< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/07/10

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 83 سطر 9 (قوله ولو کانت)
 موضوع:1ـ اشکال دوم بر تعریف اول 2ـ بیان تعریف دوم در باب حرکت و رد آن 3ـ بیان تعریف سوم در باب حرکت و رد آن
 نکته مربوط به جلسه قبل: مراد از افاده تغییر در سطر 8 افاده فاعلی است نه افاده غایی
 توضیح: دو گونه حرکت اراده می شود: 1ـ از طریق فاعل 2ـ از طریق غایت
 از طریق فاعل مانند اینکه ما سنگی را هُل می دهیم این سنگ حرکت می کند. فاعل هم خودش حرکت می کند اما افاده غایی مثل اینکه معشوقی در خانه نشسته و عاشق به سمت او حرکت می کند. عاشق حرکت می کند برای اینکه به معشوق برسد. آن غایت است که عاشق را حرکت داده است. در حرکتهای غایی لازم نیست محرک، متحرک باشد. ولی محرکهای فاعلی باید متحرک باشند. اگر کسی افاده حرکت و افاده فاعلی می کند باید متحرک باشد.
 اشکال دوم: اگر حرکت را به غیریت تعریف کنیم تعریف، مانع اغیار نیست زیرا همۀ غیریتها حرکت می شوند. در حالی که ما غیریتهایی داریم که حرکت نیست در وقتی که دو چیز را با هم می سنجی و متحرک نیستند مغایرت بینهما دیده می شود. اینجا غیریت است ولی حرکت نیست. ممکن است شما بگویی سنجشی که ما در ذهنمان انجام می دهیم نوعی حرکت است ولی آن دو شی حرکت ندارند. شما در ذهن خودتان برای به دست آوردن رابطه بین این دو، حرکتی می کنید که اسم آن را سنجش می نامیم. آن حرکت نتیجه می دهد که این دو با هم غیریت دارند. می گوییم این دو واقعا هم غیریت دارند ولو حرکت ذهنی شما انجام نشود. مغایرت، حکم واقعی این دو است و حرکت هم در آن نیست. بله وقتی که می سنجی فکر شما یک حرکتی می کند که بر اثر حرکت به دست می آید ولی حرکت در ذهن شما انجام می گیرد و بر خود این دو شی، حرکت نیست ولی مغایرت است. پس غیریت مستلزم حرکت نیست. غیریت در جاهایی است که حرکت در آن جاها نیست. پس اگر حرکت را به غیریت تعریف کنیم همه نوع غیریت ها در تعریف می آید در حالی که همه نوع غیریتها حرکت نیستند پس تعریف شما مانع اغیار نمی شود.
 سوال: ما می گوییم هر حرکتی غیریت است نگفتیم که هر غیریتی حرکت است. اگر این را گفته بودیم همه غیریتها در این تعریف می آمد و تعریف، مانع اغیار نمی شود.
 جواب: گوینده نگفت که حرکت، مستلزم غیریت است. گفت حرکت خودش غیریت است یعنی حرکت را با غیریت، یکی گرفت. پس هر جا غیریت است باید حرکت باشد و هر جا هم حرکت است باید غیریت باشد (یعنی همان طور که ما می گوییم انسان بشر است که مرادف را با مرادف تفسیر می کنیم، در اینجا دو موجبه کلیه صدق می کند «کل انسان بشر» از آن طرف می گوییم «کل بشرٍ انسان»)
 یعنی بین این دو، تساوی ایجاد می کنیم یعنی (کل حرکه غیریه) و (کل غیریه حرکه). اگر بگوییم (کل حرکه غیریه) این اشکال ندارد اما (کل غیریه حرکه) اگر بگوییم اشکال دارد چون باعث می شود که تعریف مانع اغیار نباشد. پس اشکال دوم وارد است.
 توضیح عبارت
 (ولو کانت الغیریه حرکه لکان کل غیر متحرکا و لکن لیس کذلک)
 ترجمه: اگر غیریت، حرکت باشد هر مغایری باید متحرک باشد. هر جا غیریت است باید حرکت باشد بنابراین هر غیری، حرکت می شود در حالی که این چنین نیست.
 (لکن لیس کذلک)
 یعنی تالی باطل است. پس مقدم که حرکت، غیریت باشد باطل است.
 مصنف عبارت را جالب آورده و نگفته (ولو کانت الحرکه غیریه) بلکه گفته (ولو کانت الغیریه حرکه) تا اشکال وارد شود و کلام گوینده هم این طور است که حرکت، غیریت است و غیریت هم حرکت است آن وقت مصنف، (حرکت، غیریت است) را لحاظ نکرده چون در این صورت نمی توانست اشکال بگیرد و عبارت (غیریت، حرکت است) را لحاظ کرده تا اشکال وارد شود.
 صفحه 83 سطر 9 قوله(و قال قوم)
 تعریف دوم: حرکت، طبیعتی غیر محدود است.
 توضیح: غیر محدود یعنی حد و مرز ندارد به عبارت دیگر هر چه ادامه اش بدهی باز می بینی ادامه دارد. حرکت را ملاحظه می کنیم بعضی حرکات شروعی دارند و ختمی دارند و اینگونه نیست که اگر ادامه بدهیم ادامه پیدا کند و منتهی نشوند. هر چه که اول و آخر دارد غیر محدود نیست پس چگونه این گوینده حرکت را غیر محدود تعریف می کند؟
 از اینجا می فهمیم که مراد گوینده این که بیان کردیم نیست والا بالوجدان خلافش ثابت می شود بلکه مراد این است که حرکت را طبیعتی می دانیم که اگر تقسیمش کنیم تقسیم امتداد پیدا می کند و متوقف نمی شود یعنی تقسیمِ حرکت به اجزاء، آخر ندارد هر چقدر حرکت را تقسیم کنی قابل انقسام است البته بنابر قول اینکه جزء لا یتجزی نداریم. این تفسیری است که مرحوم آقا جمال کرده و با عبارت (لانّ المراد بها) بیان کرده (کلمه کانّ نمی خواهد بگوید واقعا مراد همین باید باشد) یعنی با شک بیان کرد چون خود حرکت محدود نیست بلکه تقسیم یا اجزائش غیر محدود است.
 [طبق آن چه که قبول داریم و آن اینکه جزء لا یتجزی را منکر هستیم و قائل به تجزیه همه اجزاء هستیم لذا حرف این قول تمام می شود و صحیح است]
 اشکال اول: این خاصه ای (عرض خاص) که شما در تعریف آوردید خاصه حرکت نیست اصلا این خاصه را برای حرکت قبول نداریم.
 اشکال دوم: حرکت در این خاصه، شریک دارد و تعریف مانع اغیار نیست.
 با کلمه خاصه می فهماند که تعریف، تعریف رسمی است چون از عرض خاص استفاده می کند نه از فصل، ولی این مهم نیست ما الان نمی خواهیم تعریف هایی که حدی اند ارائه دهیم شاید همه تعریف های ما رسمی باشند. نمی خواهیم اشکال کنیم و بگوییم که این تعریف، تعریف حدی نیست بلکه رسمی است. رسمی بودنش را قبول داریم ولی دو اشکال دیگر دارد.
 مقدمه اشکال اول: گفتیم حرکت یا توسطیه یا قطعیه است. حرکت توسطیه را گفتیم که «کون المتحرک بین المبدا و المنتهی» است به محض اینکه این صفت بر شی عارض شود آن شی متحرک می شود. تا وقتی «کون بین المبدا و المنتهی» ندارد متحرک نیست و وقتی در منتهی رفتیم این کون را ندارد اما از مبدا که خارج شد و تا به منتهی نرسیده حرکت بر او صادق است و صدق حرکت، یکسان است چون قرب به مبداء و بعد از مبدا، قرب به منتهی و بعد از منتهی، قرب و بعد به وسط را لحاظ نکردیم. اما حرکت قطعیه حرکتی است که در آن حرکت، ما اجزاء مسافت را طی می کنیم. اجزاء مسافت با حرکتی طی می شود مثلا اگر مسافت، مسافت مکان باشد (چون مسافت ممکن است کیف، وضع، کم و ... باشد ولی ما مثال به مسافت مکانی می زنیم چون واضح تر است) پس طی مسافت لحاظ می شود. در حرکت قطعیه، وقتی قدم اول را بر می داریم بخشی از مسافت برداشته می شود وقتی قدم دوم را بر می داریم بخش دیگری از مسافت برداشته می شود. حرکت قطعیه از اجزائی که گذرا هستند تشکیل می شود یعنی قدم هایی که یکی از آنها انجام می شود و وقتی تمام شد قدم بعدی شروع می شود و هکذا ادامه پیدا می کند که این تدریج، در حرکت قطعیه است.
 در حرکت قطعیه قرب و بعد به مبدأ داریم. الان 20 قدم رفته بعدا 25 قدم می شود لذا در ابتدا به مبدا نزدیک است و از منتهی دور است اما در اواخر، از مبدأ دور شده و به منتهی نزدیک تر است.
 اشکال اول: در حرکت توسطیه اصلا انقسام معنی ندارد که بخواهیم حرکت توسطیه را قسمت کنیم و بگوییم قسمتش نامحدود است و نتیجه بگیریم که طبیعت نامحدود است. این تعریف ربطی به حرکت توسطیه ندارد چون قابل انقسام نیست تا چه رسد به انقسام بی نهایت، زیرا حالت بسیط دارد. بلکه حرکت قطعیه را مثلا تقسیم به 40 قدم می کنیم و هر قدم را مثلا به 40 سانتی متر تقسیم می کنیم و هکذا ادامه می دهیم پس این خاصه که گفتید (غیر محدود) است یعنی منقسم به اقسام بی نهایت می شود امری است که برای حرکت توسطیه حاصل نیست ولی برای حرکت قطعیه حاصل است و آنچه حکما به وجود آن قائلند حرکت توسطیه است نه قطعیه. پس حرکتی که الان تعریف می شود حرکت توسطیه است و این خاصه ای که گفتید اصلا صفت حرکت توسطیه نیست. بله صفت حرکت قطعیه است ولی این حرکت را در خارج قبول نداریم.
 اشکال دوم: (انه کان صفه لها)
 فرض می کنیم صفت برای حرکت است اما صفت خاص نیست زیرا امور دیگری داریم که این وضع در آنها موجود است مثل نهایت و زمان که طبیعت غیر محدودند و قابل انقسام به بی نهایت هستند پس عَرَضی که برای حرکت آوردید خاص حرکت نیست پس تعریف، مانع اغیار نشد با اینکه باید مانع اغیار باشد.
 نکته: آیا مفهوم (لا نهایه) مراد است یا مصداق آن مراد است.
 مصداق لا نهایه، تا بی نهایت قابل انقسام است، ولی مفهوم، قابل انقسام نیست اگر مراد از لا نهایه مفهوم آن باشد نقض وارد نیست چون مفهوم (لا نهایه) اصلا قسمت نمی شود تا چه رسد که به بی نهایت قسمت شود. پس (غیر محدود) شامل مفهوم لا نهایه نمی شود ولی اگر مصداق (لا نهایه) مراد باشد تقسیم به اقسام بی نهایت می شود و غیر محدود است و باید از تعریف خارج شود. ولی ظاهرا مصنف، مفهوم را اراده کرده والا اگر مصداق را اراده کرده بود زمان و حرکت و جسمِ متصل هم مصداق لا نهایه بود. خود (لا نهایه) را ذکر نمی کرد بلکه مصادیق را ذکر می کرد ولی از اینکه خود (لا نهایه) را ذکر کرده معلوم می شود که مفهوم مراد است و اگر مفهوم مراد باشد نقض وارد نیست. این، اشکالی است که مرحوم آقا جمال به مصنف گرفته است.
 نکته: مراد از غیر محدود، غیر محدود بالفعل است نه غیر محدود بالقوه
 توضیح عبارت
 (و قال قوم انها طبیعه غیر محدوده و الاحری ان یکون هذا ان کان صفه لها صفه غیر خاصه)
 (صفه) خبر کان است
 (صفه غیر خاصه) خبر یکون است
 (ان کان صفه لها): اشکال اول است.
  (غیر محدود) صفت برای حرکت توسطیه نیست بلکه برای حرکت قطعیه است. حال بر فرض صفت برای حرکت قطعیه قائل شویم ولی صفت غیر خاصه است.
 (غیر خاصه) یعنی عرض عام باشد نه عرض خاص. و آوردن عرض عام در تعریف شی باعث می شود که تعریف مانع اغیار نشود.
 (فغیر الحرکه ما هو کذلک کاللانهایه و الزمان)
 توضیح این است که این صفت، غیر خاص است. در بین حرکتها چیزی را می یابیم که غیر محدود است.
 نکته: هر صاحب کمّ متصل، غیر محدود است اما کم منفصل، به واحد منتهی می شود و لذا غیر محدود نیست بله اگر عدد را از طرف زیاده حساب کنی غیر محدود است ولی از طرف نقیصه محدود است و وقتی تقسیم کنی به طرف نقیصه تا واحد می روی و دیگر ادامه پیدا نمی کند.
 قوله (و قیل انها) توضیح مطالب
 تعریف سوم: حرکت، خروج از مساوات است.
 این تعریف چون مبهم است لذا خود مصنف آن را توضیح می دهد.
 توضیح: ابتدا شی ساکنی را فرض می کند که مساوات داشته باشد تا از این طریق، خروج از مساوات را بتواند توضیح دهد. چون خروج از مساوات، مقابل مساوات است لذا سکون را بر مساوات تطبیق می کند بعدا خروج از مساوات را توضیح می دهد.
 می فرماید: شی ساکن را ملاحظه کنید که اوقاتی، روی این شی ساکن عبور می کند مثلا روز شنبه و یکشنبه و ...، این شی ثابت است ولی زمان، عبور می کند. این شی حرکت نمی کند پس این شی نسبت به تمام زمان هایی که برایش می گذرد مساوات دارد چون ساکن و ثابت است. این شی ساکن را با دو چیز می توان سنجید:
 1ـ با اطرافش بسنجیم و بگوییم که همان حالتی که ابتداء نسبت به اطرافش داشت در چند روز بعد هم همان حالت را دارد مثلا مقابل و محاذی فلان شی است الان هم محاذی همان شی است چون حرکت نکرده است.
 2ـ یکبار با زمان می سنجیم و می گوییم نسبت به زمان هم مساوات دارد یعنی زمان ها عبور کردند و این، تغییر نکرده است. پس شیءِ ثابت، نسبت به زمان و اشیاء اطرافش مساوات دارد و مصنف آن را با زمان می سنجد ولی اگر با اجسام اطرافش هم بسنجی اشکال ندارد.
 [نکته: مراد ما از زمان، حرکت اشیاءِ اطراف این شی ثابت نیست بلکه مراد حرکت فلک است. و کار خودش را انجام می دهد و زمان را تولید می کند این اشیاءِ اطراف، ساکن اند و ما اشیاء اطراف را ساکن می دانیم والا اگر اطراف، حرکت کنند این وضعی که این جسم ثابت داشته،عوض می شود. در فرضی که اشیاءِ اطراف ساکن باشد این شیءِ مورد نظر ما، مساوات دارد با اشیاء مورد نظر ما، حال اگر بخواهیم با زمان بسنجیم کاری به اشیاء اطراف نداریم چه اشیاء اطراف بخواهد عبور کند چه ساکن باشد. زمان عبور می کند و شی مورد نظر ما ساکن و ثابت است یعنی حالات مختلفی که در زمان به وجود می آید این حالات برای این شی نیست. این شی نسبت به زمان ها مساوات دارد. زمان ها که عبور می کنند تغییری در آن ایجاد نمی کنند].
 پس مساوات به معنای این است که این امر (آن شی که ساکن فرض شدی) نسبت به همه زمانهایی که عبور می کند مساوی است. در مقابل آن، شیء متحرک است که از این مساوات خارج می شود یعنی اگر با اشیاء اطرافش بسنجی، آن مساوات را ندارد پس خارج از مساوات است و اگر با زمان بسنجی می بینی که آن مساوات را ندارد پس خارج از مساوات است مثل وجود ما در روز شنبه با وجود ما در روز یکشنبه فرق دارد. اما اگر موجود ثابت بودیم مثل عقول مساوات داریم و زمان در ما اثر نمی گذاشت و نمی توان گفت امروز، یک روز از عُمر عقل گذشت یا عقلی که یک ساله بود، دو ساله شد در موجودات ثابت، گذشت زمان، چیزی را عوض نمی کند چون در بستر زمان نیستند مثل چوبی که روی آب روان می افتد این چوب با روان شدن آب، روان می شود و من که کنار جوی آب ایستادم و آب روان را می بینیم آن آب روان در من اثر نمی گذارد. گذشت او در من تغییری ایجاد نمی کند. اما اگر من در داخل جوی آب بودم گذشت آن در من تغییری ایجاد می کرد. کسانی که داخل زمان هستند مثل آن چیزی هستند که روی آب است. گذشت زمان در آنها تغییر ایجاد می کند اما کسانی که بیرون از زمان هستند و مُشرف بر زمان اند گذشت زمان در آنها تغییری ایجاد نمی کند بر امر ثابت، هر چه زمان بگذرد عمرش زیاد نمی شود. پس شی ثابت، خروج از مساوات ندارد اما شی متحرک، خروج از مساوات دارد یعنی شی متحرک، امروزِ آن با فردایش فرق می کند لااقل یک روز به عمرش اضافه شده و به سمت پیری رفته. پس حرکت باعث می شود شیء متحرک از حالت مساواتی که نسبت به زمان داشت خارج شود و حالت مساوات نداشته باشد.
 توضیح عبارت
 (و قیل انه خروج عن المساوات)
 ضمیر (انها) به حرکت بر می گردد.
 (کانّ الثبات علی صفه واحده مساواه للامر بالقیاس الی کل وقت یمر علیه)
 (للامر) ال در للامر عهد حضوری است یعنی همان امری که درباره آن بحث می کنیم.
 توضیح (قیل) را با این عبارت بیان می کند.
 الثبات: ثبات امری (ما کلمه امر را در تقدیر می گیریم) بر صفت واحده، مساوات همان امر است که این امر نسبت به تمام اوقاتی که بر آن عبور می کند مساوی است. این ثبات اقتضاء می کند که گذشت زمان در موجود ثابت اثر نگذارد و همان مساواتی را که داشته، داشته باشد.
 مصنف، تعبیر به ثبات می کند و کلمه (سکون) را نمی آورد چون ثبات با سکون فرق دارد زیرا به موجود مادی، ساکن می گوییم اما به موجود مجرد، ساکن نمی گوییم چون سکون، عدم حرکت برای چیزی است که من شانه الحرکه است و مجردات قابلیت حرکت ندارند پس سکون بر آنها صدق نمی کند بلکه ثبات بر آنها صدق می کند. ثبات اعم از سکون است یعنی نه تنها ساکنها بلکه ثابت ها هم تساوی دارند. فقط آن چه که از تساوی خارج می شود متحرک است. اگر مصنف، سکون را ذکر می کرد اشکال نداشت ولی همه موارد را نگفته بود ولی مصنف ثابت را گفت چون مطلب در ثابت ها راحت تر فهمیده می شود اما در ساکن شاید بتوان اشکال مطرح کرد و تسامحی کرد و گفت که با گذشت زمان، ساکن تغییر می کند اما در ثابت نمی توان گفت که با گذشت زمان، تغییر می کند.
 (و ان الحرکه لا تتساوی نسبه اجزائها و احوالها الشی فی ازمنه مختلفه)
 (و احوالها) عطف تفسیر بر اجزائها است
 (فی ازمنه مختلفه) یعنی در زمان های مختلف، نسبت احوال حرکت مساوی نیست یعنی این حرکتی که الان است با حرکتِ قبل و حرکتِ بعد فرق می کند چون متحرک، در این حالت، با حالت قبل و حالت بعد فرق می کند.
 مراد از (الشی) می تواند اشیاء اطراف باشد و می تواند شی متحرک باشد ولی ظاهرا بلکه فوق ظاهرا مراد از شی، متحرک است. شاید اصلا نتوانیم مراد از شی را اشیاء اطراف این شی متحرک قرار بدهیم چون ایشان نمی گوید حالت متحرک نسبت به اشیاء عوض می شود بلکه می گوید حالت حرکت، نسبت به شی (یعنی متحرک) عوض می شود.
 حالت حرکت نسبت به متحرک عوض می شود نه حالت متحرک نسبت به اشیاء اطرافش. آن هم صحیح است که شیئی که حرکت می کند حالتش نسبت به اشیا اطرافش عوض می شود ولی مصنف نمی گوید که متحرک، حالتش عوض می شود بلکه می فرماید، حرکت حالتش عوض می شود پس معلوم می شود که نسبت به شی متحرک، لحاظ می کند یعنی این شی متحرک، حالاتی دارد که اگر حرکت کند هر حالتی در «آنی» واقع می شود. حالت بعدی در «آن» بعدی و حالات مختلف در «آنات» مختلف و زمانهای مختلف می آید و این، خروج از مساوات است یعنی یک حالت برایش نیست. حالات مختلفی که از طریق زمان می آیند روی این، اثر می گذارند و این را مختلف الحال می کند. نه حالات مختلفی که از اشیاء اطراف برایش پیدا می شود. خود متحرک را با حرکت می سنجیم و با زمان، که مقدار حرکت است می سنجیم می گوییم این حرکت، در شی متحرک، تغییر و خروج از مساوات درست می کند و این را در بحث حرکت خواندید که شی متحرک در هر لحظه ای، حالتی دارد که غیر از حالتِ قبلش است و غیر ازحالتِ بعدش است و ما این شی متحرک را در آن حالت فرض می کنیم و از آن، ماهیت را انتزاع می کنیم مثلا وقتی این شیء در کیف حرکت می کند یک کیف، الان دارد و یک کیف قبلا داشته و یک کیف بعدا پیدا می کند ما این را در این حالت که الان دارد ثابت فرض می کنیم و یک کیف از آن انتزاع می کنیم دوباره به سراغ حالت بعدی می رویم و در آنجا هم یک کیف انتزاع می کنیم و این کیفها را در کنار هم قرار می دهیم و می گوییم حرکت، در کیف حاصل شده. در مکان اینگونه است که وقتی داریم حرکت می کنیم الان که این قدم را برداشتیم، از قدم ما و نسبتی که به مکان داریم یک نسبت انتزاع می شود به نام إین. قدم بعدی دوباره نسبت دیگر انتزاع می شود یعنی إین بعدی. این إینها کنار هم قرار گرفته می شوند و گفته می شود که حرکت در إین کرد. پس ملاحظه می شود که در هر حرکتی ما حالات مختلف برای آن متحرک داریم که از هر حالتش می توانیم ماهیتی را که در حالت قبل وجود نداشته و در حالت بعد هم وجود ندارد انتزاع کنیم بنابراین در هر متحرکی، حالات مختلف داریم. این حالات مختلف یعنی خروج از مساوات. پس حرکت در یک شی متحرک، خروج از مساوات درست می کند یعنی باعث می شود که این متحرک، در آن مسافتی که حرکت می کند یکنواخت نباشد بلکه آن مسافت را عوض کند و در نتیجه ماهیت آن مسافت را (حال چه مسافت کمّ چه مسافت کیف چه مسافت جوهر باشد) عوض شود در حرکت جوهری مسافت، جوهر است در حرکت کیف، مسافت کیف است.
 (فانه المتحرک فی کل آن له این آخر و المستحیل له فی کل آن کیف آخر)
 دو مثال می زند یکی به إین و یکی مثال به کیف
 متحرکِ در إین، در هر «آن» اینی دارد که غیر از إین قبل و غیر از إین بعد است. متحرک در کیف در هر حالی، کیفی دارد که غیر از کیف قبل و غیر از کیف بعد است.
 اینکه می گوییم غیر از آن است یعنی از تساوی خارج می شود.
 (و المستحیل) یعنی موجودی که متحول در کیف می شود در هر «آنی»، کیف دیگری دارد غیر ازکیفی که در «آنِ» بعد یا «آنِ» قبل دارد.
 پس حرکت، به معنای یکنواختی مثلا در إین و کیف و امثال ذلک نیست بلکه به معنای اختلاف در إین و اختلاف در کیف و کم است. و اختلاف یعنی خروج از تساوی. پس حرکت یعنی خروج از تساوی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo