موضوع: دو نحو علم به جزئي

بيان كرديم كه حق تعالي از طريق اسباب علم كلي به جزئيات دارد، مثلا به نحوكلي مي داند كه فرد اول، فرد دوم، فرد سوم كي وجود مي گيرند وفاصله ي زماني شان چه اندازه اند. پس مي شود بگويد فرد اول كي وجود مي گيرد، و فرد دوم وفرد سوم كي وجود مي گيرند، اما درهمان زمان قبل از ايجاد نمي شود بگويد اين فرد حالا وجود ندارد؛ چرا كه اشاره به فرد جز با مشاهد ودر وقت وجود آن ممكن نيست.

دنباله ي كلام ابن سينا: اگر كسي بگويد كه علم از طريق اسباب علم به جزئي نيست؛ چرا كه علم به جزئي وقتي است كه بتواني به آن اشاره كني، من با او مناقشه ندارم؛ چرا كه غرض ما اين است كه بيان كنيم علم به جزئي يا ثابت است ويا متغير است، اگر از طريق اسباب به امورجزئي علم داشته باشيم اين علم كلي است وثابت وچنانچه با مشاهده حسي به امور جزئي عالم شويم اين علم جزئي ومتغير است؛ چرا كه اگر مثلا كسي درهمان بدو تولدش به افاضه ي حق تعالي به تمام امورجزئي علم داشته باشد ويا موجودي دائمي باشد كه از ازل به همه ي امور جزئي علم دارد، نه از طريق مشاهده، چنين علمي به تك تك امور جزئي است، نشان دهنده ي زمان وجود وزمان عدم موجود كائن است ودرعين حال با تغيير امور جزئي تغيير نمي كند؛ مثلا شخص مذكور مي داند كه فلان كسوف كه بعد از كسوف ديگر است چه ويژگي هاي دارد، شمالي است يا جنوبي، وقتي رُخ مي دهد كه خورشيد درفلان درجه ي حمل باشد، چه مدت طول مي كشد، قبل وبعدش كدام كسوف اند، بدون اينكه تغيير درعلم روي دهد قبل از زمان كسوف بوده، با كسوف است وبعد از كسوف هم خواهد بود. اما اگر علم به كسوف زماني و از طريق مشاهد باشد، طبعا چنين علمي قبل از كسوف نيست، بعد از كسوف هم نخواهد بود، بلكه به جاي آن صورت علمي ديگري خواهد آمد.

حق تعالي علمش زماني نيست، كه دريك زماني علم داشته باشد ودرزمان ديگرعلم نداشته باشد، بلكه از طريق اسباب به تمام اشيا به نحوكلي علم دارد.

متن: ثمّ قال: فإنّ منع مانع أن يسمّى هذا معرفةً للجزئيّ من جهة كلّيّة، فلا مناقشة معه؛ فان غرضنا الآن في غير ذلك[:نام گذاري است]، و هو فى تعريفنا أنّ الأُُمور الجزئيّة كيف تُعلم و يدرَك علماً و إدراكاً يتغيّر معهما العالمُ، وكيف تعلم تدرك علماً و إدراكاً لا يتغيّر معهما[:علم وادراك] العالمُ، [تعليل وتفصيل به نحو لف ونشر مشوش:]فإنّك [1]إذا علمت أمر الكسوفات كما توجد أنت[:يعني به محض اينكه موجود شدي]، أو لو كنت موجوداً دائماً[1] ، كان[:بيان شرط] لك علم لا بالكسوف المطلق، بل بكلّ كسوف كائن، ثمّ كان[:بيان ديگر] وجود ذلك الكسوف[:كسوف كائن] و عدمه لا يغيّر منك أمراً[:يعني علم تورا تغييرنمي دهد]؛ فإنّ[:جواب شرط] علمك في الحالين[:حال وجود كسوف وحال عدم كسوف] يكون واحداً، وهو[:علم] أن يكون[:كل واحد من الكسوفات] كسوفاً له وجود و صفات كذا[:مثل شمالي وجنوبي بودن] بعد كذا[:يعني بعد كسوف كذا] و بعد وجود الشمس في الحمل كذا[:يعني درفلان درجه]، في مدة كذا[:يعني چه مدتي اين كسوف برقرار است]، و يكون[:كسوف جزئي] بعد كذا[:بعد ازفلان كسوف] و بعده كذا[يعني فلان كسوف بعد از آن رُخ مي دهد]، و يكون هذا العقد[:عقيده وعلم] منك صادقاً قبل ذلك الكسوف و معه و بعده. [2]فأمّا إن أدخلت الزمان في ذلك[:علم وعقيده] فعلمت في آنٍ مفروضٍ أنّ هذا الكسوف ليس بموجود، ثمّ علمت في آنٍ آخَرَ أنَّه موجود، لم يبق[:جواب إن أدخلت...] علمك ذلك عند وجوده[:كسوف]، بل كان يحدث علم آخَرُ، و يكون فيك التغيّر الّذي أشرنا إليه، ولم يصحّ أن تكون في وقت الانجلاء[:وقتي كسوف برقرار است] على ما كنت قبل الانجلاء و انت زمانيّ و آنيّ، والأوّل[:اول تعالي] الّذي لا يدخل في زمان و حكمه[يعني تغيير]، فهو بعيد أن يحكم حكماً في هذا الزمان و ذلك الزمان من حيث هو[:حكم] فيه[:زمان] و[:تفصيل من حيث هو فيه] من حيث هو[:حكم] حكم منه جديدٌ أو معرفةٌ جديدة».