< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

95/03/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: كلام فارابي درانفعالي نبودن علم حق

بحث درکلام فارابی داشتیم که شاهد است برکلام شیخ. کلام فارابی بر علم اجمالی وعلم تفصیلی داشتن حق را بیان کردیم، حال می پردازیم به بیان فعلی بودن علم حق وانفعالی نبودن آن.

فص: علم انسان به اشیا خارجی انفعالی است؛ انسان وقتی که با شی خارجی مواجه شود صورتی از شی خارجی درحاسه اش می آید وبه دنبال آن درک صورت می گیرد. پس اشیا خارجی موثر اند وقوای ادراکی انسان متاثر. اما علم حق به مخلوقات به نحو انفعال نیست، تا اینکه اشیا سبب علم حق باشند، بلکه علم حق تعالی سبب علم او به شیا ست، به این صورت که ذات حق تعالی به لحاظ قدرت سبب اشیا ست وحق تعالی به ذاتش علم دارد وعلم حق به ذاتش عین علم به ذات است به لحاظ قدرت؛ چرا که قدرت از صافات ذات است وصفات ذات عین ذات اند پس علم به ذات عین علم به صفات ذات است. بنابراین علم حق تعالی به ذاتش عین علم به مبدأیت غیر وعین علم به قادر بودن اوست وعلم به مبدأیت یا علم به قادر بودن علم اجمالی به ماعدا ست، وهمین علم سبب صدور صورعلمیه اشیا ست که مرتسم درذات الهی اند وعلم تفصیلی به ماعدا. پس علم حق تعالی به ذاتش سبب علم به ماعدا ست.

لز بیان فوق روشن شد که علم حق تعالی به ذاتش عین ذات است، اما علم تفصیلی حق به اشیا که همان صورمرتسم درذات الهی اند عین ذات اشیا نیست بلکه لازم ذات است. ولذا کثرت درصور مرتسم موجب کثر درذات نمی شود؛ چرا که صورمرتسم لازم ذات اند ومرتبه ی آن بعد از مرتبه ی ذات است. بله منشأ صورمرتسم ذات الهی است ولی منشأ کثیر بودن موجب کثرت ذات نمی شود، چنانکه درجای خودش بیان شده وشرحش طول می کشد.

اشیا درعین کثرت رابطه ی طولی باهم دارند ونظام واحد را تشکیل می دهند. همان گونه که بیان شد این اشیا قبل از وجود خارجی شان درعلم تفصیلی حق تعالی تقرر دارند وبعد از آن مرحله است که لباس خارجی ومادی می پوشند. پس حق تعالی همه ای اشیا ست به لحاظ صفت ومنشأ آن صفت هم ذات است بنابراین ذات احدی شامل همه ی وجودات است؛ یعنی کمال همه وجودات را دارد.

متن: و قال أيضاً:

فصٌّ: «لا يجوز أن يقال: إنّ الحق الأوّل يدرك الأُمور المبدعة عن قدرته من جهة تلك الأُمور كما[:مثال براي منفي] تدرك الأشياء المحسوسة من جهة حضورها[:اشيا محسوسه] و تاثيرها فينا، فيكون هي[:امور] الأسباب لعالميّة الحقّ، بل يجب أن يُعلم أنّه يدرك الأشياء من ذاته تقدّست؛ لأنّه[:حق] إذا لحظ ذاته لحظ القدرة المستقلّة، فلحظ من القدرة المقدورَ، فلحظ الكلّ[كل مقدورات] فيكون علمه بذاته سبب علمه بغيره.

ثمّ قال: ليس علمه بذاتها مفارقاً لذاته، بل هو ذاته، وعلمه بالكلّ[:كه صورمرتسم است] صفة لذاته ليست هي ذاته، بل لازمة لذاته، وفيها‌]صورمرتسم] الكثرة الغير المتناهية، فلا كثرة في الذات، بل بعد الذات؛ فانّ الصّفة بعد الذات لا بزمانٍ، بل بترتيب الوجود[:ترتيب علت ومعلول]، لكن تلك الكثرة ترتقى به إلي الذات مما يطول شرحه.

و الترتيب يجمع الكثرة في نظام، فالنظام وحدةٌ مّا، و إذا اعتُبر الحقّ ذاتاً و صفاتاً كان الكلّ في وحدة، فإذا كان كلُّ كلٍّ[:يعني همه صور] متمثّلاً في قدرته و علمه، ومنهما[:قدرت وعلم] يحصل حقيقة الكلّ[:كل صور] متقرّرةً، ثم يكتسي الموادّ[:لباس مواد مي پوشد]، فهو[:حق تعالي] كلّ الكل من حيث صفاته، و قد اشتملت عليها[:صفات] أحديّة ذاته. انتهى».

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo