< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

94/04/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: معروض مقوله متي
بحث درمقوله متی داشتيم وگفتيم متی عبارت از است نسبت شی به زمان ويا آن. واز آنجای که متی عرض مثل هر عرضی معروض می خواهد.
سوال: معروض مقوله ی متی چيست؟
جواب: گفتيم که متی نسبت شی است به زمان وآن، واز آنجای که زمان امرمتغير است پس در ذات متی تغيير وجود دارد ولذا معروض بالذات وبدون واسطه متی بايد امر متغير باشد، بله معروض بالعرض وباواسطه ی متی می تواند امر ثابت باشد. بنابر اين معروض بالذات متی امر متغير است که حرکت باشد واز آنجای که حرکت عارض جسم می شود معروض باواسطه متی جسم است که بواسطه ی حرکت وصفت متغيری که دارد می تواند معروض مقوله ی متی باشد.
توضيح مطلب: موجودات بلحاظ ثبات وتغير سه گونه اند: 1. موجودات که ذاتا متغير اند مثل حرکت وزمان، 2. موجودات که ذاتاً ثابت اند ولی صفت متغير دارند مثل اجسام، 3. موجودات که ذاتاً ووصفاً ثابت اند مثل مجردات.
بعبارت ديگر موجوات يا متغير اند، يا ثابت ودارای صفت متغير ويا ثابت ودارای صفت ثابت.
از اقسام سه گانه ی موجودات آنچه که می تواند معروض متی باشد قسم اول دوم است، که قسم اول معروض متی است بدون واسطه وقسم دوم معروض متی است بلحاظ صفت متغير که دارد. اما قسم سوم به هيچ وجه نمی تواند معروض متی باشد.
سوال : آيا معروض متغيرات يعنی اجسام می تواند دروجود وعدمش احتياج به زمان داشته باشد؟
جواب: معروض متغيرات يعنی اجسام نمی تواند دروجود وعدمش احتياج به زمان داشته باشد، والا لازم می آيد دور؛ چرا که زمان مقدار حرکت است ووجودش متاخر ومتوقف به حرکت واز طرف حرکت عارض اجسام است وهرعارض متوقف است برمعروض خود پس حرکت هم متوقف است بر اجسام، حال چنانچه اجسام که معروض متغيرات است دروجود وعدمش نياز به زمان داشته باشد لازم می آيدکه اجسام هم متوقف باشد بر زمان واين دور است وباطل.
تبصره: لزوم دور تنها در اجسام فلکی است اما درساير اجسام چنين دوری لازم نمی آيد. توضيح مطلب اينکه طبق طبيعيات قديم افلاک حرکات دورانی دارند وزمان مقدار حرکت دورانی فلک است، پس زمان متوقف است برحرکات دورانی فلک وحرکات دورانی افلاک متوقف است برافلاک، حال اگر افلاک دروجود وعدمش احتياج به زمان داشته باشد معنايش اين است که احتياج داشته باشد به زمان که وجودش دومرتبه متاخر از افلاک ومتوقف بر افلاک بود واين دور است وباطل. اما اجسام غير فلک که دروجود وعدم شان محتاج اند به زمان بعنوان ظرف به اين معنا که زمان بايد بگذر تا زمينه تحقق اين اجسام فراهم شود، چنانکه مشاء می گويند. ويا ساير اجسام نياز دارند به زمان بعنوان بعد چهارم وجود شان، چنانکه صدرا می گويد. پس دراين اجسام دور لازم نمی آيد.
بحثی درباره طرف زمان يعنی آن:
گفتيم که متی نسبت شی است به زمان يا به طرف زمان يعنی آن. بحث درباره ی وجود وماهیت زمان گذشت، حال می پردازيم به بحث درباه ی آن.
وجود طرف زمان يا آن : باتوجه به بحثی که درباره ی وجود زمان کرديم وجود آن هم بديهی است، چرا که آن طرف زمان است وگفتيم که وجود زمان بديهی است پس وجود آن هم بديهی است علاوه براين اگر زمان آن وجود دارد طرف زمان که آن باشد هم وجود دارد به تبع زمان.
ماهيت آن: طرف زمان که آن باشد مثل نقطه است که طرف خط است؛ همان گونه که نقطه عرضِ حال درخط است، نه سازنده ی خط، آن هم عرضِ حال در زمان است، نه سازنده ی زمان، به اين جهت که نقطه فصل مشترک دوخط است وآن فصل مشترک دوزمان، وفصل يا حدّ مشترکِ کميات متصل نمی تواند از جنس طرفين باشد والا لازم که خط دوجزئی سه جزء داشته باشد وخط چهار جزئی پنج جزء وهکذا، وهمين طور لازم می آید که زمان دوجزئی سه جزء داشته باشد وزمان سه جزئی پنج جزء وهکذا.
ان قلت: درصورت می توانيم آن را فصل وحدِّ مشترک زمان بدانيم که زمان مثل خط امر واحدِ متصل باشد، امّا ما دليل داریم که زمان امر واحد متصل نیست، بلکه زمان مرکب از آنات مجاور است پس آن جزء زمان است وفصل مشترک جزء نيست بنابراين آن حدِّ مشترک نيست.
دليل: 1. عدم آن، که برتمام لحاظ زمان صدق می کند بجز دوطرف زمان، دفعی است نه تدريجی، 2. هرامر دفعی در آن واقع می شود. پس عدم آن که برتمام لحاظ زمان صدق می کند درآن واقع می شود؛ يعنی دوطرف زمان که آنی است ولحظه ی بعد از طرفِ مبدأ هم آنی است هم چنين ساير لحظات ولحظه ی قبل از طرفِ منتها همه آنی است. پس آنات مجاورهم زمان را تشکيل می دهد وزمان مرکب از آنات است.
اثبات مقدمه اول: اگر عدم آن دفعی نباشد بلکه تدريجی باشد لازم می آيد که آن هم تدريجی باشد، چرا که عدم آن زوال ونيستی آن است واگر زوال ونيستی آن تدريجی است معلوم می شود که خود آن هم تدريجی است، وامر تدريجی قابل قسمت است درحاليکه آن قابل قسمت نيست. پس آن تدريجی نيست ودرنتيجه عدم آن هم تدريجی نيست.
اثبات مقدمهء دوم: اگر امر دفعی يعنی عدم الآن ـ که واسطه ی بين وجود وعدم است واصطلاحاً حال گفته می شود ـ درآن واقع نشود بايد در زمان، که بين دوآن است، واقع شود لکن التالی که وقوع امر دفعی در زمان باشد باطل است پس مقدم که امر دفعی در آن واقع نشود هم باطل است.( يعنی عدم الآن درآن واقع می شود ودر نتيجه زمان مرکب می شود از آنات، چنانکه بيان شد)
قلت: مقدمه اول دليل شما مفادش این است که شی يا دفعی است ويا تدريجی، وحال آنکه می شود نه تدريجی باشد ونه دفعی بلکه نفس زمانی باشد مثل حرکت توسطيه که زمانی ـ آنی است، به اين معنا که درتمام لحظات بين مبدأ ومنتها حرکت توسطيه صدق می کند، نه اين معنا که منطبق است بر زمان مثل حرکت قطعيه. وعدم هم از همين قسم اخير است، نه تدريجی است ونه دفعی.
بعبارت ديگر زمانی دوقسم است يکی زمانی ـ تدريجی که مثل حرکت قطعيه که در آن صدق نمی کند بايد درزمان باشد، وديگری زمانی ـ آنی، مثل حرکت توسطيه که هر چند در زمان واقع می شود ولی درهرآن بين مبدأ ومنتها وجود دارد. وعدم الآن زمانی ـ آنی است و درکل آنات ولحظات بين مبدأ ومنتها عدم الآن صدق می کند، يعنی در ابتدأ وانتها آن است و وبين دوتا آن عدم الآن کشيده شده است ودرتمام لحظات عدم الآن وجود دارد. پس دليل شما تمام نيست وزمان مرکب از آنات نيست تا آن نتواند فصل مشترک باشد.
شارح مقاصد: حدوث عدم الآن دفعی است نه تدريجی، ومستشکل هم حدوث عدم الآن را می کويد نه وجود آنرا، ولی شما درجواب وجود عدم الآن را گفتيد زمانی ـ آنی است. پس جواب شما ربط اشکال مستشکل ندارد.
لاهيجی: هرحدوث لازم نيست آنی باشد بلکه می شود حدوث شی زمانی باشد مثل حرکت توسطيه که از آن اول بين مبدأ ومنتها که حرکت توسطيه شروع می شود زمانی است. بله حرکت قعيه حدوثش آنی است. پس می شود حدوث شی از سنخ خودش باشد مثل حرکت توسطيه وعدم الآن که حدوث آن هم زمانی ـ آنی است، چنانکه می شود حدوث شی از سنخ خودش نباشد مثل حرکت قطعيه که وجودش زمانی ـ تدريجی است ولی حدوثش دفعی.
سوال: آيا زمان حادث است يا قديم؟
متکلمين: عالم حادث است وحدوث عالم مستلزم اين است که زمان هم حادث باشد.
فيلسوف: عالم قديم زمانی است ولذا زمان هم قديم زمانی است، هرچند عالم وزمان قديم ذاتی است.
متن: و انما تعرض المقولة اى مقولة متى‌ بالذات للمتغيرات‌ اى الحركات و ما يتبعها و بالعرض لمعروضاتها كالاجسام فانّ ما لا تغيّر فى ذاته لا تعرض له متى باعتبار ذاته بل باعتبار صفاته المتغيرة.
و لا يفتقر وجود معروضها اى معروض المتغيرات‌ و لا عدمه إليه‌ اى الزمان و الّا لزم الدّور لتقدّم معروض المتغير على المتغيّر و تاخر الزمان عن المتغيّر لكونه مقدارا لتغيّره.
و هذا انّما يتمّ فى معروض الحركة الراسمة للزمان دون معروضات سائر الحركات فليتامّل.
‌والطرف‌ يعنى الآن‌ كالنقطة اى كما انّ النقطة عرض حال فى الخطّ و ليست بجزء منه لكونها فصلا مشتركا بين الحظّين و الحدود المشتركة بين الكميات المتّصلة لو كانت اجزاء لها لما امكن تقسيمها إليه لانّ التنصيف حينئذ يكون تثليثا و التثليث تخميسا و على هذا القياس كل الآن عرض حال فى الزّمان و ليس بجزء منه لكونه فصلا مشتركا بين الزمانين.
و لما كانت هاهنا مظنّة ان يقال انّه انّما يكون الآن فصلا مشتركا لو كان الزمان متّصلا كالخطّ
و عندنا ما يدل على انّ الزمان مركب من الآنات و انّ الآن جزء منه و هو انّ عدم الآن دفعىّ لانه لو كان تدريجيّا كالحركة لكان وجوده أيضا تدريجيّا حادثا شيئا فشيئا فكان الآن منقسما هذا خلف فاذا كان دفعيّا كان فى ان يوجب مجاورته لآن وجوده و الا لكان فى الزمان الّذي بين الانين لا موجودا و لا معدوما و هو محال فاذا وجب تجاور الا كان الزمان مركّبا منه و هو المطلوب. اشار الى الجواب عنه بقوله:‌ و عدمه فى الزمان لا تدريجا.
و تقريره: انّه انّما يتمّ ما ذكرتم لو لزم من عدم كونه دفعيّا كونه تدريجيّا و انّما يلزم ذلك لو لم يكن واسطة بين الدّفعى و التدريجى و قد عرفت الواسطة بينهما آنفا و هو ان يكون زمانيا لكن لا بمعنى ان يكون له هويّة اتصالية منطبقة على الزمان كالحركة القطعية بل بمعنى ان يكون كالحركة التوسطية كما عرفت.
و أمّا ما في "شرح المقاصد" : من أنّ الكلام في حدوث عدم الآن و هو دفعىّ آنيّ.
فجوابه: أنّ كلّ حدوثٍ لا يجب كونه آنيّاً، بل من الحدوث ما هو نفس زمانىّ ليس له آن أوّل على ما مرّ غير مرّة، كحدوث الحركة التوسطيّة و حدوث عدم الآن من هذا القبيل.
و حدوث العالم يستلزم حدوثه‌، أي حدوث الزّمان على ما مرّ مستقصى في مبحث حدوث الأجسام‌.



BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo