعدد می کند. طوری نشود که بین حرکت و مسافت، رابطه خاص برقرار کنی والا اگر آن رابطه برقرار شود تعدد مسافت یا تعدد نسبت به حرکت سرایت می کند یا از خود حرکت شروع می شود.
 شما باید کاری کنی که نسبت، واقعا بیرون از حرکت بماند. در این حالت اگر نسبتها عوض شدند ذات حرکت عوض نمی شود و کون فی المکان، واحد است.
 مصنف سعی دارد کون فی المکان را که واحد است واحد، حفظ کند چون اگر متعدد کند مستشکل می گوید متعدد، تحتِ کلی می رود و کون فی المکان کلی می شود و کلی باید در ذهن موجود باشد در حالی که در خارج موجود است.
 [مشاء تشخص را به عوارض نمی گیرند می گویند خود عوارض کلی اند دو تا از عوارض را می گویند که شخصی اند و بقیه عوارض هم به توسط آن دو شخصی می شوند و سرایت می کنند و ماهیت را شخصی می کنند یعنی همه عوارض را مشخِّص نمی دانند اگر چه ظاهر کلامشان همین است. ظاهر کلامشان این است که عوارض، مشخص اند سپس مستشکل اشکال می کند خود این عوارض عامند. در کتاب شوارق الهام مطلب را کاملا باز کرده و از شفا نقل کرده که این عوارض خودشان کلی اند و کلی مشخصِ کلی نمی شود. سپس جواب می دهد که دو تا از عوارض یا یکی از آن عوارض در واقع مشخص اند. ابتدا می آید و بقیه عوارض را تشخیص می دهد بعدا مجموعا ماهیت را تشخص می دهند. اینها یک عارض را مشخِّص می دانند که آن یک عارض، نسبت نیست. عارض، اگر شخصهای مختلف باشد معروض را شخصهای مختلف نمی کند. آن که شخصِ مختلف باشد، معروض را شخصِ مختلف می کند آن، عَرَض دیگری است که نسبت نیست. که در جای خودش تعیین شده است.
 پس اختلاف نسبت را باعث اختلاف منسوب قرار نمی دهند چون نسبت را مشخِّص نمی دانند بله اگر عرضِ مشخِّص در اینجا مختلف شود معروض،شخصهای مختلف پیدا می کند ولی نسبت، عرضِ مشخِّص نیست بلکه یک امری است که باید خودش تشخص پیدا کند.]
 توضیح عبارت
 (ثم بعد ذلک)
 بعد از این جوابی که دادیم و بعد از حل مشکلی که توضیح دادیم.
 (اذا عرض المسافه قسمه مّا و اختلاف)
 اگر برای مسافت، قسمتی و اختلافی عارض شد و مسافت، متعدد شد در نتیجه نسبتها متعدد شد. اما تعدد مسافت از ناحیه حرکت نیامد چون اگر تعدد مسافت از ناحیه حرکت بیاید لازم می آید که مسافت ابتدا قسمت شود سپس مسافت را تقسیم کند. در این صورت حرکت، متعدد شده است و ما نمی خواهیم حرکت را متعدد کنیم.
 (و لم یکن ذلک مما یتعلق بالحرکه)
 «ذلک» یعنی عروض اختلاف بر مسافت
 عروض اختلاف بر مسافت از چیزهایی نبود که وابسته به حرکت باشد. یعنی حرکت، این اختلاف را نیاورد.
 (و لا الحرکه تتعلق به)
 حرکت هم تعلق به این اختلاف نداشت یعنی اختلاف، بیرون از حرکت بود. در ذات حرکت وارد نشده بود که حرکت، وابسته ذاتی به این اختلاف بشود. والا اگر وابسته ذاتی به این اختلاف می شود با این اختلاف، حرکت هم مختلف می شد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo