< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

95/04/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: عدم اتصاف علم الهي به كليت وجزئيت

محققین از فلاسفه علم الهی را متصف به کلیت وجزئیت نمی کنند؛ چرا که جزئیت وکلیت وصف علم انفعالی است ومتفرع برقوه داشتن عالم، اما حق تعالی فعلیت محض است وعلم انفعالی ندارد ولذا علم الهی قابل مقایسه نیست با علم انسانی که انفعالی است وکلی یا جزئی. بنابراین می شود بگوییم حق تعالی هم علم به ماعدا ندارد وهم علم به ماعدا دارد، واین تناقض نیست؛ چرا که علم انفعالی به ماعدا ندارد وعلم فعلی به ماعدا دارد.

خلاصه مذهب فلاسفه: فلاسفه به دومطلب عقیده دارند:

الف. حق تعالی فقط ذاتش را تعقل می کند(که هم عین تعقل اجمالی ماعدا ست، وهم لازم دارد تعقل تفصیلی ماعدارا ) وهرعاقلی عقل است. پس حق تعالی عقل است.

دلیل کبرای قیاس فوق اتحاد علم عالم است، که همه قبول دارند. دلیل صغرای قیاس این است که حق تعالی موجود علمی است ووهرموجود علمی به ذات خودش علم دارد نبابراین حق تعالی به ذاتش علم دارد واز آنجای که حق تعالی اشرف موجودات است علمش هم باید اشرف علوم باشد که علم تعقلی است.

ب. عقل از جهت عقل بودن؛ یعنی موجود مجرد قائم بذاته بودن (نه از جهمت امکان که برخی عقول دارند) عدم درآن راه ندارد ولذا جزبه موجود تعلق نمی گیرد. پس علم حق تعالی باید به موجود تعلق گیرد[1] . واز طرفی برهان داریم که موجودات منحصر اند به همین موجودات که ما می شناسیم[2] . پس باید علم حق تعالی تعلق گیرد به همین موجودات که ما می شناسیم.

تعلق علم به موجودات یا انفعالی است ویا فعلی. تعلق علم انسان به موجودات به نحو انفعالی است ولی جود تعالی شریف ترین موجودات است پس باید علم حق تعالی هم شریف باشد که علم فعلی است واز آنجای که علم باید مطابق معلوم باشد پس باید متعلق علم الهی اشرف موجودات باشد. واز آنجای که متعلق علم الهی همین موجودات است که ما می شناسیم باید بگوییم موجودات اطواروانحا وجودی دارند؛ طور مادی، طور مثالی، طورعقلی وطور الهی ، وحق تعالی به طور الهی موجودات که وجود اتم واشرف است علم دارد. بنابراین بطور کلی موجودات دونحو وجود دارند: وجود اشراف؛ 2. وجود اخس.

وجود اشرف: وجود اشرف علتِ وجود اخس است، وهرمعلولی به نحو اعلی واشرف درعلت وجود دارد به همین دلیل حکما گفته اند که الله تعالی همه ی موجودات است، یعنی همه ی موجودات است به نحو اعلی واشرف وبعبارت دیگر حقیقت تمام موجودات است. همین است معنای کلام صوفیه که می گویند: لاهو إلّا هو؛ یعنی وجود حقیقی جز حق تعالی نیست، بقیه همه ظهورات وجود اند.

تذکر: مطالب فوق را راسخین درعلوم می دانند، نه همه مردم ولذا مکلف نیستند که معتقد به آن شود وشریعت هم برای همه بیان نکرده است وباید هم در غیر موضع وبرای غیر اهل هم بیان شود والبته از اهل هم نباید کتمان شود.

شاهد براطوار وجود: نفس آدمی اطواری دارد درمرحله عالی عاقله است، درمرحله ی بعد خیال ودرمرتبه ی پایین تر حس. نبابراین وجود هم می تواند اطواری داشته باشد.

متن:و قال أيضاً في موضع آخر: «والمحققون من الفلاسفة لا يصفون علمه تعالى بالموجودات[:متعلق علمه] لا بكلّي و لا بجزئي[:مربوط به لايصفون]. و ذلك أنّ العلم الّذي هذه الأُمور[:جزئيت وكليت] لازمة له هو عقل منفعل و معلول. والعقل الأوّل[:حق تعالي] هو فعل محض و علّة، فلا يقاس علمه على العلم الإنسانيّ. فمن جهة[:ازحيث] ما[:زائده] لا يعقل غيره، من حيث ‌هو ذاته[:بيان جهة ما]، غير ما هو علم منفعل، و من جهة[:ازحيث] ما[:زائده] يعقل الغير من حيث هو ذاته هو علمٌ فاعل.

و تلخيص مذهبهم: أنّهم[:محققين فلاسفه] لمّا وقفوا بالبراهين على أنّه لا يعقل إلّا ذاتَه، فذاته عقل ضرورة. و لمّا كان العقل بما هو عقل إنّما يتعلّق بالموجود لا بالمعدوم، وقد قام البرهان على أنّه لا موجود إلّا هذه الموجودات الّتي نعقلها نحن، فلا بدّ أن يتعلّق علمه بها[:موجودات]. وإذا وجب أن يتعلّق بهذه الموجودات: فإمّا أن يتعلُّق بها على نحو تعلق علمنا بها[:يعني به نحو انفعال]، و إمّا أن يتعلّق بها على وجه أشرف من جهة[:متمم افعل تفضيل] تعلّق علمنا بها. وتعلُّقُ علمه بها على نحو تعلّق علمنا بها مستحيل، فوجب أن يكون تعلقه علمه بها على نحو أشرف و وجودٍ أتمَّ لها[:موجودات] من النحو[:متمم أشرف وأتم] الّذي تعلق علمنا بها. لأنّ العلم الصادق هو الّذي يطابق الموجودَ، فإن كان علمه أشرف من علمنا، فعلم اللّه سبحانه يتعلّق بالموجود بجهةٍ أشرف من الجهة الّتي يتعلّق علمنا به.

فللموجود إذن وجودان: وجود أشرف و وجود أخسّ.

والوجود الأشرف: هو علّة لوجود الأخس. وهذا معنى قول القدماء: إنّ الباري تعالى هو الموجودات كلُّها، و هو المنعم بها و الفاعل لها. ولذلك قال رؤساء الصوفية: لا هو إلّا هو، و لكنّ هذا كلّه هو من علم الراسخين في العلم، و لا يجب[:يعني نبايد] أن يُكتب هذا و لا أن يكلّف النّاس اعتقاد هذا، و لذلك ليس هو[:بيانات] من التعليم الشرعي، و من أثبته في غير موضعه فقد ظلم،كما أنّ من كتمه أهله فقد ظلم. فأمّا أنّ الشي‌ء الواحد له أطوار من الوجود، فذلك معلوم من النفس». انتهى ما أردنا من كلماته[:ابن رشد] الّتي التقطناها[:أي أخذناها] من مواضع متفرقةٍ؛ لكونها[:تعليل براي التقطناها] متلائمةً بحسب المرام، و ملائمةً جدّاً للمقام.

 


[1] . این حرف هم با متون دینی ساز گار نیست که می گوید: درظلمات موجوداتی است که ما از آن بی خبریم، وهم با حرف فلاسفه که می گویند: حق تعالی به معدومات هم علم دارد، وهم با کلام متکلمین که می گویند: معلومات خدا بیش از مخلوقات ومقدورات خداست.
[2] . شاید مرادش این باشد که انواع موجودات منحصر اند به انواع عقلی، مثالی ومادی. والا روشن است که موجوداتی زیاد درجهان است که ما از آن آگاهی نداریم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo