< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/07/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 81 سطر 5 (قوله وجدت)
 موضوع: 1-بیان علت اینکه در باب حرکت، تعاریف صحیحی بیان نشده 2ـ بیان تعاریف دیگر در باب حرکت
 سوال: مصنف با توجه به ظاهر امر، ادعا کرد که حرکت، بخش بالفعل دارد و بخش بالقوه دارد و از طرف دیگر، ادعا کرد که حرکت، کمال است. می دانیم که با توضیحی که قبلا داده شد کمال امر بالفعل است و امر بالقوه نیست اگر حرکت نسبت به بخش آینده بالقوه است چگونه شما آن را کمال قرار می دهید با اینکه می گویید کمال، امر بالفعل است شما فقط، قسمت گذشته را که بالفعل شده حرکت نمی گیرید بلکه آینده را هم حرکت می گیرید. آینده که بالقوه است و بالقوه، کمال نیست بلکه بالفعل، کمال است چطور شما بالقوه را کمال قرار می دهید.
 جواب: کمالیت هر شیئ یا بالفعل بودن هر شیئ به حسب خودش است ما از امر ثابت توقع داریم که اگر بالفعل است به تمام اجزائش بالفعل است ولی از امر متحرک توقع نداریم بالفعل بودنش به معنای این باشد که تمام اجزائش بالفعل است چون سنخ وجود این متحرک اینگونه است که تدریجی باشد حال همین امر تدریجی وقتی واقع شد بالفعل می شود ولو بعضی اجزا (اجزاء بعدی) بالقوه است. و اگر اجزاء بعدی بالقوه است به خاطر جوهر و ذات خودش است که اینگونه اقتضا می کند که تدریجی باشد و بالفعل بودنش هم به ذاتش است و با تدریج جمع می شود پس مشکلی نداریم که بگوییم این شی بالفعل است در حالی که تدریجی است یعنی هنوز بخشی از آن بالفعل نشده. این خاصیت حرکت است بله اگر شیءِ ثابتی بود وقتی می گوییم بالفعل است یعنی تمام اجزائش بالفعل است اما شیءِ متحرک یا خود حرکت وقتی بخواهد بالفعل شود معنایش این نیست که تمام اجزائش بالفعل است به همین اندازه که توانست این صفت را تحصیل کند بالفعل می شود ولو آن صفت نحوه اش تدریجی است.
 اما بحث امروز: بعد از اینکه تعریف ارسطو ذکر شد مصنف 4 تعریف دیگر ذکر می کند و هر 4 تا را رد می کند. ابتدا عذر کسانی که در مساله حرکت نتوانستند یک تعریف خوبی ارائه دهند ذکر می کند بعدا تعریف آنها را می آورد و رد می کند.
 می فرماید این گروه همگی اشتباه کردند ولی در اشتباه کردنشان معذورند زیرا حرکت امری است که به آسانی بدست نمی آید چون امری را ما می توانیم تعریف کنیم که در مرأی و منظر خودمان قرار دهیم و درباره اش فکر کنیم تا جنس و فصلش را بدست بیاوریم و اما اگر امری را خواستیم ملاحظه کنیم از دست ما فرار کرده تا می خواهیم ملاحظه اش کنیم می ببینم آن جزئی که ملحوظ است را از دست دادیم هکذا جز بعدی را، یعنی ما نمی توانیم از حرکت، امر ثابتی در اختیار داشته باشیم و دربارة آن امر ثابت فکر کنیم و جنس و فصل یا تعریف آن را بدست آوریم.
 لذا کسانی که حرکت را تعریف کردند، برداشت صحیحی از حرکت نداشتند و به ضرورت این تعریفها را ارائه دادند. یعنی ناچارا سراغ این تعریفها رفتند و عذرشان این است که حرکت، یک موجود فرّاری است و اجازه تأمّل درباره خودش نمی دهد.
 نکته: ما حرکت را در ذهنمان می توانیم ثابت نگه داریم چنانچه بعدا گفته می شود اما در خارج ثابت نیست. ما آن امر خارجی را می خواهیم تعریف کنیم. آن امر خارجی درست در اختیار ما قرار نمی گیرد ناچار می شویم به سراغ امر ذهنی بیاییم یعنی آن که در ذهنمان آمده را تعریف کنیم وقتی امر ذهنی را تعریف می کنیم این تعریفهای ارائه داده شده، درست می شود که در آن اشتباه وجود دارد چون آنچه که در ذهن ما آمده امر ثابت است و آنچه که ذاتیِ حرکت است تغیّر است ما نمی توانیم آن ذاتی را در ذهن خود داشته باشیم بلکه امر ثابت را در ذهن می آوریم و فکر می کنیم و تعریف می کنیم.
 اگر «مافی الذهن» با خارج طرف کند ما «مافی الذهن» را تعریف می کنیم و گاهی غافل از «مافی الخارج» می شویم و قیودی که لازم است بیاوریم را نمی آوریم و تعریف ما خراب می شود. می فهمیم این حرکت در ذهن چه چیز است اما چون از خارج غافل می شویم گاهی بعضی قیودی که لازم است اعتبار کنیم را اعتبار نمی کنیم و بعض قیودی که اعتبار کردنشان مزاحم است غفلتا اعتبار می کنیم و تعریف یا جامع افراد نمی شود یا مانع اغیار نمی شود یا دور می شود و هکذا... که الان چهارتعریفی که نقل می کنیم این مشکلات را دارد.
  توضیح عبارت
 (و قد حدت بحدود مختلفه مشتبهه)
 حرکت به تعریفهای مختلفی تعریف شده که ما 4 تا را ذکر می کنیم که اینها مشتبهه اند یعنی شبیه به حق هستند ولی حق نیستند. در یک نسخه (مشتهیه) است یعنی به اشتهاء گوینده ترسیم شدند نه با لحاظ واقعیت. گوینده، دلخواهِ خودش را ملاحظه کرده و تعریف کرده نخواسته واقع را ببیند و واقع را تعریف کند.
 (و ذلک لاشتباه الامر فی طبیعتها)
 این جمله، تایید می کند که (مشتبهه) نسخه بهتر است گرچه نسخه (مشتهیه) قابل معنی است.
  (ذلک) یعنی اینکه تعریفها مشتبه و مختلفند (خود اختلاف نشان می دهد که تعریف، تعریف دشواری است اگر تعریف، آسان بود همه یکسان تعریف می کردند) این اختلاف و اشتباه در تعریف به خاطر اشتباهِ امر است. امر در اینجا کنایه از حرکت است. آن امری که می خواهیم تعریفش کنیم اشتباه دارد یعنی آن، طوری است که ما را به اشتباه می اندازد.
 (فی طبیعتها) ضمیر آن به حرکت بر می گردد که معنای امر است. اگر (طبیعته) می گفت به لفظ امر بر می گرداندیم.
 یعنی به خاطر اینکه طبیعت حرکت، طبیعت مشتبهی است و طبیعتی است که ثابت نمی ماند تا ما از آن عکس صحیحی بگیریم.
 (اذ کانت طبیعه لا توجد احوالها ثابته بالفعل)
 ضمیر (کانت) به امر بر می گردد یعنی حرکت
 (طبیعه) خبر برای (کانت) است
 ترجمه: زیرا که این حرکت، طبیعتی است که احوالِ ثابتِ بالفعل نمی ماند که ما بتوانیم درباره آنها تامل کنیم و تعریف درستی ارائه بدهیم.
 (و وجودها فیما یری ان یکون قبلها شی قد بطل و شی مستانف الوجود)
 و (وجودها) مبتدی است و (ان یکون) خبر است و تامه می باشد.
  (شی) فاعل برای (یکون) است. می توان شیءٌ را خبر برای وجودها گرفت چنانکه بعضی محشین اینگونه گفتند ولی (ان یکون) اگر خبر باشد راحت تر معنی می شود.
 ایشان می فرماید وجود حرکت را که ملاحظه کنیم می بینیم مرکب از دو شیء است 1ـ شیئی که باطل شده 2ـ شیئی که هنوز نیامده
 شیئی که باطل شده مراد قسمتهای ماضی است و شیئی که هنوز نیامده یعنی قسمتهای مستقبل، لذا حرکت مرکب از این دو قسمت است 1ـ قسمت گذشته که در اختیار ما نیست و 2ـ قسمت آینده که باز هم در اختیار ما نیست. ما از حرکت هیچ چیز در اختیار نداریم. آن جزء حال را هم اگر تجزیه کنی می بینی اگر این جزء قابل تجزیه باشد جزئی از آن گذشته و جزئی در آینده است. خود آن جزء باز تقسیم به گذشته و آینده می شود و هیچ بخشِ موجود، در حرکت ندارید که بخواهید در آن تامل کنید. همه بخشها یا باطل شدند یا مستانف الوجودند و هنوز نیامدند.
 ترجمه: وجود حرکت، در آن رؤیت و توجهی که به حرکت می کنیم (یعنی حرکت را وقتی ملاحظه می کنیم اینگونه می یابیم که وجودش اینگونه است که) از ناحیه حرکت، وجود داشته باشد. (وجود حرکت در آن چیز که از ظاهر حرکت می بینیم این چنین است که در ناحیه حرکت، دو چیز داشته باشیم 1ـ شی قد بطل که اجزا ما فیه است 2ـ شی مستانف الوجود که اجزا آینده است.
 اما اگر (شی) را خبر بگیرد عبارت اینگونه معنی می شود:
 وجود حرکت در آنچه که در ناحیه حرکت، موجود دیده می شود وجودِ این حرکت با لحاظ آنچه که در ناحیه حرکت، موجود دیده می شود، وجودش شیئی است که قد بطل و شیئی است که قد استانف.
 قوله فبعضهم توضیح مطالب
 از اینجا واد اولین تعریف از تعاریف حرکت می شود.
 تعریف اول: الحرکه هی الغیریه
 غیریت دو گونه معنی می شود که البته این دو معنی به هم ارجاع داده می شود
 1ـ غیریت به معنای تغییر
 2ـ غیریت به معنای مغایرت
 در هر حرکتی، تغییر است حال یا تغیّر در این یا کیف یا جوهر (اگر حرکت جوهری را قبول کنیم)
 معنای دیگر که می گوییم حرکت، غیریت است یعنی مغایرت است. در حرکت، این جزء با جزء بعدی مغایرت دارد. جزء بعدی هم با جزء قبلی مغایرت دارد. اجزاء با هم مغایرت دارند و یکی نیستند. در یک موجودِ ثابت شاید شما تغایر را نبینی اما در یک موجود متحرک، مغایرت را می بینی ماهیت این شیءِ متحرک در این لحظه با ماهیتش در لحظه بعد فرق می کند ماهیت این کیف با ماهیت آن کیف فرق می کند ولو فرق آنرا متوجه نباشیم ولی فرق است والا حرکت صورت نمی گیرد. پس در هر حرکتی مغایرت و تغییر است. حال مراد گوینده از غیریه می تواند تغییر یا مغایرت باشد اگرچه مغایرت و تغییر به هم ارجاع داده می شوند چون اگر تغییری نبود مغایرتی نبود و هکذا اگر مغایری نبود تغییری نبود.
 مصنف دو اشکال بر این تعریف می کند.
  توضیح عبارت
 (فبعضهم حدّها بالغیریه)
 بعضی از حکماء حرکت را به غیریت تعریف کردند و گفتند الحرکه هو الغیریه
 (حدّها) فعل ماضی است.
 (اذ کانت توجب تغیرا للحال و افاده لغیر ما کان)
 دلیل بر این تعریف است مصنف متوجه است که غیریت دو گونه معنی می شود لذا دو عبارت می آورد 1ـ توجب تغییرا للحال 2ـ افاده لغیر ما کان. در صورت اول، غیریت را به معنای تغیّر می گیرد و در صورت دوم، غیریت را به معنای مغایرت می گیرد. با این دو عبارتی که بر یکدیگر عطف گرفته به آن نکته اشاره کرده که غیریت می تواند هم به معنای تغیّر باشد هم به معنای مغایرت باشد.
 ترجمه: این حرکت، موجب می شود تغیر برای حال متحرک (چون مصنف معتقد به حرکت جوهری نیست حرکت را همیشه در حالت شی «مثل کیف و کم)اجرا می کند لذا فرموده (توجب تغیراً للحال) سپس فرموده (و افاده لغیر ما کان یعنی) حرکت افاده می کند که آنچه که مغایرت با (ما کان) دارد اتفاق بیفتد. یعنی اجزاء گذاشته با اجزاء آینده مغایرت پیدا کند و اجزاء آینده هم با گذشته مغایرت پیدا کند.
 چون اینگونه شد ما حرکت را به غیریت تفسیر می کنیم.
 قوله و لم یعلم توضیح مطالب
 از اینجا مصنف بر این تعریف دو اشکال می کند.
 اشکال اول: ما قبول داریم که حرکت افاده می کند غیریت را، ولی قبول نداریم که حرکت، غیریت باشد. افاده کردن، غیر از متحد بودن است. نه تنها در اینجا بلکه در همه جا اینگونه است که اگر فاعلی، فعلی را افاده می کند معنایش این نیست که فاعل همان فعل است اگر چیزی شی دیگر را افاده کرد یعنی چیزی فاعل و چیزی دیگر فعل شد فعل و فاعل، یکی نمی شوند. فاعل که همان فعلش نیست. فاعل، مفید فعل است. شما باید بگویید حرکت، مفید تغیّر است. اگر اینگونه بگویید که حرکت، مفید تغیّر است این، تعریف خوبی است اما این را نگفتید بلکه گفتید حرکت، خود غیریت است که این، صحیح نیست.
 پس اشکال اول این شد که شما می گویید حرکت، غیریت است دلیل شما هم این است که مفید غیریت است. از اینجا می فهمیم که شما مفید شیء را خود شی قرار می دهید. یعنی فاعلِ فعل را خود فعل قرار می دهید در حالی که فاعلِ فعل، خود فعل نیست بلکه مفید فعل است. حرکت، مفید تغیر است نه خود تغیّر.
  توضیح عبارت
 (و لم یعلم انه لیس یجب ان یکون ما یوجب افاده الغیریه فهو فی نفسه غیریه)
 واجب نیست. که آنچه که افاده غیریت می کند خودش فی نفسه غیریت باشد. یعنی لازم نیست که آنچه افاده غیریت می کند خودش فی نفسه غیریت باشد.
 این که گفته لازم نیست، مفهومش این است که جایز است ولی لازم نیست.
 عبارت مصنف نباید مفهوم داشته باشد چون مفهومش غلط است زیرا جایز نیست که چیزی که افاده غیریت کند خودش غیریت باشد. یعنی جایز نیست چیزی که فاعل فعل است خودش همان فعل باشد.
 این را توضیح دادیم که (لیس یجب) را به معنای (واجب نیست) قرار نمی دهیم. (لیس یجب) در عبارت مصنف دو گونه معنی می شود 1ـ به معنای واجب نیست، همین معنایی است که الان کردیم و معنای غلط است 2ـ به معنای «نباید».
 مصنف این قانون را دارد که فارسی را عربی می کند. همان که در فارسی می آید را عربی می کند مثلا ما در فارسی می گوییم این مطلب را از سر می گویم یعنی دوباره می گویم. در عربی گفته نمی شود از سر می گیریم. این، اصطلاح فارسی است اما مصنف این را عربی می کند و می گوید (نقول من رأس) یعنی مطلب را دوباره می گویم.
 در فارسی ما می گوییم «نباید این چنین باشد» که این را مصنف ترجمه می کند به «لیس یجب»، یعنی نباید اینگونه باشد که چیزی که مفید غیریت باشد خودش غیریت باشد.
 (فانه لیس کل ما یفید شیئا یکون هوایاه)
 این عبارت، کبرای کلی است که مورد بحث ما را که جزئی است تعلیل و تبیین می کند یعنی کلاً اینگونه است که مفیدِ شیء، خود شیء نیست. فاعلِ شیء، خود شیء نیست. در ما نحن فیه می گوییم مفید تغیّر، تغیّر نیست.
 در (یکون) ضمیر نیست. چون ضمیر مستتر را مصنف، بارز کرده و فرموده «هو»، که به «ما» در ما یفید بر می گردد و ضمیر «ایاه» به «شیئا» بر می گردد.
 ترجمه: این چنین نیست که هر چیزی که افاده کند جزئی را، مفیدِ آن شیء باشد این عبارت تایید می کند که (لیس یجب) باید به معنای (نباید) باشد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo