< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

95/06/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان قول میرداماد و دوانی در مورد نحوه علم خداوند به زمانیات و بیان اشکال لاهیجی بر آنها/ المبحث السابع: فی رد قول جماعة ظنّوا انّ نسبة جمیع الأزمنة الیه تعالی کآنٍ واحد کما انّ نسبة جمیع الأمکنة الیه تعالی کان واحداً/ الفرع الرابع: فی مباحث متعلقة بالمقام/ المسألة الثانیة: فی علمه تعالی/ المقصد الثالث: فی اثبات الصانع تعالی و صفاته و آثاره/ شوارق الالهام فی شرح تجرید الکلام.

المبحث السابع: في ردّ قول جماعة ظنّوا أنّ نسبة جميع الأزمنة إليه تعالى كآنٍ واحدٍ كما انّ نسبة جميع الأمكنة إليه كان واحداً

قد ظن جماعة كالمحقّق الدواني في بعض رسائله وصاحب القبسات وغيرهما: أنّ نسبة جميع الأزمنة إليه تعالى كآنٍ واحدٍ، كما أنّ نسبة جميع الأمكنة إليه كان واحداً بمعنى أنّ أعيان الموجودات الزمانيّة ـ قديمةً أو حادثةً ـ حاضرةٌ عنده تعالى دفعةً واحدة بلا اختلاف في القبليّة والمعيّة والبعديّة والمُضيّ والحال والاستقبال؛ لكونه تعالى بريئاً عن الوقوع في شيء من الأزمنة كبراءته عن الوقوع في شيء من الأمكنة، بل هو محيط بقاطبة الزمانيّات والمكانيّات إحاطةً واحدة، و إنّما ذلك الاختلاف لها بقياس بعضها إلى بعض و فيما بينها، لا بالقياس إلى الحضور عنده تعالى و الغيبة عنه، و مثّلوا ذلك بخيط مختلف الأجزاء بالسُود والبيض ؛ فإنّه إذا نظر إليه الإنسان مثلاً يلاحظ مجموع تلك الأجزاء المختلفة الألوان دفعةً واحدة، ويرى الجزء الأسود في موضعه والأبيضَ في موضعه كليهما معاً و في آن واحد، بخلاف الحيوان الضيّق الحدقة كالنملة ؛ فإنّه يرى كلّ جزء يوصل إليه في آن وصوله إليه، ولا يرى الجزء الّذي بعده أو قبله في هذا الآن بل في آن هو بعد ذلك الآن أو قبله، وهذا الظنّ لعلّه متوهَّم من كلام المصنّف في "شرح رسالة العلم" على ما ننقله في بيان كيفيّة علمه تعالى بالجزئيّات المتغيّرة وسنبيّن حقيقة الأمر فيه [1]

سؤال: سؤالی که در اینجا مطرح است این است که بین ازل و ابد چقدر فاصله است؟

پاسخ اول: بعضی جواب می دهند بی نهایت ولی این جواب درستی نیست بلکه باید وقتی که سائلی این سؤال را می پرسد ما از او سؤال کنیم که آیا شما بین ازل و ابد زمان را قرار می دهید و یا آن را حذف می کنید و بعد جواب را مطابق آن تنظیم کنیم.

اگر کسی بگوید که زمان را بین ازل و ابد قرار می دهد در این صورت جواب این است که چون زمان آمده و فاصله درست کرده است، فاصله بین ازل و ابد بی نهایت است.

ولی اگر بین ازل و ابد زمان قرار داده نشود، در این صورت باید گفت که بین ازل و ابد لحظه است و یا حتی گفت که ازل و ابد به هم چسبیده اند و بینشان فقط یک آن است و موجوداتی که بین ازل و ابد قرار گرفته اند همه پیش ما حاضرند چه حال و چه ماضی و چه مستقبل.

پس اگر زمان را حذف کنیم نه ماضی وجود دارد و نه حال و نه مستقبل و همه اشیاء حاضرند و به همین جهت نسبت به خداوند می گوییم که تمام ازل و ابد پیش او حاضر است چون زمان درباره او صادق نیست.

پس اگر بین ازل و ابد زمان را فاصله بگذاریم، باید بگوییم که بین ازل و ابد فاصله ای بی نهایت است ولی اگر بین ازل و ابد زمان و تدریج را برداریم، بین آنها فاصله ای نیست و در این صورت تمام موجوداتی که در این فاصله بی نهایتِ بین ازل و ابد وجود دارند، در آن واحد دیده می شوند.

پس کسی که بین ازل و ابدش فاصله ای نیست نسبت به همه چیز آگاه است ولی کسی که بین ازل و ابدش فاصله است باید صبر کند تا حال بگذرد و مستقبل بیاید تا نسبت به مستقبل علم پیدا کند.

پس کسانی که زمان برای آنها مطرح است نمی توانند ازل و ابد را یکجا ببینند بلکه اینها چون در زمان غرق اند، باید هر موجود را در زمان مخصوص به خود ببینند ولی موجودی که اشراف بر زمان دارد و در زمان غرق نیست مثل خداوند و عقول می توانند همه زمانی ها را یکجا ببینند.

پس اشخاص دو قسمت شدند که هر کدام نسبت به زمان حالت خاصی داشتند.

پاسخ دوم: بحث بعد این است که بعضی فرق بین اشخاص نگذاشته اند بلکه گفته اند که بستگی دارد که در کدام عالم ملاحظه کنید:

اگر در عالم زمان ملاحظه کنید، در این صورت باید صبر کنید تا به تدریج موجودات بگذرند.

ولی موجوداتی که در عالم دهر و عالم سَرمَد هستند اینها ثابت هستند و تدریجاً نمی آیند.

پس یک بار بیننده را ملاحظه کردیم که در زمان است و یا خارج از زمان و یک بار دیده شده را لحاظ کردیم که در عالم زمانی است و یا غیر زمانی.

مرحوم لاهیجی از کسانی نقل می کنند که بین ازل و ابد فاصله نیست یعی در مورد خداوند فاصله نیست ولی در مورد ما فاصله است یعنی به بیننده دقت می کنیم که اگر خارج از زمان است، همه ازل و ابد را یک جا می بیند ولی اگر در زمان است، امور را جداگانه می بیند.

محقق لاهیجی اشکال می کنند و در این اشکال سعی می کنند که خداوند را همراه با زمان کنند نه اینکه خداوند را در زمان غرق کنند و او را در زمان قرار دهند و تغیرات زمان را بر او مؤثر بدانند بلکه ایشان می خواهند خداوند را همراه و مشرف بر زمان کنند تا در نتیجه ازل و ابد خداوند را جدا محسوب کنند پس ایشان می خواهند بگویند که خداوند زمانی است به این جهت که مُحیط بر زمان است و بر زمان احاطه دارد.

هم قائلین قوی هستند مانند دوانی و میرداماد و هم مستشکل (لاهیجی) قوی است.

ولی با این بیان دومی که داشتیم، ثابت می شود که حرف هر دو صحیح است یعنی اگر دیده شده در عالم زمان باشد، با زمان دیده می شود و موجودی که در دهر و سرمد باشد، آن موجودات را چنین می بیند که ازل و ابدشان به هم چسبیده است.

این بیان در آخر امر سابع به صورت دقیق تر مشخص می شود و الآن به صورت مبهم به آن اشاره کردیم و بعداً به صورت مفصل تکرار خواهد شد.

خلاصه اینکه همین خداوند که موجودات زمانی را در زمان می بیند، همین موجودات را در عالم دهر و سرمد در غیر زمان می بیند.

پس می توان بین حرف دوانی و میرداماد و حرف لاهیجی و سید المدققین جمع کرد.

پس حرف دوانی و میرداماد این است که همه موجوداتی که در ماضی و حال و مستقبل هستند، همگی پیش خداوند جمع اند و حاضرند چون تمام این موجودات بین ازل و ابد فاصله شده اند و بین ازل و ابد برای خداوند فاصله ای نیست.

تعبیری که میرداماد و دوانی دارند این است که همه زمان بی نهایت برای خداوند یک آن است یعنی اینگونه نیست که خداوند صبر کند که مستقبل بیاید و یا نگران باشد که ماضی بگذرد.

و همین بحث در مکان نیز مطرح است مثلا من که اینجا نشسته ام می توانم موجوداتی که اطرافم هستند را ببینم ولی خداوند که موجودی مکانی نیست، می تواند همه موجودات مکانی را ببیند پس تمام مکانها پیش خداوند مانند نقطه می ماند همانگونه که همه زمانها برای خداوند مانند آن (لحظه) واحدی است.

دوانی و میرداماد برای توضیح مطلب خود مثالی می زنند:

طنابی را فرض کنید که به قسمتهایی تقسیم شده است که قطعات آن به ترتیب سفید و سیاه هستند یعنی یکی سفید است و دیگری سیاه. هم من این طناب را می بینم و هم مورچه ای که روی طناب راه می رود. من همه طناب را به صورت کامل می بینم یعنی تمام قسمتهای سفید و سیاه را ولی مورچه ای که روی طناب است تا وقتی که روی قسمت سفید است، قسمت سیاه را نمی بیند و به سایر قسمتها علم ندارد و وقتی وارد قسمت بعدی شد، قسمت قبلی و قسمتهای بعدی را نمی بیند.

پس در اینجا دیده شده (مشهود) ثابت است و شیئی متدرج است ولی چون بیننده متفاوت است، یک بیینده مانند مورچه متدرجا می بیند و یک بیننده مانند من این طناب را به صورت کامل می بیند.

ترجمه و شرح متن:

مبحث هفتم:

جماعتی مانند محقق دوانی در بعضی از رسائلش و صاحب قبسات گمان کرده اند که نسبت همه زمانها به خداوند تعالی مانند آنی واحد است.

ظاهراً باید «آنٍ واحدٍ» باشد نه «آنٍ واحداً».

کما اینکه نسبت همه مکانها به خداوند واحد است یعنی همه مکانها نسبت به خداوند مانند نقطه ای واحد است.

پس نسبتی که خداوند به همه امکنه و ازمنه دارد واحد است ولی نسبتی که ما به مکانها و زمانها داریم متفاوت است.

به این معنا که موجودات خارجی که زمانی هستند چه قدیمشان و چه حادثشان پیش خداوند در یک دفعه حاضرند یعنی بدون اختلاف در اینکه بعضی قبل باشند و بعضی همراه باشند و بعضی بعد باشند (ماضی و حال و آینده) بلکه همه موجودات دفعةً پیش خداوند حاضرند یعنی هر چند خود این موجودات قبل و بعد دارند ولی پیش خداوند قبل و بعد ندارند و نسبت به خداوند قبل و بعدی ندارند.

و علت اینکه این اختلاف زمانی در مورد خداوند معنا ندارد این است که خداوند در هیچیک از زمانها واقع نمی شود یعنی نه در ماضی است که ماضی ها به او نزدیک باشند و نه در حال است و نه در مستقبل بلکه در لا زمان است لذا همه زمانی ها نسبت به او یکسان هستند مثل اینکه خداوند از وقوع در مکان خاصی نیز مبرا است و لذا نسبت خداوند به همه مکانها یکسان است لذا دیگر قُرب و بُعد نسبت به او معنا ندارد و همه مکانها پیش خداوند یکسان است و همه را یکسان می بیند بلکه خداوند محیط است بر همه زمانی ها و مکانی ها با یک احاطه واحد و این اختلاف برای ذات موجودات است نسبت به موجودات دیگر نه به قیاس با خداوند تعالی بلکه همه پیش خداوند حاضرند.

در نسخه آمده است که «والغیبة عنه» و این صحیح است نه «والمعیه».

این وضعیتی که موجودات نسبت به خداوند دارند و وضعی که برای یکدیگر دارند را مثال زده اند به نخی که اختلاف اجزاء دارد به این صورت که بعضی از اجزاء او سفید هستند و بعضی سیاه و در این صورت اگر انسان مثلا به آن نخ نگاه کند، این انسان مجموعه این نخ مختلف اللّون را دفعةً می بیند و هر کدام از سیاهی و سفیدی را در جایگاه خود می بیند با همدیگر و در یک آن یعنی همه نخ را می بیند ولی هر کدام را در جای خود می بیند برخلاف حیوانی که ضیق الحدقه است یعنی چشمش کوچک است مثل مورچه که هر جزئی که به آن می رسد را می بیند در همان هنگامی که به آن شیء می رسد یعنی قبل از رسیدن و بعد از رسیدن آن جزء را نمی بیند و همچنین جزئی که بعد از اوست و یا قبل از اوست را نیز نمی بیند و فقط همان شیئی را می بیند که به او رسیده است و جزء بعدی و یا قبلی را در هنگامی می بیند که قبل و یا بعد از این هنگام است یعنی جزء قبل را قبلاً می دید و جزء بعد را بعداً می بیند.

این کلام دوانی و میرداماد است.

مرحوم لاهیجی می فرمایند که شاید این گمان متوهم باشد از کلام مصنف در شرح رسالة العلم.

خواجه در شرح رسالة العلم مطلبی دارند که ما آن را در صفحه 238 مطرح می کنیم و آن را در آن قسمتی که خداوند به جزئیات متغیره چگونه عالم است بیان می کنیم.

«سننقله» صحیح است نه «ننقله».

و ما حقیقت امر را در همانجا بیان می کنیم.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo