< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/07/17

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 84 سطر 14(قوله فهذا التوسط)
 موضوع: حرکت توسطیه امری بسیط و غیر متغیر است.
 بحث در حرکت توسطیه داشتیم و حکم به وجود این حرکت در خارج بود. ابتدا تعریف حرکت را کردیم و اشاره داشتیم که این حرکت در خارج موجود است حال می خواهیم این بحث را مطرح کنیم که این حرکت، امری بسیط و غیر متغیر است.
 گفتیم حرکت قطعیه مرکب از اجزائی است این قدمهایی که برداشته می شود وقتی جمع میشوند حرکت قطعیه حاصل می شود ولی حرکت توسطیه را می خواهیم بگوییم بسیط است و مرکب از اجزاء نیست. بعد از اینکه بساطت حرکت توسطیه را مطرح می کنیم وارد این بحث می شویم که حرکت توسطیه هم در «آن» واقع می شود نه در زمان. توجه شود که این دو مطلب خیلی با هم مناسبند لذا پشت سر هم می آیند بساطت، حکمی است و در «آن» بودن حکم دیگر است اگرچه این دو حکم مستلزم همدیگر هستند ولی با هم تفاوت می کنند.
 الان مصنف می فرماید که صورت حرکت توسطیه همان است که گفتیم. صورت یعنی چیزی که اگر تصور شود حرکت، تصور شده، صورت یعنی حقیقت شی.
 سپس می فرماید که این حرکت توسطیه برای موجود متحرک حاصل است یعنی از ابتدا که این موجود از مبدأ بیرون می آید تا وقتی که به منتهی می رسد مادامی که متحرک است این صفت برای او هست و این صفت، تغییر نمی کند. اما در حرکت قطعیه، نوعی تغییر بین اجزائش است.
 حرکت توسطیه از همان اول حاصل می شود و تا آخر هم حاصل می باشد و تغییر نمی کند ولی در حرکت قطعیه اگر اجزاء را ملاحظه کنی تغییر در آن می بینید. یعنی می بینی متحرک در یک وقت نزدیک به مبدا است در یک وقت در وسط است و در یک وقت نزدیک به منتهی است. حالات مختلفی را برای متحرک در حرکت قطعیه می بینی اما در حرکت توسطیه حالات مختلف نیست بلکه یک حالت است که آن، کون بین المبدا و المنتهی است. این حالت هم تغییر نمی کند.
  مگر اینکه برای مسافت اجزاء فرضی درست کنید و بگویید این جزء نزدیک است و آن جزء دور است و با توجه به اجزاء فرضی، نسبت متحرک به اجزاء مختلف می شود و می توانید بگویید متحرک در زمان تحرکش تغییر کرد یعنی از جزئی که در آن جزء، کون بین المبدا و المنتهی داشت به جزء دیگر منتقل شد و در آنجا، کون دیگر یعنی شخص دیگر از کون خواهد داشت. این بخشها با فرض ما ساخته می شوند در واقع بخشی در کار نیست بلکه یک مسافت متصل و پیوسته است که متحرک به این مسافت، نسبت واحده دارد. نسبتها مختلف نیستند چون منسوب الیه مختلف نیست. منسوب الیه، مسافت است، منسوب هم که متحرک است مختلف نیست زیرا صفت کون بین المبدا و المنتهی بودن آن لحاظ می شود و این صفت، تغییر نمی کند. پس در طرف منسوب یک امر واحد است و منسوب الیه هم که مسافت است واحد است قهراً نسبت ، واحد می شود و تغییری پیدا نمی شود اما اگر منسوب الیه را که مسافت است بالفرض متعدد کنی این منسوب ولو واحد است به هر یک از اجزاء مسافت که منسوب الیهِ جدا هستند نسبتِ جدا پیدا می کند قهراً تغییر پیدا می شود. پس تغییر فرضی در متحرک به حرکت توسطیه داریم اما تغییر واقعی نداریم. این حرکت توسطیه از ابتدا تا آخر در خارج یک چیز بیشتر نیست نه چند حرکت که متغیر و مختلف شود.
 مصنف در ادامه دوباره همین مطلب را به بیان دیگر تکرار می کند.
 توضیح عبارت
 (فهذا التوسط هو صوره الحرکه)
 این توسط بین المبدا و المنتهی صورت حرکت و حقیقت حرکت توسطیه است.
 (و هو صفه واحده تلزم المتحرک و لا تتغیر البته مادام متحرکا)
 ضمیر «هو» به صورت یا توسط برمی گردد (چون ضمیر را مذکر آورده به توسط برمی گردانیم)
 این توسط، یک صفت است که تغییر نمی کند و لازم می باشد متحرک را یعنی متحرک، ملزوم و سبب پیدایش این صفت است و این صفت، لازم این متحرک است. «تلزم» را (لازم میباشد) معنی می کنیم. (لازم دارد معنی نکن) چون متحرک، لازم می باشد این حرکت را نه اینکه حرکت، لازم دارد متحرک را. بلکه حرکت، لازم می باشد متحرک را. به طور کلی هر جا «تلزم» آمده بود (لازم می باشد) معنی کنید و هر جا تستلزم آمد، (لازم دارد) معنی کنید، برای لازم، «یلزم» می آید برای ملزوم، «تستلزم» می آید.
 «و لا تتغیر البته» این صفت، تغییر نمی کند مادامی که آن متحرک، متحرک است. این قید (مادام) نشان می دهد که یک زمان تغییر است و آن وقتی است که این متحرک، متحرک نباشد و آن وقتی است که به منتهی رسیده که در این صورت این صفت، تغییر می کند و صفت دیگر برای متحرک می آید. (تغییر می کند یعنی زائل می شود) وقتی متحرک به انتهای مسافت رسید این صفت، تغییر می کند ولی مادامی که متحرک است صفت، تغییر نمی کند.
 (نعم قد تتغیر حدود التوسط بالفرض و لیس المتحرک متوسطا)
 گاهی حدود توسط به وسیله فرض تغییر می کند یعنی مسافت به اجزاء متعدد و مختلفی تقسیم می شود و به مناسبتِ این اجزاءِ مسافت، این صفت هم در آن تغییری حاصل می شود. گفته می شود «کون فی الوسط» است، اما فی الوسطی که نزدیک به مبدأ است. چون وقتی مکان و مسافت، متصل باشد نزدیک به مبدأ و دور بودن از مبدا صدق نمی کند ولی وقتی که مسافت را تکه تکه کنی قسمتی از آن نزدیک به مبدا و قسمتی دور می شود. آن وقت می گویی که کون بین المبدا و المنتهی را در مسافتِ نزدیک به مبدا دارد. مقداری که رفت می گویی که کون بین المبدا و المنتهی را در مسافت نزدیک به منتهی دارد. که تغییر درست شد و این کون، متغیراً برای متحرک ثابت شد منتهی تغییر را از تقسیم فرضیِ مسافت گرفتیم. اگر مسافت را تقسیم فرض نکنیم این تغییر حاصل نمی شود.
 (و لیس المتحرک متوسطا لانه فی حد دون حد)
 مصنف در این قسمت هم می خواهد بیان کند که در حرکت قطعیه، تغییر است. در حرکت توسطیه تغییر نیست مگر فرضاً. دوباره شروع می کند به بیان همین مطلب منتهی با عبارت دیگر. قبلا گفت که در حرکت قطعیه تغییر واقعاً است در حرکت توسطیه، تغییر فرضی است الان دوباره همین را می خواهد بیان کند. می فرماید که:
 در حرکت قطعیه، ما متحرک را متوسط می دانیم به شرطی که در فلان حد باشد و در حدود دیگر نباشد. چه وقتی می توان به متحرکِ به حرکت قطعیه، متوسط بگویی؟
 (به «توسط بین المبدا و المنتهی» که تفسیر حرکت توسطیه است توجه نکن و از آن غفلت کن و یک حرکت قطعیه با قطع نظر از صفت کون بین المبدا و المنتهی را لحاظ کن، حرکت قطعیه را به طور خالص ببین). وقتی که متحرک در حد وسط بین المبدا و المنتهی قرار گرفت در آنجا به آن می گویی متوسط است. چون در این حدّ است و در حدود دیگر نیست می گویی متوسط است. اما در حرکت توسطیه اینگونه نیست. لازم نیست که وارد وسط مسافت بشود تا شما به آن بگویی متوسط. و بتوانید بگویید که در حدود دیگر متوسط نیست. بلکه در تمام حدود، متوسط است. همین که از مبدأ درآمد و وارد منتهی نشده است متوسط است چه در آن حدّی که وسط مسافت است وارد شود چه قبل از آن چه بعد از آن. برخلاف حرکت قطعیه که باید متوسط باشد چون فی حدٍ کذا است دون حدّ دیگر. در حرکت توسطیه نمی توان گفت چون فی حد کذا است و در حد دیگر نیست. بلکه در حرکت توسطیه، تمام حدود، متوسط است. در حرکت توسطیه این طور باید گفت که متوسط است چون در هر حدی که فرض شود قبل از آن، و بعد از آن در آن حد نیست. قید «قبله و بعده» را باید بیاوریم.
 پس بر این متحرک، گفته می شود متوسط، اما نه اینکه چون حدّی است دون حدٍّ بلکه چون در هر حدی که فرض شود چنان است که در قبلش و بعدش در آن حد نبوده اگر این صفت بر آن، صدق کند گفته می شود که متوسط است. در وقتی که متحرک به حرکت توسطیه در مبدأ است این صفت، صدق نمی کند و گفته نمی شود که در حدی است که قبل از آن و بعد از آن در آن حد نیست چون در مبدأ که می ایستد بالاخره یک لحظه ساکن می شود همان لحظه سکون، اشاره می کنیم که قبل آن هم در آن حد بوده یا یک لحظه بعدش هم در آن حد هست. اینطور نیست که بگوییم قبل و بعد در این حد نیست. در منتهی هم همینگونه است که ابتدا و انتها، متحرکِ به حرکت توسطیه، این صفت را ندارد صفت اینکه «هر حدی فرض کنید این متحرک، قبلا و بعدا در آن حد نیست» این صفت را در مبدا و منتهی نمی توان به متحرک داد. علت متوسط بودنش داشتن این صفت است و علت متوسط بودنش این است که حد وسط قرار گرفته و در حدِ ابتدائی و انتهایی نیست. در حرکت قطعیه می گوییم متوسط است چون در این حدّ که وسط مسافت است واقع شده. اما در حرکت توسطیه نمی گوییم چون در این حد واقع شده بلکه می گوییم در هر حدّی که این، باشد اگر این صفت را داشته باشد متوسط بر آن صادق است. در ابتدای حرکت که مبدأ است این صفت را ندارد در انتها هم ندارد. در وسطِ مبدا و مننتهی در هر حدی که فرض کنی این صفت را دارد. پس متوسط است به خاطر اینکه این صفت را دارد نه اینکه متوسط است چون وسط این حد قرار گرفته و در حدود دیگر نیست.
 ترجمه: یعنی به این جهت که متحرک،فی حدٍ دون حدٍ است بر این متحرک، متوسط را صدق نمی دهیم.یعنی به خاطر این جهت به او متوسط نمی گوییم بلکه به خاطر جهت دیگر به آن متوسط می گوییم.
 «لا نه فی حد دون حدٍ» علت برای «لیس» نیست بلکه مدخول لیس است یعنی بگویید: اینچنین نیست که متحرک، متوسط باشد چون در حدّی است دون حدّی. که «لیس» را بر تمام جمله وارد کند.
 (بل هو متوسط لانه بالصفه المذکوره)
 این متحرک که حرکت توسطیه را متوسط می گوییم چون صفت مذکوره را دارد اما صفت مذکوره چه چیز است؟ «و هو انه بحیث» بیان می کند که صفت مذکوره چیست؟
 (و هو انه بحیث ای حد تفرضه لا یکون قبله و لا بعده فیه)
 ضمیر هو را مذکر آورده به اعتبار خبرش. ضمیر «یکون» به متحرک برمیگردد. «ایّ حد تفرضه» گفت، و نگفت «ایّ حدٍ موجود» چون حد در حرکت توسطیه موجود نیست.
 ضمیر «قبله و بعده و فیه» هر سه به «حد» برمی گردد. البته دیروز اشاره کردیم که «قبله و بعده» را می توان قبلا و بعدا هم معنی کرد که ناظر به قبل و بعد زمانی باشد ولی چون ضمیر دارد آن را به حدّ برمی گردانیم. «قبله» یعنی قبل از ورود در حدّ. «بعده» یعنی بعد از خروج از حدّ. در هر حدّی که فرض کنی نمی باشد این متحرک در آن حدّ لا قبله و لا بعده.
 با این عبارت می خواهد موجودی که بین المبدا و المنتهی است ولی متحرک نیست را خارج کند. چون موجودی که بین المبدا و المنتهی ایستاده است صدق می کند که بین المبدا و المنتهی است اما صدق نمی کند که هر حدی که فرض کنی، قبل و بعد در آن حد نیست. در همان حدی که ایستاده، قبل و بعد هم در آن حدّ هست، یعنی الان که در آن حدّ است قبلش هم در آن حدّ است بعدش هم در آن حد است ولی وقتی که دارد حرکت می کند هر حدی که فرض کنی، قبل و بعد، در آن حد نیست. لحظه ای می آید و می رود. قبل از آن لحظه، نیست. بعد از آن لحظه هم نیست. این قید را می آورد تا بفهماند که کائن بین المبدا و المنتهی، دارد حرکت می کند والّا شخص ساکن هم می تواند کائن بین المبدا و المنتهی باشد ولی متحرک نیست. این قید، حتما باید بیاید و الّا کائن بین المبدا و المنتهی، متحرک می شود.
 (و کونه بهذه الصفه امر واحد یلزم دائما)
 دوباره مطلب قبل را تکرار می کند. در مطلب قبل، گفت که توسط، امری است که تغییر نمی کند بنابراین بسیط است. اما الان می گویید که این صفت مذکوره که در حال توسط صادق است تغییر نمی کند و امر بسیط است.
 ترجمه: بودن متحرک به این صفت (آن صفت یعنی «بحیث ای حد تفرضه لا یکون قبله و لا بعد فیه») یک امر است و متعدد و متغیر و مرکب نیست و این صفت یا این امر، متحرک را دائماً لازم می باشد.
 «دائماً» یعنی در طول مدتی که «بین المبدا و المنتهی» است. سپس که در منتهی رفت این صفت، لازمه آن نیست.
 (فی ایّ حد کان لیس یوصف فی حد دون حد)
 در هر حدی باشد، این صفت، لازم اوست نه اینکه «لیس یوصف بحد دون حد» باشد. نه اینکه متصف شود به این صفت، در وقتی که در حد وسط است دونَ وقتی که در حدود دیگر است که حرکت قطعیه است.
 (و هذا بالحقیقه هو الکمال الاول)
 «هذا» یعنی این توسط و این امر
 کمال اول، همین است چون کمالی است که موجود است. حرکت را تفسیر به کمال اول کردیم و کمال اول، این است.
 اینجا نمی خواهد بیان کند که حرکت قطعیه، کمال اول نیست. چون اگر حرکت قطعیه کمال اول نباشد ما نمی توانیم مطلق حرکت را به آن تعریفی که ارسطو کرد تعریف کنیم باید فقط حرکت توسطیه را به آن تعریف، تعریف کنیم در حالی که ما مطلق حرکت را به تعریف ارسطو تعریف می کردیم. چه حرکت توسطیه باشد چه حرکت قطعیه باشد. لذا کمال اول در هر دو حرکت، صادق است پس این عبارت (هذا بالحقیقه هو الکمال الاول) نمی خواهد بگوید که حرکت قطعیه، کمال اول نیست، این در مقابل حرف بعدی است یعنی این کلام نمی خواهد بگوید که حرکت توسطیه، کمال اولی است و حرکت قطعیه کمال اولی نیست بلکه می خواهد بگوید که حرکت توسطیه، کمال اولی است و آن هدفی که با حرکت به آن می رسیم کمال اولی نیست، بلکه کمال ثانی است یعنی مقابله بین حرکت توسطیه و آن هدفی که این حرکت توسطیه به آن می رسد بیندازد نه مقابله بین حرکت توسطیه و حرکت قطعیه بیندازد که بگوییم حرکت توسطیه، کمال اول است و مفهومش این باشد که حرکت قطعیه کمال اول نیست. بلکه این که می گوید حرکت توسطیه کمال اول است مفهومش این است که آن هدفی که با حرکت توسطیه به آن می رسد کمال اول نیست. خود مصنف، این مفهوم را در دنباله عبارت، ذکر می کند با عبارت (اما اذا قطع فذلک الحصول...)
 (و اما اذا قطع فذلک الحصول هو الکمال الثانی)
 قطع را به معنای (طی کردن) نگیرید. در تمام نسخی که حاشیه دارند همه تذکر دادند که قطع به معنای (طی کردن) نیست بلکه به معنای بریدن و تمام شدن است یعنی کمال اول قطع شود و تمام شود. این متحرک، به آن هدفی که به خاطرش حرکت کرد واصل شود.
 «قطع الحرکه» کمال اول که قطع شود یعنی حرکت قطع شود.
 «فذلک الحصول» دست یافتن به منتهای حرکت، کمال ثانی است.
 پس حرکت توسطیه، کمال اولی است، هدفی که با این حرکت، به آن می رسیم و دست می یابیم، کمال ثانی است. این عبارت کتاب، همین را که گفتیم می گوید. کاری به حرکت قطعیه ندارد.
 نکته:(در بعضی زبانهای فارسی است که می گویند این کار طی شد یعنی تمام شد وقتی میگوییم متحرک دارد طی می کند یعنی می پیماید و مشغول است نه اینکه به معنای تمام شدن باشد. «قطع» در اینجا به معنای تمام شدن است نه طی کرد. چون طی کردن به معنای این است که در حال انجام است. ولی «قطع» یعنی تمام شد.)
 اگر بخواهید این عبارت را مقابل حرکت قطعیه قرار بدهید که حرکت قطعیه را خارج کند شاید در کلمه (بالحقیقه) و حصری که با ضمیر فصل فهمیده می شود ممکن باشد به این صورت بگویید که منظور این است: حقیقتاً این حرکت است که کمال اول است. حرکت قطعیه، کمال اول نیست حقیقتاً، اما مجازا کمال اول است. اگر اینگونه معنی کنی باید عبارت را اینگونه تفسیر کنی: کمال اولی که موجود است حقیقتاً این است، حرکت قطعیه، کمال اول موجود نیست. کمال اولی است که در ذهن موجود است یعنی صفت کمالی برای متحرک نیست زیرا صفت موجود نیست بلکه صفتی است که در ذهن است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo