< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

90/05/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : بیان خلاصه ای از مطالب مطرح در فصل دوم و بیان کوتاهی از مبادی جسم/ فصل2/ مقاله 1/ فن 1/ طبیعیات شفا.

خلاصه جلسه قبل : بحث در این داشتیم که چگونه باید وارد علم طبیعی شد و گفتیم که باید از مبادی شروع کنیم تا به مسائل برسیم و ابتدا از عام به خاص باید برویم پس مبادی اول بحث می شوند و بعد مسائل لذا اکنون وارد بحث مبادی می شویم و اولا مبادی عامه را مطرح می کنیم.

الفصل الثاني‌ ب- فصل فى تعديد المبادئ للطبيعيات على سبيل المصادرة و الوضع‌.[1]

خلاصه مطالب فصل دوم :

چون بحث ما از طبیعت است و طبیعت در جسم است لذا باید جسم را توضیح دهیم و همچنین موضوع علم سماع طبیعی جسم است بما هو متغیر پس باید ابتدا جسم را بررسی کنیم هم از جهت جسمیت و هم از جهت تغیر و مبادی هر دو را بیان کنیم و ابتدا جسم را بیان می کنیم و بعد به مبادی جسم می پردازیم ابتدا مبادی جسم بما هو جسم و بعد مبادی جسم بما هو متغیر.

توضیح می دهیم که برای جسم بما هو جسم چهار مبدأ عام وجود دارد و بعد در مورد جسم بما هو متغیر بحث می کنیم و می گوییم که علاوه بر آن چهار مبدأ مبادی دیگری نیز دارد لذا مبادی بیشتری برای جسم بما هو متغیر پیدا می شود.

ابن سینا ابتدا مبادی جسم بما هو جسم را نام می برند ولی اثبات نمی کنند چون همانگونه که گفتیم اثبات مبادی عامه بر عهده علم فوق است که علم الهی است. و ما فقط از ماهیت این مبادی بحث می کنیم.

بعد از اینکه این بحث تمام می شود می پردازند به مبادی جسم بما هو متغیر.

سپس ملاحظه می کنند که جسم دو عنوان دیگر نیز می تواند داشته باشد یکی مستکمل و دیگری حادث.

لذا باید سه وجه را مد نظر بگیریم مستکمل و متغیر و حادث و این سه وجه با هم فرق دارند و مصنف از هر سه آنها بحث می کنند و سپس دوباره به مبادی جسم بما هو جسم بر می گردند.

مبادی جسم بما هو جسم چهار مبدأ هستند که عبارت اند از فاعل و غایت و ماده و وصرت.

فاعل و غایت بحث چندانی ندارند و مختصرا مطرح می شوند و سپس به بحثی مفصل در مورد هیولی (ماده) و صورت می پردازند.

سپس وارد این بحث می شوند که گاهی گفته می شود که این مرکب از این ماده درست شده و یا گفته می شود که صورت برای این ماده موجود شده و گاهی هم گفته می شود که این ماده به سمت این صورت می رود یا به تعبیر دیگر مشتاق صورت است یعنی می خواهند رابطه ی صورت و هیولی را بیان کنند و اینکه آیا صورت می تواند از ماده بوجود بیاید و اینکه مثلا گفته می شود «باب من الخشب» یا «الانسان من النطفه» یعنی چه و سپس ماده را لحاظ می کنند و آیا اینکه می گویند ماده به سمت صورت می رود یا مشتاق صورت است صحیح است یا خیر؟ که می فرمایند این تعابیر صحیح نیست.

این خلاصه ای بود از مطالب مطرح شده در فصل دوم.

ثم إن للأمور الطباعية مبادئ، و سنعدها و نضعها وضعا على ما هو الواجب فيها، و نعطى ماهياتها. فنقول.

إن الجسم الطبيعى هو الجوهر الذي يمكن أن يفرض فيه امتداد، و امتداد آخر مقاطع له على قوائم، و امتداد ثالث مقاطع لهما جميعا على قوائم. و كونه بهذه الصفة هو الصورة التي بها صار جسما. و ليس الجسم جسما بأنه ذو امتدادات ثلاثة مفروضة، فإن الجسم يكون موجودا جسما و ثابتا و إن غيرت‌ الامتدادات‌ الموجودة فيه بالفعل فإن الشمعة أو قطعة من الماء قد تحصل فيها أبعاد بالفعل طولا و عرضا و عمقا محدودة بأطرافها، ثم إذا استبدل شكلا بطل كل واحد من أعيان تلك الأبعاد المحدودة و حصلت أبعاد و امتدادات أخرى، و الجسم باق بجسميته لم يفسد و لم يتبدل، و الصورة التي أوجبناها له و هى أنه بحيث يمكن أن تفرض فيه تلك الامتدادات ثابتة لا تبطل. و قد أشير لك‌ إلى هذا فى غير هذا الموضع، و علمت أن هذه الامتدادات المعينة هى كمية أقطاره و هى تلحقه و تتبدل، و صورته و جوهره لا تتبدل،

عرض شد که مصنف ابتدا جسم را توضیح می دهند و قوام بالفعل و حقیقت جسم، به صورت جسم است لذا اول صورت جسم را بیان می کنند و بعدا که به مبادی می پردازند دیگر صورت جسمیه را تکرار نمی کنند.

بررسی تعریف جسم :

مصنف جسم را این طور تعریف می کنند که :

جسم : «الجوهر الذی یمکن این یفرض فیه امتدادات ثلاث علی سبیل القوائم»

جوهر : جنس جسم است یعنی جسم از مقوله جوهر است و نه از مقوله عرض.

یفرض : یفرض می گویند چون همه ی اجسام بالفعل امتدادات ثلاث را ندارند مثلا در کره سه خط که امتدادی باشند وجود ندارد بلکه باید این سه امتداد خطی را فرض کنیم ولی مثلا در مکعبات این سه خط امتدادی بالفعل موجود اند.

یمکن : منظور این است که بالفعل بودنِ فرض، شرط نیست بلکه همین که بتوان فرض کرد کافی است یعنی جسمیت به فرض ما وابسته نیست بلکه همین که بتوان فرض کرد کافی است.

علی سبیل القوائم : و این سه خط نیز باید بر هم عمود باشند و همدیگر را قطع کنند.

خطی اگر بخواهد خطی را قطع کند لازم نیست که بر آن عمود باشد بلکه می تواند آن را به صورت مایل نیز قطع کند ولی اگر عمود باشد فقط می توان یک خط را در یک نقطه بر خط دیگرعمود کرد ولی بی نهایت مایل را می توان تصور کرد.

وقتی خطی عمود شد و خط دیگر را قطع کرد چهار زاویه قائمه تشکیل می دهند.

بعد اگر بخواهیم سومین خط را عمود کنیم باید خط دیگر را بر آن نقطه قائم کنیم و تنها راه تصور سه خط عمود بر هم همین است مثلا دو خط را بر روی کاغذ می کشیم و مدادی را روی آن نقطه می گذاریم به حالت عمودی که این می شود سه خط عمود عمود بر هم.

حال چند زاویه قائمه به وجود می آیند؟

خود این خط سوم چهار زاویه قائمه جدید به وجود می آورد و با چهار خط جدید مرتبط می شود دو نیم خط از طول و دو نیم خط از عرض (چون طول و عرض یکدیگر را قطع کرده بودند). پس این خط سوم با ورودش چهار زاویه را درست می کند و با عبورش از نقطه تقاطع چهار زاویه دیگر نیز بوجود می آورد و چهار زاویه نیز از قبل داشتیم پس مجموعا 12 زاویه می شود.

دقت شود که از این نقطه نمی توان خط دیگری را عمود کرد و تنها همین سه امتداد قابل فرض اند.

جسم متقوم به این امتدادات است اگر یک امتداد از این سه امتداد را سلب کنیم سطح می شود و اگر دو امتداد را بگیریم خط می شود و اگر همه ی امتدادات را نداشته باشیم نقطه می شود. یعنی نقطه امتداد ندارد و خط یک امتداد دارد و سطح دارای دو امتداد است ولی جسم هر سه امتداد را دارا است.

با این بیان صورت جسمیه نیز مشخص شد پس صورت جسمیه عبارت است از همین امتدادات ثلاث یعنی طول و عرض و عمق و قوام جسم به وجود این ابعاد ثلاثه است.

صورت جسمیه امتدادات معین است یا مطلق امتدادات؟

حال باید بحث کنیم که آیا صورت جسمیه، امتداداتِ مشخص و مفروض است یا در تحقق جسمیت مطلق امتدادات کافی است؟

جواب این است که صورت جسمیه امتدادات معین نیست بلکه صرف امتدادات است و دلیلش نیز این است که ما آبی را در ظرفی می ریزیم و این آب امتدادات معینی پیدا می کند و سپس آب را در ظرفی دیگر می ریزیم و امتدادات عوض می شوند ولی نه جسم عوض می شود و نه صورت جسمیه از بین می رود پس جسم متقوم به امتدادات خاص نیست.

پس این امتدادات معین چه چیزی هستند و این تعیین از کجا می آید؟

حال که این تعیّن مقوِّم جسم نبود پس ملحق جسم است و عَرَض است یعنی اصل الامتدادات جوهر است و مقوم ولی تعین الامتدادات عرض است و آن را کمیت می نامیم و به جسم دارای امتدادات معینه «جسم تعلیمی» می گوییم و به آن جسم به لحاظ مطلق تعین، جسم طبیعی می گوییم .

پس وقتی جسمی را به صورت کره در می آوریم یک صورت تعلیمی پیدا می کند و وقتی به صورت مکعب در می آوریم صورت تعلیمی دیگری پیدا می کند ولی جسم طبیعی تغییر نکرده است.

نکته : شکل کیفیتی است متعلق به کمیت یعنی شکل کیفیتی است برای جسم تعلیمی.

ترجمه و شرح متن :

فصل دوم در تعدید مبادی طبیعیات است بر سبیل مصادره و وضع بدون اثبات.

برای امور طباعیه مبادی است که ما آنها را بیان می کنیم به صورت آنچه که در آنها واجب است که به صورت اصل موضوعه بیان شوند و ماهیاتشان را بیان می کنیم بدون اثبات.

طبع و طبیعت و طباع از یک ماده هستند ولی اطلاقشان یکسان نیست. طبیعت بر مادیات اطلاق می شود ولی طبع و طباع اعم هستند و برای اموری غیر مادی چون نفس نیز به کار می رود و در اینجا ایشان طباع می گویند تا هم شامل فلکیات شود و هم شامل عنصریات شود.

پس می گوییم که جنس طبیعی جوهری است که ممکن است در او فرض شود امتدادی و امتداد دیگری که بر این امتداد اول عمود است و آن را قطع می کند و امتداد سومی که هر دو امتداد قبلی را به صورت عمود قطع می کند که مجموعا دوازده زاویه قائمه را تشکیل می دهند.

مصنف در الهیات امتدادها را به ترتیب طولی و عرضی و عمقی بیان می کنند.

و بودن جسم به این صفت، همان صورتی است که باعث ایجاد جسم می شود و مقوِّم جسم است.

دقت شود که مصنف خود صفت (یمکن این یفرض ...) را صورت محسوب نمی کنند بلکه اینکه جسم اینچنین است که بتوان این فرض را در آن مطرح کرد صورت است یعنی آن واقعیت خارجی که به ما امکان چنین فرضی را می دهد صورت است.

و جسم، به اعتبار این امتدادات مفروضه معینه جسم نشده است بلکه به خاطر اصل امتدادات جسم شده است پس جسم به عنوان یک جسم موجود است و ثابت است هر چند امتدادات موجوده ای که بالفعل در آن است تغییر کنند.

پس همانا شمع و یا مقداری از آب حاصل می شود در آنها ابعاد بالفعلی هم طولا و هم عرضا و هم عمقا که این ابعاد محدود است به اطراف این شمع و آب یعنی وقتی که این شمع اینجا تمام می شود امتدادی معین می شود (پس اگر جسمی نا متناهی بود امتداد مشخصی ندارد).

و سپس که شکل جدیدی را پیدا کرد و ابعاد قبل را استبدال کرد و آن موم و آب به لحاظ شکل عوض شدند باطل می شود هر یک از اشخاص ابعاد ولی اصل ابعاد باقی است و اشخاص آن عوض شده است و خود جسم باقی است و نه از بین رفته و نه عوض شده است.

و صورتی که ما آن صورت را برای جسم واجب دانستیم (چون مقوم جسم بود واجب است که در جسم باشد) ثابت است و باطل نشده است و معنای صورت این است که جسم به حالتی باشد که بتوان آن امتدادات ثلاثه را در آن فرض کرد.

نکته : دقت شود که صورت نوعیه مبدأ عام برای جسم نیست بلکه مبدأ برای اجسام نوعیه خاص است و هر جسم صورت نوعیه متفاوتی دارد ولی صورت جسمیه برای همه ی اجسام یکسان است مانند هیولی. صور نوعیه نوع را می سازند و صور عرضیه اشخاص نوع را مشخص می کنند.

و به این مطلب در غیر این موضع (در منطق در بحث قاطیغوریاس) اشاره شد که صورت جسمیه عبارت از امتدادات خاص نیست بلکه کمیت و مقدار اقطار جسم است و اینها به جسم ملحق می شوند و تبدل پیدا می کنند در حالی که صورت جسم و جوهرش تغیر پیدا نمی کنند چون ذاتی و حقیقت جسم هستند.

و هذه الكمية ربما تبعت تبدل أعراض فيه أو صور، كالماء يسخن فيزداد حجما.

گاهی بخاطر تبدل اعراض یا تبدل صور، کمیت نیز عوض می شود مثلا آب را حرارت می دهیم و در این صورت آب گرم می شود و برودت که عرضش بود تغییر می کند و به دنبال این تغییر عرض آب منبسط می شود و تغییر حجم پیدا می کند پس تغییر عرض باعث تغییر کمیت شد.

و اگر حرارت را بیشتر کنیم که آب تبدیل به بخار شود که مخلوطی از آ ب و هوا است و یا تبدیل به هوا شود در این صورت حجم و کمیت آن آب بعد از تبدل صورتش عوض شده است.

ترجمه و شرح متن :

و این کمیت به دنبال تبدل اعراض و صوری که در جسم اتفاق می افتد متبدل می شود مانند آب که گرم می شود و بر اثر گرما حجمش زیاد می شود ( این مثالی برای هر دو است یعنی هم حرارت در حد تغییر عرض هم تغییر صورت).

لكن هذا الجسم الطبيعى من حيث هو جسم طبيعى له مبادئ و من حيث هو كائن فاسد بل متغير بالجملة له زيادة فى المبادئ.

ترجمه و شرح متن :

و لکن این جسم طبیعی از حیث اینکه جسمی طبیعی است مبادی دارد و از این حیث که کائن و فاسد است یعنی متغیر است بالجمله (می خواهند بفهمانند که تغیر با کون و فساد فرق دارد و کون و فساد تغیر جوهری است) مبادی بیشتری دارد یعنی همان مبادی چهارگانه جسم بعلاوه چند مبدأ دیگر.

فالمبادئ‌ التي بها تحصل جسميته، منها ما هو أجزاء من وجوده و حاصلة فى ذاته، و هذه أولى عندهم بأن تسمى مبادئ، و هى اثنان‌ : أحدهما قائم منه مقام الخشب من السرير، و الآخر قائم منه مقام صورة السريرية و شكلها من السرير. فالقائم منه مقام الخشب من السرير يسمى هيولى و موضوعا. و مادة و عنصرا و اسطقسا بحسب اعتبارات مختلفة، و القائم منها مقام صورة السريرية يسمى صورة.

انواع مبادی جسم :

می فرمایند مبادی که جسمیت جسم را حاصل می کنند دو قسم اند:

- مبادی که اجزای وجودی جسم هستند و اگر نباشند جسم نمی تواند وجود پیدا کند یعنی ماده و صورت.

- و مبادی دیگری که مُعطِی وجود جسم هستند یعنی فاعل و غایت.

آن دو علت اول مهم اند که یکی مانند چوب است برای تخت و دیگری مانند صورت است برای تخت آن علتی که مانند چوب است به آن هیولی می گوییم که جسم بالقوه به آن حاصل است و دیگری که مانند شکل است را صورت می گوییم که جسم با آمدن او بالفعل موجود می شود.

پس شأن یکی این است که جسم باشد بالقوه و شأن دیگری این است که جسم باشد بالفعل.

ترجمه و شرح متن :

پس مبادی که به وسیله ی آنها جسم حاصل می شود بعضی از آنها مبادی هستند که در ذات جسم هستند و اجزای وجودی جسم هستند. و اینگونه مبادی که حاصل در ذات جسم اند نزد فلاسفه اولی هستند به اینکه مبادی نامیده شوند چون ذات جسم به این دو وابسته است و آن دو علل دیگر نسبت به وجود جسم مبدأ هستند.

و این دو مبادی که اجزاء ذات جسم هستند دو تا هستند یکی به منزله چوب است در تخت و دیگری به منزله صورت سریریت است در تخت. پس آن که در جسم مانند خشب است نسبت به سریر پنج اسم مختلف دارد نسبت به اعتبارات مختلفه که در ادامه وجه تسمیه آنها می آید. آن پنج اسم عبارت اند ازهیولی و ماده و موضوع و عنصر و اسطقس.

و آنکه در اجسام مانند صورت سریریت است برای تخت، صورت نامیده می شود.

منظور از ذات، ذاتِ موجود در خارج است نه ذات به معنای ماهیت.

سؤال : در اینجا سوالی مطرح است که ماده و صورت که اجزای ماهوی هستند پس چرا در اینجا جزء وجود قرار داده شده اند؟

جواب : در جواب می گوییم که آنچه که جزء ماهیت است جنس و فصل هستند که در ذهن حاصل می شوند ولی آن صورت و ماده ای که در خارج موجود اند جزیی از وجود شیء اند. یعنی جنس و فصل اجزاء ماهیت اند و ماده و صورت اجزای وجود اند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo