< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

94/04/31

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تعريف وضع
المبحث السادس: الوضع
تعريف وضع: وضع عبارت است از هيئتی که عارض جسم می شود يا از نسبت اجزأ جسم به هم ويا نسبت کل جسم به خارج.
توضيح مطلب: اجزای جسم باعتبار اينکه از چه چيزی ساخته شده باهم اختلاف دارند وهمين طور بلحاظ آثاری که دارند، اما وضع اختلاف اجزاء جسم به اين اعتبار نيست بلکه باعتبار اختلافی است که درمقايسه با جهات ست پيدا می کنند، مثلا وقتی دست راست با دست چپ درنظر بگيريم وبا جهت مقايسه کنيم تخالف پيدا می کنند، يکی به جهت يمين است می شود دست راست وديگری به جهت يسار است می شود دست چپ.
اقسام وضع: از تعريف روشن شد که وضع دوقسم است: 1. يا وضعی است که از نسبت اجزاء به هم ومقايسه ی شان با جهات بدست می آيد واصطلاحاً گفته می شود وضع جزء مقوله، 2. ويا از بسبت مجموع اجزاء به خارج بدست می آيد که اصطلاحاً گفته می شود وضع کل مقوله، که خود دوقسم است :1/2. وضع ياهئتی که از نسبت مجموع اجزاء به خارج که بيرون از شی است بدست می آيد، 2/2. وضع يا هيئتی که از نسبت مجموع اجزاء به خارج که دورن شیء است بدست می آيد؛ مثلا فلک قمر نسبت به افلاک بالايی نسبت شیء است به خارج که بيرون از آن است ووضع که بدست می آيد محاط بودن است، وفلک قمر نسبت به نار، هوا، آب وخاک نسبت شی است به خارخ که دورن آن است ووضع که بدست می آيد محيط بودن است.
تقسيم اجسام بلحاظ محاط ومحيط بودن: 1. اجسام که محيط مطلق اند مثل فلک نهم که بنظر قدما بام افلاک است وهمه ی اجسام دردرون آن قرار دارند. 2. اجسام که محاط مطلق است مثل زمين که محيط به چيزی نيست. 3. اجسام که هم محيط اند وهم محاط مثل ساير افلاک وکرات.
تضاد دروضع: متضادان دوامروجودی است که بين شان غايت خلاف باشد وتعاقب داشته باشند برموضع واحد، نه اجتماع. باتوجه به اين تعريف در وضع تضاد وجود دارد، مثلا قيام که با پا ايستادن است با نتکاس که با سر ايستادن است دوضع اند که هم امر وجودی اند، هم بين شان غايت خلاف است وهم تعاقب برموضوع واحد دارند.
بيان شيخ درشفا: شيخ دربحث مقولات شفا درباره تضاد وضع سه مطلب را بيان می کند: 1. دوضع گاهی تضاد دارند، 2. تضاد دو وضع بخاطر تضاد جهات است، 3. يکی از شرايط تضاد غايت خلاف است واین شرط درجای محقق می شود که متضادان تخالف نوعی داشته باشند، پس يکی از شرايط مطوی تضاد ت که لازمه غايت خلاف است تخالف نوعی وحدی متضادان است.
1. بيان امر اول: در وضع گاهی تضاد است، وآن زمانی است که شرايط تضاد وجود داشته باشد.
2. بيان امر دوم: علت تضاد دو وضع اين است که وضع هيئتی است که از نسبت اجزاء به جهات پيدا می شود، وجهات گاهی تضاد دارند مثلا فوق وتحت تضاد دارند، يمين ويسار وقدام وخلف تضاد دارند، ولذا هيئتی که از اعتبار نسبت اجزاء پيدا می شود گاهی تضاد دارند.
3. بيان امر سوم: غايت خلاف که يکی از شرايط تضاد است وقتی محقق می شود که قبلا دو امر متضاد تخالف نوعی داشته باشد، بنابراين يکی از شرایط تضاد اين است که دو امر متضاد تخالف بالنوع وبالحدّ داشته باشند، صرفاً تخالف شخصی وعددی کافی نيست.
مثال(1): مکعب متشابه الاجزاء تخالف وضعی شان تخالف بالعدد وبالشخص است، نه تخالف بالنوع وبالحدّ ولذا دو وضع مخالف آن تضاد ندارد، مثلا سطح مکعب که به جهت فوق است وسطح ديگر به سمت يمين وسطح سوم به سمت شمال حال چنانچه ما اين وضع را عکس کنيم، سطحی را که فوق بود تحت، سطحی را که يمين بود يسار وسطحی را که شمال بود جنوب قرار دهيم تناسب اجزاء محفوظ است و اوضاع فقط تخالف شخصی دارند، نه تخالف نوعی ولذا بين دو وضع تضاد نيست. امّا گر بجای مکعب متشابه الاجزاء انسان ويا درخت را قرار دهيم دراين صورت دو وضع تخالف نوعی پيدا می کند، مثلا وقتی که انسان يا درخت روی پا وساق شان قرار دارند حدّ آن انتصاف است وزمانی که برعکس شود وروی سر شان قرار گيرند حدّ آن انتکاس است وانتکاس وانتصاب حدّ شان مخالف است وتخالف نوعی دارند، علاوه براين غايت خلاف وتعاقب برموضوع واحد هم دارند پس بين شان تضاد است.
بعبارت ديگر درمکعب دوضع فقط خصوصيات جزئی شان تخالف دارند، سطح که فوق بود وقتی که همان سطح را تحت قرار دهيم فقط خصوصيت جزئی اش فرق می کند، اما وقتی که انسان يا درخت سر وساق شان معکوس می شود حدّ دو وضع فرق می کند، نه تنها خصوصيت جزئی شان. ولذا درمعکب دو وضع مخالف تضاد ندارند ولی درانسان ودرخت دو وضع مخالف تضاد دارند؛ چرا که تضاد درجای که است که متضادان تخالف نوعی وحدّی داشته باشند.
مثال(2): سفيدی که امروز حادث می شود با قيد حدوث امروز با سفيدی که ديروز بود با قيد بودن در ديروز تعاقب برموضوع واحد دارند باهم جمع نمی شوند ولی تخالف شان شخصی است، نه نوعی، حدّ هردو لون مفرّق لنور البصر است، تنها قيد ديروز وامروز شان فرق می کند ولذا سفيدی حادث در ديروز با سفيدی حادث در امروز تضاد ندارند. اما سواد وبياض که تخالف نوعی دارند، حدّی يکی لون مفرّق لنور البصر است وحدّ ديگری لون قابض لنور البصر وبين شان غايت خلاف است وتعاقب برموضوع واحد دارند بين شان تضاد است.
متن: البحث السّادس فى الجنس السّادس من المقولات التسع [يعني الوضع‌]
على ما قال‌: السّادس: الوضع و هو هيئة تعرض الجسم باعتبار نسبتين‌: إحداهما: نسبة اجزاء الجسم بعضها الى بعض بحيث يتخالف الاجزاء لاجلها بالقياس الى الجهات فى الموازاة و الانحراف.
و الثانية: نسبتها الى اشياء غير ذلك الجسم امّا خارجة عنه او داخلة فيه كالقيام فانّه هيئة للانسان بحسب انتصابه و هو نسبة فى ما بين اجزائه و بحسب كون رأسه من فوق و رجله من تحت و لهذا يصير الانتكاس وضعا اخر.
فالمحيط على الاطلاق يكون له الوضع بحسب الامور الداخلة فقط و المحاط على الاطلاق بالعكس و ما هو محيط و محاط بحسب الاعتبارين جميعا.
و فيه تضاد كالقيام و الانتكاس فانّهما هيئتان وجوديّتان بينهما غاية الخلاف متعاقبتان على موضوع واحد.
قال الشيخ فى قاطيغورياس الشفا اعلم انّ الوضع قد يكون فيه تضادّ فانّ الهيئة الحادثة من وضع يصير الاجزاء لها الى جهات مضادة لجهات اخرى هى هيئة مضادة للهيئة المخالفة لها كالاستلقاء و الانبطاح.
و ذلك اذا كانت الاجزاء لا يتخالف بالعدد فقط بل بالطبع و مثال هذا ان المكعّب الّذي له ستّ جهات لا اختلاف فيها اذا وضع وضعا حتى صار هذا السطح منه فوق و هذا يمينا و هذا شمالا و كل الى اخرها ثم غيّر حتى صار الّذي هو فوق هو تحت و الّذي هو تحت هو فوق فانّ حال جملة الموضوع فى تناسب بين اجزائه محفوظة واحدة بالعدد و وضعه لا يخالف الوضع الاوّل بالنوع بل هو كما كان لكن هذا الوضع مخالف لذلك الوضع بالعدد لطبع و امّا هيئة الجملة فمحفوظة و لا يتخالف الوصفان بالحد بل بالتخصيص الجزئى و ذلك لانّ الجهات هى التى كانت باعيانها و الاجزاء و الاطراف التى تليها هى مثل التى كانت لا يخالفها بانواعها بل باعدادها.
و امّا لو كان بدل المكعّب المتشابه الاجزاء شجرة او انسان فنصبا على ساقيهما ثم نكسا و قلّبا فان حد الامرين مختلف فان حد الاوّل وضع و هيئة حاصلة للشي‌ء من حصول ساقة كذا فى حصول راسه كذا و حدّ الثّاني مخالف لذلك لا بسبب انّ السّاق و الرأس انّما يتخالفان بالعدد فقط بل هما يتخالفان أيضا فى المعنى و الطبيعة.
فاذا كان الحدّان لهيئتين متخالفتين و بينهما غاية الخلاف و موضوعهما واحد فهما متضادتان.
و امّا هناك فانّما كان يتخالف الخصوصية الجزئية دون الحدود اذ كان سطح ما منه فوق فصار تحت فصار الآخر فوق و ذلك السّطح انّما يغاير السّطح الاخر بالعدد مغايرة ليست فى حدّين و الاضداد هى التى لها طبائع متباينة و حدودها متخالفة و يتخالف بالنوعيّة لا بالشخصية.
و كما انّ الجسم لا يجتمع فيه البياض الحادث امس من حيث هو ذلك البياض الأمسي و البياض الحادث اليوم من حيث هو هذا البياض و هما يتعاقبان على موضوع واحد و ليسا يتضادان اذ ليس بينهما غاية الخلاف‌ و لا خلاف بامر داخل فى اللونية فكك و ان كان لا يجتمع فيه ذلك الوضع الشخصى و هذا الوضع الشخصى يتعاقبان فيه فليسا بمتضادين اذ ليس بينهما غاية الخلاف فى الطبع و فى حقيقة الوضع. انتهى‌».


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo