< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/06/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 79 سطر اول (قوله المقاله الثانیه)
 موضوع: بیان فهرست مطالب مقاله دوم
 ((ابتدا مطلبی که در اول کتاب شفا در سال 1390 بیان شده را می گوییم.
 علم شفا مشتمل بر 8 فن است. فن اول در سماع طبیعی است و فنون دیگری است از جمله سماء در عالم و ... .
 سماع طبیعی که به آن سمع و کیان هم می گویند.
 چرا به فن اول، سماع طبیعی گفته می شود.
 جهت اول: آن چه در این فن ذکر می شود کلیاتی است که در تمام علم طبیعی مورد استفاده است و حالتِ مبادی برای علم طبیعی دارد. و چون کلیات و مبادی هر علمی باید قبلا دانسته شود مبادی طبیعات هم باید در ابتدا دانسته شود و در نتیجه مخاطب وقتی می خواهد وارد علم طبیعی شود اولین چیزی که به گوش او می خورد این مبادی علم طبیعی است و چون اولین چیزی است که به سمع می رسد سماع طبیعی گویند پس سماع طبیعی اشاره به مرتبه این فن دارد که اولین فن است که به گوش مخاطب خورده می شود.
 جهت دوم: که این جهت نزدیک به جهت قبلی است چون مطالب و مبادی علم طبیعی که از مطالب این فن است بدون برهان به گوش مخاطب خورده و وارد می شود. برهانی بر این مبادی اقامه نمی شود و مصنف تعبیر می کند علی سبیل الوضع و المصادره زیرا برهان آنها در علم الهیات مطرح می شود. سپس این مطالب که مبادی این فن هستند به گوش مخاطب بدون برهان گفته شده یعنی فقط شنیدنی است نه این که اثبات شود.
 جهت سوم: ارسطو دو مجلس درس داشت، یک مجلس در صبح که شاگردهای خاصش حاضر می شدند یک مجلس در بعدازظهر که عمومی بود و اختصاص به شاگردان خاصی نداشت. در درس صبح، شاگردها فقط می شنیدند و حرفی نمی زدند اما در درس بعدازظهر حالت مباحثه و گفتگو بود. درس عمومی را عمومی می گفتند ولی درس صبح را سماع می گفتند و این بحثی که ما داریم از درس هایی بوده که برای شاگردان خاصش بود لذا سماع طبیعی گفته شده.
 نام دیگری هم به آن دادند که سمع الکیان است که از همین ماده است سمع از ماده سماع است کیان هم از کون گرفته شده. کون، با طبیعت سازگار است و عالم طبیعت را عالم کون و فساد می گوییم.))
 اما بحث امروز (قوله المقاله الثانیه من الفن الاول)
 مقاله اولی از فن اول خوانده شد حال وارد مقاله ثانیه می شویم که درباره حرکت است. اما بعضی چیزها که همراه با حرکت هستند را مورد بحث قرار می دهیم چون حرکت، نوعا در مکان واقع می شود پس همراه با مکان است لذا جا دارد که بحث از مکان کنیم (چرا «نوعا» گفتیم، چون حرکتِ مکانی رایج ترین حرکت است و همه آن را می شناسند والا حرکت در کم و کیف و ... داریم) سپس به مناسبت، وارد بحث در خلا می شود. و چون هر حرکتی دارای مقدار است و مقدارِ حرکت، زمان است بحث از زمان می شود و اگر زمان را تقطیع کنیم، «آن» درست می شود لذا بحث از «آن» به میان می آید.
 پس بحث در این مقاله، سه بحث اساسی است که حرکت، مکان، زمان است. این مقاله مشتمل بر 13 فصل است که بعضی فصول مربوط به حرکت و بعضی فصول مربوط به مکان و بعضی فصول مربوط به زمان است.
 توضیح عبارات
 (المقاله الثانیه من الفن الاول فی الحرکه و ما یجری معها و هی ثلاثه عشر فصلا)
 مراد از (ما یجری معها) مکان و زمان است.
 (الاول و فی الحرکه)
 فصل اول درباره حرکت بحث می کند.
 (الثانی فی نسبه الحرکه الی المقولات)
 حرکت جزء کدام مقوله است؟ آیا حرکت را باید یک مقوله مستقل حساب کرد یا از جملۀ مقولات دیگر است؟
 (الثالث فی بیان المقولات التی تقع الحرکه وحدها لا غیرها)
 نسخه صحیح این است: تقع الحرکه فیها وحدها لا غیرها.
 حرکت در چه مقوله ای اتفاق می افتد و در چه مقوله ای اتفاق نمی افتد. مقولات 10 تا است که یکی جوهر است و 9 تا عرض است. مصنف معتقد است که حرکت جوهری نداریم و استدلال بر آن می آورد سپس ثابت می کند که در کم و کیف و وضع و این، حرکت داریم. اما در باقی مقولات آیا حرکت داریم یا نه؟ در بعضی از آنها نفی حرکت می کند و در بعضی می فرماید که اختلافی است ولی مصنف قبول می کند که حرکت است.
 ضمیر (وحدها) و (غیرها) به مقولات بر می گردد نه به حرکت.
 یعنی مقولاتی که حرکت، فقط در آنها واقع می شود (در ترجمه به جای «وحدها» کلمه «فقط» می گذاریم) و در غیر آنها حرکت نیست یعنی الحرکه تقع فیها فقط و لا تقع فی غیرها.
 (الرابع فی تحقیق تقابل الحرکه و السکون)
 سکون و حرکت با یکدیگر تقابل دارند اما آیا تضاد است چون دو امر ثبوتی اند که ناسازگارند. یا اگر یکی عدم دیگری است تقابل عدم و ملکه یا تناقض می شود.
 مصنف می فرماید (تحقیق تقابل) یعنی اصل تقابل را پذیرفته اما تحقیق در این است که چه نوع تقابلی است و به مناسبت، بحث در سکون مطرح می شود.
 لذا برای بیان تقابل، ابتدا سکون را بیان می کند سپس نوع تقابل را می فرماید.
 (الخامس فی ابتدا القول فی المکان و ایراد حجج مبطلیه و مثبتیه)
 ما در عبارتِ «فی المکان»، کلمه وجود را در تقدیر می گیریم یعنی (فی وجود المکان)
 در این فصل، شروع در بحث مکان است یعنی بحثِ در مکان در فصل 5 نیست بلکه از فصل 5 شروع می کند و چند فصل درباره مکان است. بحثی که در فصل 5 است دربارۀ وجود مکان است که آیا مکان موجود است یا نه؟ بحث در ماهیت مکان در فصول بعدی است. مثبتین و نافین دلایل می آورند که بیان می کنیم.
 (السادس فی ذکر مذاهب الناس فی المکان و ایراد حججهم)
 ما در عبارت «فی المکان» کلمه ماهیت را در تقدیر می گیریم یعنی فی ماهیه المکان.
 ایراد: به معنای ذکر کردن است.
 این فصل بحث در ماهیت مکان می کند. لذا تکرار فصل 5 نیست.
 چون در فصل 5 بحث از حجت در وجود و عدم وجود مکان است و در فصل 6 بحث از حجت در ماهیت و عدم ماهیت مکان است لذا تکرار لازم نمی آید.
 در معنای مکان چند قول است.
 قول اول: مکان عبارتست از ماده جسم است.
 قول دوم: مکان عبارتست از صورت جسم است.
 قول سوم: مکان، سطح است.
 قول چهارم: مکان عبارت از بُعد است.
 حال در فصل 6 مذاهب علما و حجج آن ها را بیان می کنیم.
 (السابع نقض مذاهب من ظن ان المکان هیولی او صوره او سطح کان او بُعد)
 نسخه صحیح این است: (او ایّ سطح ملاق کان او بعد)
 فصل 7 این است که 4 قول را رد میکنیم. نقض می کنیم مذهب
 1ـ کسانی که گمان کردند مکان، هیولی است.
 2ـ کسانی که گمان کردند مکان، صورت است.
 3ـ کسانی که گمان کردند مکان، ای سطح ملاق است.
 4ـ کسانی که گمان کردند مکان بُعد است حال این بُعد آیا می تواند خالی باشد یا نه؟ در اینصورت بحث خلا پیدا می شود.
 متعینا قول پنجم که مکان عبارت از سطح حاوی است ثابت می شود. اما چون احتمال دارد که اقوال دیگری هم باشد و پیدا شود لذا باید قول 5 را اثبات کنیم و بر آن دلیل بیاوریم.
 (الثامن فی مناقضه القائلین بالخلا)
 قول به خلا را رد می کند. بیان شد که چگونه در بحث مکان، بحث خلا می شود. گروهی از کسانی که مکان را تفسیر کردند گفتند مکان، بُعدی است که جسم آن را پُر کرده است. ممکن است آن بُعد، خالی باشد یا نباشد. بالاخره بُعد، ظرفیتی است که جا و مکان برای جسمی قرار می گیرد حال اگر آن بُعد، خالی باشد خلا می گویند و اگر آن بُعد، خالی نباشد و به محض اینکه جسمی را از آن بُعد خارج می کنی جسم دیگری جای آن را پُر کند خلا نیست لذا بحث از خلا می شود که آیا جایز است یا نیست.
 نکته: البته خلأ که تعبیر می کنیم صحیح نیست. بلکه صحیح این است که خلا بگوییم.
 (التاسع فی تحقیق القول فی المکان و بعض حجج مبطلیه و المخطئین فیه)
 بحث در ماهیت مکان است همان طور که در فصل 6 در ماهیت مکان بود. اما در فصل 6، بحث در ذکر اقوال دیگران بود ولی در این فصل در تحقیق قول حق در مکان است که عبارت از سطح حاوی است.
 (بعض حجج مثبتیه): همه حجت ها را در فصول قبل ذکر نکرده بعضی را در این فصل 9 بیان می کند. یعنی چیزهایی که در فصول قبل باید مطرح می شد مطرح نکرده و در این فصل مطرح می کند. شاید مناسب نبود که در فصول قبلی مطرح کند زیرا شبهه هایی به وجود می آمد که علاوه بر اینکه این شبهه ها شبهه بر دلیل مصنف است استدلال برای مخالفین هم هست و مصنف در فصول قبلی، قول خود را نگفته بود تا شبهه هایی بوجود آید و جواب دهد لذا تعبیر به حجج کردیم.
 (مبطلیه) ضمیر را به مکان یا به وجود مکان برمی گردانیم و می توان به تحقیق برگرداند.
 (قوله العاشر فی ابتداء القول فی الزمان و اختلاف الناس فیه و مناقضه المخطئین فیه)
 فصل 10 در ابتدا قول در زمان است، چون فصل 10 تمام مباحث زمان را شامل نیست بلکه شروع بحث در زمان است که در فصول بعدی ادامه پیدا می کند لذا فرمود (فی ابتدا القول) و نفرمود (فی القول فی الزمان)
 اختلافی که مردم در زمان دارند که آیا زمان موجود هست یا موجود نیست. بعضی می گویند زمان موجود نیست اما بعضی می گویند زمان موجود است و خود اینها دو گروه شدند:
 یک گروه می گوید زمان حقیقتا موجود است و زمانِ مستمر داریم که از اول خلقت تا آخر خلقت وجود دارد یعنی یک زمان است که ما آن را تقطیع می کنیم و سال و هفته و ماه و روز و ... در می آوریم. این تقطیعات برای ذهن ما است که مصنف طرفدار این قول است. یک گروه می گوید ما اوقات داریم که اوقات، نسبت یک شی به زمان است مثلا عُمرِ ما، وقت ما است و عُمرِ شخص دیگر، وقت آن شخص است. این وقت ها را که جمع کنی زمان بوجود می آید. اجتماع این اوقات، زمان است. آنچه در خارج واقعا موجود است زمان نیست، بلکه این اوقات موجود است. و این اوقات را ذهن که کنار هم قرار می دهد امر مستمری پیدا می شود.
 (و مناقضه المخطئین فیه):قول حق را می پذیریم و قول کسانی را که دربار] زمان خطا رفتند را نقض وارد می کنیم در اینجا تعبیر به مناقضه دارد و در مکان هم تعبیر به «نقض مذاهب من ظن ...» دارد و در خلا هم تعبیر به (مناقضه القائلین) می کند. چون در این سه مورد، دلیل مخالفین را ابطال می کند و ابطال دلیل، نقض شمرده می شود. این گونه نیست که دلیل در مقابل دلیل آنها اقامه کند گاهی حضم، دلیل مقابل را رد نمی کند بلکه دلیلی در مقابل دلیل آنها می آورد مثلا بعضی می گویند عالم حادث است و دلیل می آورند اما بعضی می گویند عالم قدیم است و برای قدیم بودن عالم دلیل می آورند نه این که دلیل آنهایی که بر حدوث عالم را آوردند رد کنند. این را معارضه می گویند یعنی در عَرضِ دلیل آنها، دلیل دیگری می آورد. مصنف در ابطال اقوال مخالفین از مناقضه استفاده می کند و دلیل آنها را رد می کند و این، قویتر از معارضه است چون در معارضه، دلیل حضم را باطل نمی کند. مصنف در این سه مورد که تعبیر به نقض کرده دلیل حضم را باطل می کند. (البته بین نقض و مناقضه فرقی نیست)
 (الحادی عشر فی تحقیق ماهی الزمان و اثباتها)
 در فصل 10 بحث در وجود زمان است در فصل 11 بحث هم در وجود زمان و هم در ماهیت است لذا می گوید (فی تحقیق ماهیه الزمان و اثباتها) مصنف مطرح می کند که از طریق بیان ماهیت، اثبات وجود هم می کنیم یعنی ماهیت زمان را بیان می کند و با توجه به ماهیت زمان، وجود آن را هم اثبات می کند پس مصنف طرفدار وجود حقیقی زمان در خارج است.
 (الثانی عشر فی بیان امر الآن)
 فصل 12 درباره امر (آن) است که آیا (آن) در خارج داریم یا نه؟ وجود (آن) در خارج محال است یا نه؟ ثابت می کنیم که (آن) در خارج موجود نیست و محال است که موجود باشد چون زمان، مستمر است و اگر به ما بگویند فلک از ابتدا که آفریده شده تا الان (طبق قول کسانی که می گویند فلک از بین می رود) یا تا ابد (طبق قول مشا که می گوید افلاک تا ابد باقی می ماند) چه مقدار حرکت کرده چه باید بگوییم؟ می گوییم یک حرکت دارد ولی این حرکت را ما تقطیع کردیم پس حرکت، واحد مستمر و متصل است ابتدا می گوییم مستمر است و استمرارِ این گونه ای دارد که اتصال دارد و صرف استمرار، اتصال نیست ممکن است چند چیز را در ردیف هم قرار بدهی ولی متصل نباشند. این اتصال را ما قطع می کنیم اما نه در خارج، چون توانایی قطع آن را در خارج نداریم مثلا یک بهار را تا بهار دیگر که در نظر می گیریم یکسال است و بعدا سال بعدی شروع می شود در حالی که سال بعدی همان حرکت سال قبل است پس تقطیع در ذهن است وقتی امر متصل، قطع شد طَرَف پیدا می کند یعنی آن قسمتی که از قبل می آمده قطع می شود و به آخر می رسد و قسمت بعدی شروع می شود. زمان هم متصل است اگر قطع شود طَرَف پیدا می کند که قسمتِ ماضی، طَرَف و آخر پیدا می کند و قسمتِ مستقبل، طَرَف و اول پیدا می کند که این طَرَف را (آن) می گوییم که در خارج وجود ندارد چون زمان در خارج، طَرَف ندارد زمان را ازلی (اول ندارد) و ابدی (آخر ندارد) می دانند پس طَرَف ندارد پس (آن) در خارج نداریم.
 (الثالث عشر فی حل الشکوک المقوله فی الزمان و اتمام القول فی مباحث زمانیه مثل الکون فی الزمان و الکون لا فی الزمان و فی الدهر و السرمد و تعینه و هوذا و قبیل و بعید و القدیم)
 در این فصل چند مطلب مطرح می شود.
 مطلب اول: در حل شکوکی که درباره زمان گفته شده است. شبهاتی در وجود یا ماهیت زمان مطرح است که ما آنها را مطرح می کنیم و جواب می دهیم.
 مطلب دوم: ما مباحثی را که منسوب به زمان است می آوریم مثلا کون الزمان و کون لا فی الزمان چند معنی است.
 بعضی موجودات مثل ما انسان ها کون و وجودمان در زمان است اما بعضی موجودات که اشراف بر زمان دارند مثل نفوس و عقول و خدای تبارک که فوق زمان است. و تدریجی که در زمان حاصل است بر این موجودات حاصل نیست.
 بیان می کنیم هر موجودی که درباره آن معنای تقدم و تاخر می کند زمان دراد مثلا به ما انسان ها گفته می شود که عُمرِ ما دو قسمت می شود قسمت مقدم و قسمت موخر. یا گفته می شود که وجود ما دو قسمت می شود قسمت مقدم و قسمت موخر. پس ما زمانی می شویم.
 البته مراد از تقدم و تاخر، تقدم و تاخری است که با هم جمع نمی شود چون بعضی تقدم و تاخرها با هم جمع می شوند مثل علت و معلول که تقدم و تاخر علی دارند. همان لحظه که دست را حرکت می دهی (که علت است) کلید هم (که معلول است) حرکت می کند. این، تقدم و تاخر زمانی نیست و نشان نمی دهد که شی،( کون فی الزمان) دارد یا ندارد.
 مثلا امری در شنبه اتفاق افتاده و در یکشنبه ادامه دارد در این صورت می توان گفت که تقدم و تاخر دارد. اینها نشان دهنده این است که شی، (کون فی الزمان) دارد اما اگر شی تقدم و تاخر ندارد مثل عقول که ممکن است بگویی نظر من در عقول در ماضی این گونه بود و در مستقبل طور دیگر است. این نظر من، زمانی است ولی خود عقول که ماضی و مضارع ندارند.
 بعضی اشیاء دو حیث دارند:
 1ـ از بعضی حیث ها کون فی الزمان دارند.
 2ـ از بعضی حیث ها کون لا فی الزمان دارند.
 مثال: خدا تبارک به لحاظ ذات، کون لا فی الزمان است و خدا تبارک به لحاظ صفاتِ خالقیت و رازقیت، کون فی الزمان است و مقدم و موخر دارد یعنی قبلا خالق زید نبود الان خالق زید است. خالقیت گاهی به این معنی است که (کونه بحیث ان یخلق) می تواند خلق کند. این، صفت ذاتی می شود و ازلی است و عینِ ذات است چون به قدرت بر می گردد. اما خالقیت که بعد از خلق زید است صفت اضافی می شود که کون فی الزمان دارد.
 (و اتمام البحث) بحث در مباحث زمانی را در فصل 13 تمام و کامل می کند یعنی مباحثی که مربوط به زمان است را کامل می کنیم که در صفحه 170 سطر 14 می آید.
 مطلب سوم: تفسیر بعضی الفاظ است.
 در نسخه کتاب، تعینه است اما در عنوان فصل 13 در صفحه 170 به جای آن، «و نعته» است اما مصنف در فصل 13 که وارد می شودو دهر و سرمد و بغته و دفعتا را بیان می کند معلوم می شود همان بغته صحیح است.
 هوذا: زمان نزدیک است در فارسی ترجمه می کنیم به «اینک» یعنی زمانی که خیلی نزدیک است گویا زمان حال است.
 قُبیل: تصغیر قبل است که به معنای کمی قبل می آید اما به نزدیکی هوذا نیست.
 بُعید: مربوط به مضارع است. تصغیر بَعد است یعنی یک کمی بعد.
 قدیم بر دو معنی اطلاق می شود:
 1ـ زمان خیلی سابق 30 سال قبل یا 100 سال قبل
 2ـ (مالا اول) که اصلا زمان برای آن نیست.
 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo