< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/07/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اشکال بر وجود خارجی حرکت توسطیّه و جواب آن

قوله (ره): «فنقول: أما الكون فى المكان من حيث يقال على متمكنات كثيرين، فلا شك أن الحال فيه على ما قد وصفت و أما من حيث يقال على متمكن واحد و لكن لا معا فالأمر فيه مشكل، فإنه....» (طبیعیّات الشفاء، ج1 ص85)

بحث ما در حرکت توسطیّه و قطعیّه بود، تا اکنون ثابت کردیم که حرکت توسطیه در خارج وجود دارد لکن حرکت قطعیه وجود خارجی ندارد؛ در اینجا اشکالی مطرح شد مبنی بر نفی وجود خارجی حرکت توسطیه، در جلسه قبل به تقریر اشکال مزبور پرداختیم، خلاصه اشکال این است که حرکت توسطیه یک امر کلی است و کلی فقط در ذهن وجود دارد، بنابر این حرکت توسطیه وجود خارجی ندارد؟

مرحوم ابن سینا در پاسخ به این اشکال ابتدا مقدمه ای کلی ذکر می نماید و سپس به تطبیق آن بر حرکت توسطیه می پردازد.

مقدمه این است که هر گاه چیزی با خصوصیّاتی همراه شود آیا آن چیز با تعدد خصوصیات متعدد می گردد یا خیر؟ پاسخ این است که اگر آن چیز با زوال خصوصیّات زائل شود با تعدّد آنها نیز متعدد می گردد اما اگر زائل نشود متعدد نیز نمی گردد؛ توضیح مطلب اینکه هر گاه آن امر کلی جنس باشد و با فصول اش ملاحظه گردد با تعدّد فصول، جنس نیز متعدد می گردد، زیرا گر چه فصل نسبت به جنس عام، عرض عام بوده و مقسم آن است لکن نسبت به جنس موجود در این حصه خاص (نوع) مقوّم است، از این جهت حملش بر فصل صحیح می باشد، فصل، جنس را تحصیص می نماید و مقوّم حصه خاص از جنس است، بنابر این با زوال فصل، این حصه خاص جنس نیز زائل می گردد و در نتیجه با تعدّد فصل نیز جنس مذکور متعدد می گردد. اما اگر آن خصوصیات، فصول نباشند بلکه عوارض باشند، با تعدد عوارض، معروض متعدد نمی گردد، زیرا عرض، مقوّم معروضش نیست، مثلاً رنگ خاصی کر بر جسم عارض می شود مقوّم آن جسم نیست، و با تعدّد و یا زوالش جسم متعدد یا زائل نمی گردد.

حالا با توجه به این مقدمه، پاسخ اشکال مذکور این است که رابطه «کون فی المکان» با حالات مختلف از قبیل رابطه جنس با فصل نیست تا با تعدد حالات،«کون فی المکان» نیز متعدد گردد و در پرتو تعدد آن، امر کلی ای انتزاع گردد و این اشکال مطرح گردد که حرکت توسطیه امر کلی است و کلی، وجود خارجی ندارد؛ بلکه رابطه این دو از قبیل عارض با معروض است که با تعدد عوارض، معروض متعدد نمی گردد، بنابر این اشکال مذکور وارد نیست.

حاصل اینکه «کون فی المکان» یک وجود خارجی دارد که حالاتش متعدد و مختلف می گردد و این «کون فی المکان» در همه حالاتش وجود خارجی دارد، البته با قید «لا معاً» وجود خارجی ندارد، به این معنی که حالاتش در کنار هم موجود نیستند بلکه متصرم الوجود اند و تحقّق دوّمی فرع بر زوال حالت اولی است.

این در صورتی است که «کون فی المکان» را واحد گرفته و حالاتش را متعدّد بگیریم، اما اگر آنرا کلی بگیریم و برایش مصادیق خارجی قائل شویم در این صورت اشکال وارد است و «کون فی المکان» یک امر کلی منتزع از مصادیق متعدد خارجی است و فقط در ظرف ذهن وجود دارد.

توضیح عبارات:

فنقول: أما الكون فى المكان من حيث يقال (یقال به معنای یُحمل است) على متمكنات كثيرين، فلا شك أن الحال فيه على ما قد وصفت (یعنی در این صورت اشکال وارد است و «کون فی المکان» یک امر کلی منتزع از مصادیق متعدد خارجی است و فقط در ظرف ذهن وجود دارد).

و أما من حيث يقال (یقال به معنای یُحمل است) على متمكن واحد و لكن لا معاً (مقصود از لا معاً همانطور که گفتیم این است که حرکت توسطیه با قید «لا معاً» وجود خارجی ندارد، به این معنی که حالاتش در کنار هم موجود نیستند بلکه متصرم الوجود اند و تحقّق دوّمی فرع بر زوال حالت اولی است.) فالأمر (مقصود از امر، کلی بودن یا نبودن و وجود خارجی داشتن یا نداشتن است) فيه مشكل، فإنه لا يبعد (این قسم اول امر کلی است، و قسم دوم را در ضمن مثال توضیح داده است) أن يكون معنى جنسى يقال على موضوع واحد فى وقتين، (مثلاً یک وقت حیوان را با ناطق تصور می کنیم و یک وقت آنرا با ساهل تصور می کنیم) و يكون (ضمیرش به معنای جنس بر می گردد) لم يثبت واحدا بعينه (یعنی آن معنای جنسی ثابت نمی ماند بلکه عوض می شود) مثل الجسم الأسود إذا ابيض. (در فهم این مثال لازم است دقت شود که گاهی سواد را جسم ملاحظه می کنیم در اسن صورت سواد، عرض جسم است و با زوالش زائل نمی گردد، لکن در این مثال به این حیث نظر ندارد، بلکه به این حیث نظر دارد که خود سواد را وقتی تحلیل کنیم به جنس و فصل اعتباری اش می رسیم که جنس اش لون است و فصلش قابضیت است، حالا وقتی این فصل متبدل شد جنس نیز متبدل می گردد، بنابر این وقتی فصل «مفرقیت» به جنس لون ملحق شود اساس لون عوض می گردد، و تنها اشتراک این دو (سواد و بیاش) در مفهوم واحدی است که از جنس انتزاع شده نه اینکه حقیقت جنس در هر دو بعینه موجود باشد و تنها فصلش عوض شود، بنابر این قید بعینه برای دفع اشتراک مفهومی است.) فإن الجسم إذا كان أسود فقد كان فيه سواد و كان السواد لونا و كان اللون كالجزء (تعبیر کالجزء اشاره دارد به اینکه عرض چون بسیط است جنس و فصل ندارد بنابر این جنس و فصل آن ساختگی است و کالجزء او هستند نه جزء او)من السواد مثلا و بتخصيص قارنه ما (لازم است حرف ما قبل از فعل قارنه باشد، و این ما یا مای نکره است و یا مای موصوله، هر دو وجهش صحیح است.) كان سوادا، فلما ابيض فلا يمكننا أن نقول إن ذات الشي‌ء (مقصود ذات اللون است نه ذات الجسم) الذي كان عرض له (ضمیر به شیئ بر می گردد) مقارنة التخصيص باقية و قارنه تخصيص آخر، (مقصود این است که ذات شیئ باقی نیست تا گفته شود ذاتش باقی است و تنها عارضش عوض شده و تخصیص دیگری برایش حاصل شده است.) مثل الخشبة موجودة فى بيت على تخصيص أنها جزء حائط ثم صارت هى بعينها جزء سقف و لها إضافة أخرى و تخصيص آخر أنه جزء من سقف، (در این مثال، چوب همان چوب است و تنها اضافه اش فرق کرده است) فإن ذلك ليس كذلك، بل مَثَلُهُ مثل أن يعدم الحائط و الخشبة التي فيه ثم يحدث فى البيت حائط و فيه خشبة أخرى مثل تلك الخشبة. (که ایندو خشبه تنها در مفهوم خشبیّت اشتراک دارند و الا حقیقت شان تبدل نموده است.)و ذلك لأن السواد لا يبطل فصله و تبقى (این جمله و ما بعدش حالیه است.) حصته من طبيعة الجنس التي كانت مقارنة لها بعينها (بعینها قید تبقی است.و إلا فليس بفصل منوع، بل هو عارض لا منوع. قد علم هذا من مواضع أخرى (یعنی این مسئله در منطق نیز مطرح شده است.)

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo