< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/07/19

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 85 سطر 8 قوله(فان قال)
 موضوع: اشکال بر وجود حرکت توسطیه در خارج و جواب آن
 درباره حرت قطعیه گفتیم که در خارج موجود نیست و در ذهن موجود است ولی حرکت توسطیه را معتقد شدیم که در خارج موجود است. این قائل بر وجود خارجی حرکت توسطیه اشکال دارد و ثابت می کند که حرکت توسطیه به هر تفسیری که ارائه شود امر کلی است و کلی در خارج موجود نیست چگونه شما حرکت توسطیه را در خارج موجود می دانید.
 توضیح اشکال: حرکت توسطیه را سه گونه می توان تفسیر کرد.
 1 ـ به الکون فی المکان تفسیر می کنیم منتهی با این قید (لم یکن قبله و لا بعده فیه) چون کون فی المکان دو قسم است: الف ـ کون فی المکان در حال حرکت ب ـ کون فی المکان در حال سکون
 قید (لم یکن قبله و لا بعده فیه) می فهماند که کون فی المکان متحرکاً است که به جای «لم یکن قبله» می توان «متحرکاً» قرار داد و گفت حرکت توسطیه «کون فی المکان متحرکاً» است.
 و این «کون فی المکان متحرکاً» کلی است که در این مکان یا آن مکان باشد. این کائن باشد یا آن کائن باشد. پس امر کلی است به تعبیر دیگر امری است مشتمل بر متعدد و این، همان تعریف کلی است. این تفسیر دوم (و عبارت اخری را) که گفتیم به خاطر این است که بعضی محشین به جای «کلی» از لفظ متعدد استفاده کردند در حالی که به نظر می رسد تمام حرف مصنف روی کل بودن است نه متعدد بودن. می خواهیم حرف آنها که تعبیر به متعدد کردند را صحیح کنیم. متعدد یعنی کلی، و کلی، شامل متعدد است. اما جزئی شامل متعدد نیست. منظورشان از متعدد، همان کلی است که متعدد است. چون کلی، متعدد و قابل صدق بر کثیرین است. تعبیر به متعدد، تقریبا عبارت از کلی است. و الا عبارتهای مصنف به تعدد کاری ندارد اگرچه در یک جا اشاره به تعدد دارد ولی بحثش درباره کلی است.
 2 ـ حرکت توسطیه، «توسط الکون» است که توسط را به کون اضافه می کنیم و حرکت توسطیه را بیان می کنیم. توسط الکون هم یک امر کلی است.
 3 ـ حرکت توسطیه، حرکتی است که «فی آن» باشد نه در زمان. «آن» که شما آن را ظرف حرکت توسطیه قرار می دهید و حرکت توسطیه را به وسیله آن تبیین می کنید یک امر کلی است پس این «آن» هم چون کلی است حرکت توسطیه هم کلی است.
 در نتیجه، حرکت توسطیه کلی می شود و در خارج موجود نیست بلکه وجودش در ذهن است پس چگونه حکم کرده حرکت توسطیه در خارج موجود است.
 عبارت مصنف این است که کلی، بالفعل در خارج موجود نیست ما که حرف می زنیم می گوییم کلی در خارج موجود نیست اما مصنف که دقیق صحبت می کند می گوید کلی، بالفعل در خارج موجود نیست اما بالقوه موجود است. وقتی یک شخص از اشخاص این کل موجود می شود کلی، در ضمن آن یا به عین آن موجود می شود کلی که ما الان در ذهن داریم با وجود فرد موجود می شود الان که در ذهن ما است بالقوه موجود می شود ولی وقتی در ضمن فرد آمد بالفعل می شود. کلی، بالفعل موجود نیست یعنی بالقوه موجود است به تعبیر دیگر (که معنای بالقوه و بالفعل، این نیست) کلّی، مستقلاً موجود نیست، فی ضمن الفرد موجود است. قید «بالفعل» خیلی دقیق است ولی ما نوعاً قید «بالفعل» را نمی آوریم.
 سپس می فرماید این مورد توافق اهل صناعت منطق و فلسفه است که معتقدند کلی در خارج موجود نیست فقط نقل می شود که رجل همدانی معتقد بوده که کلی در خارج موجود است که آن را هم بعضی توجیه می کنند و می گوید منظورش این نبوده که کلی در خارج موجود است بلکه منظورش این بوده که رب النوع این موجود ات در خارج موجود است که اشاره به حرف افلاطون می کرده.
 پس همه معتقدند که کلی به وصف کلیت در ذهن است و وقتی در ضمن شخص می آید خارجی می شود. لذا اگر مطلبی مورد توافق حکما حتی خود مصنف است چگونه شما (مصنف) حرکت توسطیه را در خارج موجود می دانید.
 توضیح عبارت
 (فان قال ان الکون فی المکان و لم یکن قبله و لا بعده فیه)
 نسخه صحیح (فان قال قائل) است. واو در و لم یکن، حالیه است.
 ضمیر در «قبله و بعده و فیه» هر سه به کون بر می گردد.
 ترجمه: کون در مکان در حالی که متحرک قبلاً و بعداً در آن مکان نبوده.
 نکته: به مناسبت تغییر اول، مطلبی را بگوییم و آن اینکه بیان کردیم که کتاب شفا توسط شخصی که بسیار مسلط بر این کتاب بوده تلخیص شده و با عبارت تقریباً روان بیان شده ولی بسیاری از موارد را هم حذف کرده که به نام «عون اخوان الصفا علی فهم کتاب الشفا» است که این کتاب را نگاه کردیم و این عبارت را اینگونه تلخیص کرده بود (ان الکون فی المکان و لم یکن قبلاً و لا بعداً فیه) که بدون ضمیر آورده یعنی قبل و بعد را زمانی گرفته ولی ما ضمیر را به حدّ برگرداندیم. لذا می توان هم قبل و بعد را زمانی گرفت هم غیر زمانی گرفت.
 مطلب عمده ای که در آن کتاب است (و به طور ممتاز در این باره کتابی نوشته نشده) این است که روابط جملات مصنف در آن مشخص می شود و اگر روابط کتاب شفا مشخص شود نصف مطلب شفا فهمیده می شود.
 (و کذلک الاضافه الیه)
 معنای دوم برای حرکت توسطیه است که با اضافه، تفهیم می کند یعنی حرکت توسطیه «توسط الکون فی المکان» است که «توسط الکون فی المکان»، مفادش همان حرکت توسطیه است.
 ترجمه: توسط را اضافه کن به کون فی المکان.
 (و الامر الذی یجعلونه آناً)
 سومین تفسیر است یعنی امری که آن را آناً قرار می دهند. (حرکت توسطیه را قبلاً گفتیم که حرکت «آنیّه» است برخلاف حرکت قطعیه که گفتیم حرکت زمانیه است.)
 (هو امر کلی معقول)
 این سه تفسیر، امر کلی اند
 معقول: یعنی وجودش در عقل و ذهن است.
 (و لیس بموجود بالفعل)
 وجود خارجی ندارد. شما چگونه حکم کردید و وجود خارجی برای حرکت توسطیه قائل شدید.
 (بل انما الموجود بالفعل الکون فی هذا المکان لم یکن قبله و لا بعده فیه)
 نسخه صحیح «و لم یکن» است که باید واو باشد. ضمیر در «قبله وبعده و فیه» به هذا المکان بر می گردد.
 آن که در خارج موجود است کون فی هذا المکان است. آن هم لهذا الشخص الخاص، یعنی هم مکان هم کائن را خاص می کنیم. چون حرکت توسطیه هم بر آن کون فی المکان می گویند هم در هر لحظه می توان اطلاق کون فی هذا المکان کرد اما اگر کلی حساب کردی (یعنی الکون فی المکان) در این صورت کلی می شود.
 در عبارت آمده «الکون فی هذا المکان».
 «الکون فی هذا المکان» حرکت نیست چون «الکون فی هذا المکان» یعنی در این مکان خاص است اما حرکت در وقتی است که در مکان های دیگر هم باشد حال اگر در یک مکان جزئی کون داشته باشد حرکت نیست بلکه این، با سکون هم سازگار است. پس کون فی هذا المکان با قید (هذا)، حرکت توسطیه نیست اما کون فی المکان، حرکت توسطیه است ولی کلی است. حال شما کدام را می گویید در خارج است. کون فی هذا المکان را قبول داریم در خارج است ولی حرکت نیست. چون در یک مکان خاص بودن، حرکت نیست. حرکت یعنی در مکانهای متعدد باشیم. و اگر الکون فی المکان را مطرح کنی در این صورت، حرکت است ولی در خارج نیست. پس حرکت توسطیه ای که می گویید در خارج است مرادتان چیست؟
 (و کذلک الاضافه الی هذا الکون)
 مراد اضافه به کون نیست بلکه اضافه الی هذا الکون است که جزئی است و در خارج موجود است.
 (و الامر الکلی انما یثبت باشخاصه)
 مصنف توضیح نمی دهد که امر جزئی حرکت نیست بلکه می فرماید که کلی در خارج موجود نیست اما استاد فرمودند که امر جزئی را لحاظ کنی حرکت نیست و اگر امر کلی را لحاظ کنی در خارج موجود نیست.
 ترجمه: کلی در خارج با اشخاصش ثابت می شود.
 (و لا یکون شیئا واحداً موجوداً یعینه کما اتفق علیه اهل الصناعه)
 نسخه صحیح به جای (یعینه)، کلمه (بعینه) است.
 کلی به عنوان کلی، نمی باشد یک شیء موجود معین، بلکه شخص آن، یک شی موجود معین است و او در ضمن شخص موجود است پس کلی را در خارج به عنوان یک شی. نمی توانی بیابی بلکه در ضمن اشخاص می توانی بیابی. مراد از اهل الصناعه، منطق یا فلسفه یا هر دو است.
 صفحه 85 سطر 12(قوله فنقول)
 [نکته: تشخّص را اکثر مشاء به عوارض می دانند.مرحوم صدرا می فرماید: عوارض، امارات و علامات تشخص اند تشخص به وسیله وجود است و عوارض، حکایت از تشخص در وجود می کند. که این، حرف مرحوم صدرا نیست بلکه فارابی هم گفته.
 درباره تشخص 4 قول است:
 1 ـ تشخص به وجود است «نظریه مرحوم صدرا و فارابی»
 2 ـ تشخص به امارات شخصیه است «نظر مشا»
 3 ـ تشخص به موضوع است.
 4 ـ تشخص فاعل است این دو قول را مرحوم صدرا به وجود بر می گرداند.
 سوال: ما هر شیء را به طور کلی تعریف می کنیم مثلاً الانسان، حیوان ناطق. پس این اشکال در همه تعاریف وارد است.
 جواب: ما به تعریف کار نداریم به مصداق کار داریم. و می گوییم حرکت توسطیه چیست؟ آیا خود همین کلی است یا مصداق کلی است. جواب می دهیم که حرکت توسطیه خود این کلی است مصداق آن، حرکت توسطیه نیست. مصداقش کون فی هذا المکان است. و کون فی هذا المکان حرکت نیست. خود کلّی، حرکت توسطیه است. در انسان، حیوانِ ناطقِ کلی، انسان نیست. حیوان ناطق، انسان است و مصداقش در خارج است. مصداق حیوان ناطق، انسان است که در خارج است ولی مصداق الکون فی المکان (که الکون فی هذا المکان است)، حرکت توسطیه نیست.
 اگر مصداق توانست آن معرَّف را داشته باشد می گوییم که در خارج موجود است اما مصداق نتوانست آن معرَّف را داشته باشد معرَّف فقط کلی است و در خارج موجود نیست. حرکت، اینگونه است که مصداقش، عنوان حرکت را ندارد خود کلی، عنوان حرکت را دارد. پس خود کلی در خارج موجود نیست حرکت هم در خارج نیست. اما حیوان ناطق اینگونه نیست که مصداقش، حیوان ناطق نباشد و فقط خودش، حیوان ناطق باشد. چون مصداقش، حیوان ناطق است پس شما می توانید به همین مصداق، حیوان ناطق بگویید و بگویید در خارج موجود است. پس اگر معرِّف، مصداقش، عنوان معرَّف را داشت خارجی است اگر فقط، کلّیِ معرِّف، عنوان معرَّف را داشت در خارج نیست و حرکت از این قبیل است پس این اشکال در همه تعاریف نیست].
 جواب از اشکال بر وجود حرکت توسطیه در خارج:
 مصنف در جواب اشاره می کند که کون فی المکان را دو گونه می توان تصویر کرد که نحوه اول هم به چند صورت تصویر می شود. اصلاً بحث در کون فی هذا المکان نمی کند بلکه بحث در کون فی المکان می کند.
 کون فی المکان را به دو گونه تصور می کنیم: 1 ـ بر متمکنات کثیرین صادق است. 2 ـ بر متمکن واحد صادق است.
 اما گونه اول خودش چند صورت می شود.
 صورت اول: زید را ملاحظه کنید که حرکت توسطیه انجام می دهد. بر او صدق می کند که کون فی المکان است عمرو را ملاحظه کنید که حرکت توسطیه انجام می دهد. بر او صدق می کند که کون فی المکان است حال شما یک کون فی المکان در نظر می گیری که هم بر کون فی المکانی که زید دارد صدق می کند هم بر کون فی المکانی که عمرو دارد صدق می کند. پس بر متمکنات کثیره صدق می کند و این، کلی می شود. این، فرض کلی است که ما به آن کاری نداریم و همان گونه که مستشکل می گفت کلی است
 صورت دوم: اینکه زید و عمر را ملاحظه نکنی بلکه فقط زید را ملاحظه کنی که الان در این لحظه است و در مکان اول است و در لحظه دوم در مکان دوم است.
 زید که بین مبدء و منتهی راه می رود در لحظه اول بر او کون فی المکان صدق می کند اما کون فی هذا المکان صدق نمی کند. در لحظه دوم بر او کون فی المکان صدق می کند اما کون فی هذا المکان صدق نمی کند. در اینجا یک کون فی المکان را در نظر بگیرید که بر تمام کون هایی که زید در لحظه های مختلف داشته صدق می کند.
 در این صورت هم گفته می شود که حمل علی کثیرین، شد، لذا کلی می شود و اشکال مستشکل وارد است. اما اگر کون فی المکان گفتی و بر متمکن واحد اطلاقش کردی یعنی بر زید به تنهایی اطلاق کردی آن همه در مکانِ تنها، این دیگر حرکت نیست مگر اینکه در دو حالت لحاظش کنی یعنی یکبار کون فی المکان در حالت اول لحاظ کنی و یکبار کون فی المکان در حالت دوم لحاظ کنی و چون دو تا کون فی المکان درست شده حرکت حاصل می شود. ولی این دو را ملاحظه کن اما «لامعاً» یعنی با هم ملاحظه نکن زیرا اگر با هم ملاحظه کنی تعدد می آید. و کون فی المکان بر هر دو صدق می کند و کلی می شود. اما توجه به حالات متعدد نکن با اینکه حالات متعدد دارد. پس کون فی المکان را اطلاق کن بر یک کون، بدون اینکه دیگر را ضمیمه کنی. لذا کون فی هذا المکان نگفتید بلکه کون فی المکان گفتدی که به ظاهر کلی است یعنی حالت جنسی به آن دادید و گفتید الکون فی المکان. و بعداً قید آوردید که «لم یکن قبله و لا بعده فیه» که حالت فصلی است و سکون را خارج کرد. سپس این مطلب مطرح است که آیا این کون، کلی است یا کلی نیست. به تعبیر دیگر، متعدد است یا نیست؟ اگر متعدد شد کلی می شود و الا فلا. به قول مصنف، در اینجا امر مشکل است.
 در جایی که کون فی المکان را بر متمکنات کثیرین اطلاق کنید به هر دو فرض، کلیت صادق است اما در اینجا که فرض سوم است تعدد درست نمی شود حال آیا کون فی المکان کلی است یا نه؟ اگر کلی باشد حرف مستشکل وارد است.
 ابتدا مصنف مقدمه ای می گوید که معنای جنسی به دو نحوه تقسیم می شود سپس که هر دو را می گوید. می پرسد که ما نحن فیه از کدام قبیل است. کون فی المکان از کدام قسم است حال ما کون فی المکان را فراموش می کنیم و وارد مقدمه می شویم.
 مقدمه: معنای جنسی دو گونه تقسیم می شود»
 در یک تقسیم، با عوض شدن مقسِّم، معنای جنس عوض می شود چون جنس یک امر کلی است. اگر مقسِّم عوض شد. جنس هم عوض می شود (اما در تقیسم دیگر اگر مقسِّم عوض شد جنس عوض نمی شود) در جایی که مقسِّم، فصل باشد مثلاً حیوان، یا ناطق است یا صاهل است که مقسِّم، فصل است. فصل، جنس را متحصص به حصه خاص می کند یعنی ناطق که کنار حیوان آمد عمومیت حیوان از بین می رود و یک حصه خاصی از حیوان که در ضمن ناطق است درست می شود. در چنین حالتی، اگر فصلی عوض شد آن جنس باید عوض شود چون حصه ای که در انسان است آن حصه در فرس نیست. پس اگر با ناطق، حیوان را متحصِّص به حصه ای کردید با صاهل، حصه دیگر درست می شود. اگر ناطق از بین رفت آن حصه ی مخصوصش هم که حیوان جنسی است از بین می رود. حیوانی که جنس بود الان هم جنس است ولی جنسِ متحصِّص شده است. وقتی که صاهل آمد دیگر، آن حیوان که در ضمن ناطق بود در اینجا نمی آید. پس اگر مقسِّمِ معنای جنسی، فصل باشد با زوال فصل، جنس هم زائل و مبتدل می شود اما اگر مقسِّمِ معنای جنسی، عرض بود مثل حرارت که یک جنس است حرارت را به فلان جسم نسبت می دهی که این نسبت، یک نوع عرضی برای حرارت است. الان حرارت را به حرارتِ متعلق به آب و حرارت متعلق به این ظرف تقسیم می کنیم که ظاهراً دو حرارت است چون تقسیم شد ولی به توسط فصل تقسیم نشد.
 در اینجا اگر عرض عوض شد (حرارت متعلق به آب، تعلق به ظرف می گیرد) در این حالت، جنس عوض نمی شود. و مقسِّم گرچه تبدیل می شود ولی جنس، عوض نمی شود و حرارت که متعلق به آب بود الان به ظرف تعلق می گیرد. و این حرارت، همان حرارت است. البته در موردی که حرارت را شخص بدانی و جنسی نبینی. اگر شخصی ببینی یعنی آن شخصِ حرارتی که شما آن را تعلق به آب دادی، در آب نفوذ کرد و تمام شد. اما شخص بعدی که می خواهد داخل ظرف بیاید این را شخصی ملاحظه نکنید بلکه جنسی ملاحظه کنید. یعنی جنس حرارت نه شخص حرارت. چون وقتی که آتش را روشن کردی و زیر آب قراردادی مقداری حرارت در آب نفوذ می کند آن مقدار حرارت، در ظرف نمی آید. در این آب، حرارت را وارد کردی در آن آب، شخص دیگری از حرارت را وارد کردی. اگر اینگونه لحاظ کنی باز هم زوال حاصل می شود. یعنی با رفتن آن نسبت، این حرارت هم می رود. اگر حرارت را که اسم است ملاحظه کنی تعلق به این و تعلق به آن، تعدد درست می کند اما اگر این تعلقها متبدل شدند آن حرارت که جنس است مبتدل نمی شود.
 خلاصه: خاصیت فصل این است که چون مقوم است با تبدیلش، جنس باید تبدیل شود. اما عرض چون مقوّم نیست با تبدیلش جنس عوض نمی شود.
 البته توجه شود که ما گفتیم «چون فصل مقوم است» این، توضیح مختصری می خواهد:
 فصل را گفتند که عارض بر جنس است نگفتند که مقوم است. ولی استاد می فرمایند که فصل، مقوم است. چون در بیان قبلی این بود که فصل، این جنس را متحصِّص به حصه ای می کند و مقوّم آن حصه می شود. مقوّم جنس نیست عارض بر جنس عام است. اما بر این جنسِ موجودِ در حیوان، عارض نیست بلکه مقوّم است. یعنی جنس اگر متحصص به حصه ای شود آن فصل، مقوّم این جنس می شود ولو این فصل، عارض بر اصل جنس است ولی بر این جنسِ متخّذِ بر تعریف عارض نیست بلکه مقوّم است. با عوض شدن مقوّم، متقوّم هم عوض می شود با عوض شدن عارض، معروض عوض نمی شود بنابراین اگر مقسِّم، نوع باشد تبدیلش باعث تبدیل جنس است و اگر مقسّم، نوع نباشد تبدیلش باعث تبدیل جنس نیست. این کل مقدمه ای است که مصنف فرمودند حال حرکت از کدام است یا کون فی المکان از کدام است بحث دیگری است که در ذی المقدمه بیان می کنیم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo