< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

90/05/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : بررسی مبدأیت عدم و بررسی جسم بما هو حادث و کائن/ فصل2/ مقاله 1/ فن 1/ طبیعیات شفا.

خلاصه جلسه قبل : جسم بما هو جسم دارای مبادئی است و جسم بما هو متغیر و مستکمل و حادث زیاده ای در مبادی دارد.

این سه مفهوم با هم فرق می کنند لذا مبادی آن‌ها نیز با هم فرق می کند و به همین خاطر وارد بحث این شدیم که مفاهیم اینها را دقیقا بررسی کنیم تا مبادی آن‌ها دقیقا مشخص شود.

مفهوم متغیر و مستکمل را بررسی کردیم و به این نتیجه رسیدیم که عدم در هر دو آن‌ها لازم است.

توضیح این مطلب به این بیان است که مفهوم متغیر را تحلیل کردیم و به این نتیجه رسیدیم که در مفهوم متغیر سه چیز موجود است ذاتی که ثابت است و صورتی که زائل می شود و صورتی که حادث می شود.

و گفتیم که آن صورت حادثه قبل از اینکه حادث شود عدمش همراه با ذات است یعنی ذات است و صورت زائله (که هنوز زائل نشده) و عدم صورت حادثه.

و مستکمل را اگر تحلیل کنیم نیز سه چیز می یابیم ذات ناقصه و کمالی که با آمدنش ذات را کامل می کند و عدمِ آن کمال که قبل از آمدن کمال همراه ذات است.

دقت شود که مستکمل دو اطلاق دارد یکی که به دنبال کمال است و هنوز کمال را به دست نیاورده و دیگری که به کمال رسیده ولی کمالش حادث است یعنی به دست آورنده کمال است و این کمال را از اول نداشته است. البته گاهی به معنای دوم «کامل» نیز گفته می شود ولی بالعنایه است.

مستکملی که طالب کمال است بالفعل دارای عدم است و مستکملی که کمال را به دست آورده قبلا این کمال را نداشته و واجد عدم این کمال بوده است. به هر حال عدم این کمال سقبت دارد بر مستکمل.

در متغیر نیز همینطور بود و عدم حالت حاصله مقدم بر آن حالت بود.

بعد عدم سابقه را توضیح دادیم و گفتیم که مستکمل و متغیر به عدم محتاج اند و تا این عدم نباشد نمی توانیم متغیر و مستکمل را اطلاق کنیم بلکه باید ثابت و کامل را بر آن ذوات اطلاق کنیم.

پس عدم اقدم است به این معنا که باید باشد تا مستکمل و متغیر حاصل شوند.

فهو مبدأ إن كان كل ما كان‌ لا بد من وجوده أىَّ وجود كان ليوجد شى‌ء آخر من غير انعكاس مبدأٌ و إن كان ذلك لا يكفى فى كون الشى‌ء مبدأ و لا يكون المبدأ كل ما لا بد من وجوده للأمر أىَّ وجود كان، بل ما لا بد من وجوده مع الأمر الذي هو له‌ مبدأ من غير تقدم و لا تأخر. فليس العدم مبدأ.[1]

حال می خواهیم عدم را مبدأ قرار دهیم چون «کل اقدم (اقدم به این معنا که مذکور شد یعنی اگر رفع شود مؤخر رفع می شود ولی اگر مؤخر رفع شود، آن رفع نمی شود) فهو مبدأ».

البته مبدأ معنای دیگری نیز دارد که طبق آن تفسیر، عدم مبدأ نیست.

معانی مبدأ :

در مورد مبدأ دو تفسیر وجود دارد :

تفسیر اول : هر چیزی که باید باشد تا شیء دیگر موجود شود یعنی محتاج الیه.

در این تعریف اقدمیت وجود دارد و با «تا» بیان شده است. اما اینکه این مبدأ به چه نحو باید باشد فرقی ندارد چه وجود بالفعل و قوی و ردیف اول باشد و چه وجود بالقوه ضعیف نازل. در این صورت مبدأ، عرض عریضی پیدا می کند و شامل مُعِدّ و بالقوه و .... نیز می شود.

در وقتی که آن صفت بالفعل موجود نشده و معدوم است، هم می توانیم اینگونه بگوییم که «عدمِ آن صفت، هست» و هم می توانیم بگوییم که «خود آن صفت بالقوه موجود است».

پس روشن شد که بنابر این تفسیر مبدأ عبارت است از هر چیزی که باید وجود بگیرد تا شیء دیگر موجود شود.

بنابر این تفسیر عدم نیز برای مستکمل و متغیر مبدأ است.

تفسیر دوم : هر چیزی که باید باشد تا شیء دیگر موجود شود و باید همراه معلولش موجود بماند.

در این تفسیر مقدمیت و محتاجیت تنها اعتبار نشده بلکه بودن در کنار معلولش نیز اعتبار شده است پس دو چیز شرط است احتیاج و معیت.

بنابر این تفسیر، عدم برای مستکمل و متغیر مبدأ نخواهد بود، چون بعد از وجود مستکمل بما هو مستکمل و متغیر بما هو متغیر عدم از آن‌ها جدا می شود.

پس جسم بما هو متغیر و بما هو مستکمل علاوه بر آن چهار مبدأ، مبدأِ دیگری نیز دارد که عبارت باشد از «عدم» البته بنا بر تفسیر اول و چون برای ما محتاج الیه بودن مهم است همان تفسیر اول را می پذیریم و به جای مبدأ تعبیر به «محتاج الیه» می کنیم.

ترجمه و شرح متن :

پس عدم با توجه به اقدم بودنش مبدأ است به شرط اینکه هر چیزی را که چاره ای از وجودش نیست (به هر وجودی) برای به وجود آوردن شیء دیگر بدون انعکاس (یعنی احتیاج از یک طرف باشد و مقدَّم به مؤخَّر محتاج نیست بلکه فقط مؤخَّر به مقدَّم محتاج است)، مبدأ نامیده شود.

اگر هر چیزی که اینگونه است را مبدأ بنامیم، پس عدم نیز مبدأ است.

ولی اگر اینچنین بودن در مبدأ بودن کافی نباشد و مبدأ آن چیزی نباشد که باید برای وجود آن امر به هر وجودی موجود باشد بلکه مبدأ چیزی باشد که چاره ای از وجودش نباشد برای به وجود آمدن آن امر و این مبدأ همراه آن امری که مبدأش است باشد بدون تقدم و تأخر یعنی تقدم و تأخر در آن مهم نیست بلکه مطلق توقف و معیت در این تفسیر مهم است.

به عبارت دیگر اگر مقدم یا مؤخر باشد مبدأ نیست بلکه وقتی با آن است مبدأ است یعنی اصل ذات مبدأ (علت) هم می تواند قبل از معلولش موجود باشد و هم بعدش ولی علت بما هو علة همراه با معلولش است ولی ذاتش می تواند قبل از معلول موجود باشد مثلا بنّا علت حرکت دستش است و قبل از حرکت دستش موجود است ولی بنّا بما هو علة همراه معلولش یعنی حرکت دست است.

اگر مبدأ را به این تفسیر دوم معنا کردیم، عدم مبدأ نخواهد بود.

و لا فائدة لنا فى أن نناقش فى التسمية، فلنستعمل بدل المبدأ المحتاج إليه من غير انعكاس،

ابن سینا نمی خواهند مبدأیت عدم را از دست دهند لذا چون اسم مبدأ مشکل ایجادکرد، اسم مبدأ را برمی دارند و به جای مبدأ، «محتاج الیه من غیر انعکاس» را می گذارند.

ترجمه و شرح متن :

و فائده ای نیست که ما در تسمیه و نامگذاری مناقشه کنیم پس به جای مبدأ، محتاج الیه من غیر انعکاس (یعنی عدم محتاج الیه است و آن دو محتاج هستند) را استعمال می کنیم.

فنجد القابل للتغير و الاستكمال و نجد العدم و نجد الصورة كلها، محتاجا إليه‌ فى أن يكون الجسم متغيرا أو مستكملا. و هذا يتضح لنا بأدنى تأمل.

اگر به جای مبدأ، محتاج الیه را به کار بردیم پس در هر مستکمل و متغیری سه محتاج الیه داریم.

- امری که قابل است و ثابت است.

- آن عدمی که قبل از آن کمال و صورت حاصله جدیده است.

- و آن صورت کمالی حاصله در مستکمل و صورت حاصله جدیده و زائله در متغیر. علی ای حل صورت می شود محتاج الیها.

ترجمه و شرح متن :

پس آنچه که قابل تغیر و استکمال است و آن عدم را و آن صورت را محتاج الیه می یابیم در اینکه جسم مستکمل و متغیر باشد و این با ادنی تأملی مشخص می شود.

نکته : استکمال در عنصر بسیط معنا ندارد چون اگر صورت عنصریه بسیطه را کمال بدانیم پس آن ذاتِ ناقص، هیولی می شود و باید هیولی قبل از آمدن صورت عنصریه بسیطه تنها باشد و بدون صورت باشد (لزوم تقدم عدم) ولی هیولی هیچوقت خالی از صورت عنصریه نمی باشد و از ابتدا همراه با صورت نوعیه عنصریه است و در تبدیل عنصری به عنصری دیگر تغییر رخ می دهد نه استکمال.

و المفهوم من كون الجسم كائنا و حادثا يضطرنا إلى إثبات أمر حدث و إلى عدم سبق. و أما أن‌ هذا الحادث و هذا الكائن هل يحتاج إلى‌ أن يتقدم كونه و حدوثه وجود جوهر كان مقارنا لعدم الصورة الكائنة ثم فارقه و بطل عنها العدم، فهو أمر ليس ييسر لنا عن قريب بيان ذلك، بل يجب أن نضعه للطبيعی وضعا و نقنعه بالاستقراء و نبرهن عليه فى الفلسفة الأولى‌ .

و ربما قامت‌ صناعة الجدل فى إفادة نفس المتعلم طرفا صالحا من السكون إليه إلا أن الصنائع البرهانية لا تخلط بالجدل.

کون و حدوث دو مفهوم تقریبا مترادف هستند و اینکه گفته شد مترادف به خاطر این است که کون یک معنای عام نیز دارد.

معانی کون:

معنای عام: کون یعنی وجود که هم شامل وجود مجردات می شود و هم شامل وجود مادیات.

معنای خاص: کون یعنی وجود مادیات که مرادف با حدوث در زمان است در نتیجه کائن و حادث مترادف می شوند یعنی چیزی که نبوده و بعد موجود شده است.

اما کون و فساد مضاد یکدیگر اند و کائنِ فاسد به چیزی گفته می شود که اول صورتی داشته و بعد آن صورت از بین رفته و صورت جدیدی جایگزین آن شده که همان تغیر می شود.

لذا ابن سینا در اینجا تعبیر به کائن حادث می کنند تا با تغیّر خلط نشود.

درباره ی کائن حادث ما علاوه بر مبادی که در جسم بما هو جسم داشتیم سه مبدأ دیگر نیز داریم:

- امری که حادث شده است و اگر امری حادث نشود آن موجود قدیم خواهد بود.

- عدمی که سابق بوده است چون اگر آن عدم سابق نبود دیگر موجود حادثی نداشتیم بلکه آن موجود قدیم می شد.

- امر سومی نیز هست که در فلسفه الهی مطرح می شود که «کل حادث فهو مسبوق بالقوة و بحامل القوّة» حامل یعنی ماده و قوه یعنی استعداد و اینکه این استعداد عبارت از استعداد وجود است که امکان ماهوی است یا استعداد دیگری است که استعداد ماهوی باشد بحثی دارد که آن را در نمط پنجم اشارات مطرح کرده ایم.

اما اینکه یک امر جوهری داشته باشیم که مقدم باشد بر آن حادث (یعنی همان ماده جسم) جای بحثش در اینجا نیست (همانگونه که در ابتدای بحث گفته شد گاهی مصنف در لابلای بحث از مبادی زائده، گاهی همان مبادی قبلی را نیز به نحوی تکرار می کنند).

ترجمه و شرح متن :

و اما آنچه که از مفهوم کائن و حادث (کان معدوما فوجد) فهمیده می شود، ما را مجبور می کند که دو چیز دیگر را اثبات کنیم (به عنوان مبدأ) که عبارت اند از امری که حادث شده و عدمی که سابق بوده است.

به عبارت دیگر در کلام ما که «کان معدوما فوجد» سه چیز است یکی وجود و دیگری عدم و سومی سبقت عدم بر وجود که این امر سومی چون وصفی ضروری است برای عدم لذا جداگانه نام برده نمی شود (یا اینکه به جای سبق عدم بگوییم مسبوقیت وجود تا صفتی برای وجود شود که این هم صفتِ لازم است).

پس ابن سینا در اینجا به دو تا از این سه مبدأ اشاره کرده اند.

و مبدأ دیگری نیز هست که گفتیم در اینجا جای بحثش نیست.

اما اینکه این کائن و حادث احتیاج دارند که بر کون و حدوثشان وجود جوهری (و آن جوهر، جوهری است که مقارن بوده با عدم صورت کائنه و سپس آن عدم را مفارقت کرده است و واجد صورت شده است و عدم از آن باطل شده است.) که مقدم باشد و این حدوث را بپذیرد جای بحثش اینجا نیست و برای ما به این زودی ها بیانش مقدر نیست یعنی باید صبر شود تا علم طبیعی به هشت فنش تمام شود و بعد وارد علم الهی شویم پس واجب است که آن را برای عالم طبیعی یا علم طبیعی به صورت اصل موضوعه قرار دهیم و در اثباتش به استقرا قناعت می کنیم یا اینکه فعل را به صورت متعدی از باب افعال بخوانیم و بگوییم که عالم طبیعی را در این مورد با استقراء قانع می کنیم. (در یکی از خلاصه هایی که از شفا نوشته شده و مشخص است که نویسنده بر شفا استیلا داشته اینگونه آمده که عالم طبیعی را حواله می دهیم به استقرا تا با آن قانع شود و آن کتاب «عون و اخفان الصفا علی فهم کتاب الشفا» نام دارد و گاهی روابط کلام ابن سینا از آن خلاصه فهمیده می شود و کتاب بسیار جالبی است) و بر آن مطلب در فلسفه اولی برهان می آوریم و همچنین با جدل نیز می توان مطلب را فهماند تا متعلم سکون و آرامشی را پیدا کند ولی بهتر است که برهان با جدل مخلوط نشود و یکی قرار داده نشوند و تا می شود از برهان استفاده کنیم بهتر است.

«فارقه» و «بطل» با هم تفاوتی ندارند الا اینکه «فارقه» از طرف امر جوهری است یعنی او جدا شد و «بطل عنها العدم» از طرف امر عدمی است یعنی عدم باطل شد و رفت. به هر حال عطف تفسیری هستند.

«و وبما» غلط است و «و ربما» صحیح.

نکته : در اینجا مصنف دوباره بحث جوهر را مطرح کردند تا بفهمانند که جسم کائن اگر بخواهد کائن باشد احتیاج به ماده دارد و غرض مطرح کردن این بحث در اینجا با آنجایی که مبادی جسم بما هو جسم را مطرح کردند فرق می کند و غرض در هر جا متفاوت است با جای دیگر و متفاوت بودن غرض در اینکه مطلب تکراری نباشد کافی است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo