< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

94/04/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دليل حكما برتقابل حركت وسكون عدم وملكه است
بحث دراين بود که آيا سکون امر ثبوتی است که تقابل حرکت وسکون تقابل تضاد باشد ويا سکون امر عدمی است وتقابل حرکت وسکون تقابل عدم وملکه است. ابن سينا معتقد است که سکون امرعدمی است واگر ثبوتی باشد تالی فاسد دارد.
دليل: مقدمه اين دليل قاعده ی است که درباب ضدان وجود دارد.
قاعده: چنانچه دوامر متضاد باشند حد شان هم متضاد خواهد ودرنتيجه می توانيم حدّ يکی از ضدان را اصل قرار دهيم وحدّ ضد ديگر ر ا از آن بدست آوريم.
بيان کرديم که اگر حد حرکت را اصل قرار دهيم وطبق اين قاعده بخواهيم حد سکون را از آن بدست آوريم اشکال پيش می آيد. همچنين اگر حد سکون را اصل قرار دهيم وحد حرکت را از آن بدست آوريم دواشکال وجود دارد که اشکال اول بيان شد.
اشکال دوم: اگر تعريف حرکت را از تعريف سکون اخد کنيم لازم می آيد دور؛ چرا که طبق قاعده حد سکون داخل می شود درحد حرکت وچنانکه گفتيم که درتعريف سکون زمان داخل است پس درتعريف حرکت زمان داخل می شود وتعريف حرکت وابسته می شود به تصور زمان واز طرفی حرکت قبل از زمان بايد تصور شود، چرا که زمان مقدار حرکت است واگر بخواهيم مقدار چيزی را بشناسيم بايد خود آن چيز را قبلا بشناسيم، پس تعريف حرکت متوقف است برتعريف زمان وتعريف زمان متوقف است بر تعريف حرکت ودرنتيجه تعريف حرکت متوقف است بر تعريف حرکت واين دور است وباطل.
ان قلت: قبول که اگر زمان درتعريف حرکت داخل شود تعريف حرکت دوری می شود، ولی زمان وقتی درتعريف حرکت داخل است که حرکت امر ثبوتی باشد اما حرکت امر عدمی است وزمان داخل درتعريف حرکت نيست تا دور لازم بيايد.
قلت : وقتی که تعريف حرکت را از تعريف سکون اخذ می کنيم وسکون طبق فرض امر ثبوتی است حرکت نمی تواند عدمی باشد، چرا که طبق قاعده اخذ تعريف حرکت از سکون يعنی آوردن تعريف سکون درتعريف حرکت با اندک دخل وتصرف، حال اگر حرکت امر عدمی باشد معنايش اين است که ما امر ثبوتی را تعريف عدمی بياوريم واين اشکال ندارد مثلا درتعريف عمی می گوييم عدم البصر، اما طبق قاعده می توانيم همين تعريف حرکت را اصل قرار دهيم وتعريف سکون را که بنا بر فرض ثبوتی است از آن اخذ کنيم دراين جاست که لازم می آيد اخذ امر عدمی در امر ثبوتی که جايز نيست پس اگر سکون امر ثبوتی باشد حرکت نمی تواند امر عدمی باشد والا لازم می آيد اخذ امر عدمی درتعريف امر ثبوتی که جايز نيست وچنانچه حرکت امر ثبوتی باشد زمان داخل می شود درتعريف حرکت ودور لازم می آيد.
بعبارت ديگر باتوجه به اينکه اولاً بنابرفرض سکون ثبوتی است وثانياً طبق قاعده حدّ حرکت ماخوذ از حدّ سکون است وزمان داخل درآن وثالثاً حرکت هم امر عدمی نيست، نمی توانيم بگوييم که « حرکت عبارت است از نبودن جسم مدت زمانی دريک أين » بلکه بهتر است بگوييم « سکون عبارت است از بودن جسم مدت زماني درأين واحد وحال آنکه جسم درآن قبل وآن بعد هم درهمان أين است» و « حرکت عبارت است از بودن جسم درأين واحد مدت زمانی وحال آنکه جسم قبل وبعد از آن مدت در آن أين وجود ندارد». همان گونه که می بينيم دراين تعريف قبل وبعد زمانی وجود دارد پس تعريف حرکت متوقف است بر تعريف زمان وزمان هم مقدار حرکت است وتصورش متوقف بر تصور وتعريف حرکت پس تعريف حرکت متوقف است بر تعريف حرکت واين دور است وباطل.
خلاصه: باتوجه به بيان فوق اگر سکون ثبوتی باشد نمی توانيم حدّ حرکت را از حدّ سکون اخذ کنيم پس بايد سکون عدمی باشد ودرنتيجه تقابل حرکت وسکون تقابل عدم وملکه است نه تقابل تضاد.
اختلاف دوم قوم: اختلاف درتعين مقابله سکون وحرکت.
سوال: کدام سکون مقابل حرکت است سکون قبل از حرکت يا سکون بعد از حرکت ويا هردوسکون؟ ويا کدام حرکت مقابل سکون است حرکت قبل از سکون است يا حرکت که بعد ازسکون است ويا هردوحرکت؟
خواجه: سکون مقابل حرکت است مطلقا، قبليت وبعديت سکون خصوصيت ندارد، هم چنين حرکت چه بعد از سکون باشد چه قبل ازسکون مقابل حرکت است وقبليت وبعديت حرکت خصوصيت ندارد. البته اين درصورتي است كه سكون وحركت مطلق باشند، اما اگرسكون وحركت را مقيد كرديم دراين صورت آنچه كه مقيد شده معين مي شود اگر سكون مقيد شود سكون معين مي شود واگر حركت مقيد شود حركت مقيد مي شود.
اگر سكون مقابل حركت را مقيد كرديم به سكون عارضِ برحركت دراين صورت سكون مقابل حركت سكون درمنتها است واگر سكون را مقيد كرديم به سكون كه حركت برآن عارض مي شود سكونِ مقابل حركت سكون درمبدأ است. همين طور چنانچه حركت مقيد شود به حركتِ عارض برسكون مراد از حركت مقابل سكون حركت منه است واگر حركت مقيد گردد به حركت كه سكون برآن عارض مي شود حركت مقابل سكون حركت اليه است.
برخي ديگر: هرسكون وهرحركتي باهم متضاد نيستند، بلكه سكون قبل باحركت متقابل است نه سكون بعد، مثلا درحركت جسم از بالا به پايين سكون قبل كه سكون فوق است با حركت مقابل است نه سكون بعد كه سكون سفل است. ويا درحركت جسم از پايين به بالا سكون قبل كه سكون سفل است مقابل حركت است نه سكون بعد كه سكون فوق است.
دليل اول: سكون بعد كمال حركت است وكمال شي نمي تواند مقابل وضد شي باشد پس سكون بعد نمي تواند مقابل وضد حركت باشد.
دليل دوم: سكون بعد منتهاي حركت است ومنتهاي چيزي نمي تواند مقابل وضد آن باشد. پس سكون بعد نمي تواند مقابل حركت باشد.
جواب دليل اول: صغراي دليل دوم باطل است، چرا كه سكون كمال متحرك است نه كمال حركت.
جواب دليل دوم: كبراي دليل اول مخدوش است چرا كه حركت هميشه به عدم حركت ختم مي شود كه مقابل حركت ست.
متن: و أيضاً يكون الزّمان داخلاً في حدّ الحركة، لأنّه[زمان] داخل في ما[سكون] يدخل فيه[حد الحركت] و[حاليه]الحركة قبل الزمان في التصوّر. ولا يجوز أن تكون الحركة حينئذ[دراين هنگام كه حد حركت را از حد سكون اخذ مي كنيم] معنى عدميّاً إن كان السّكون قينة[ملكه]، لأنّ العدميّ لا يدخل في مفهوم القينة بل الأمر بالعكس.
فبين إذن[كه حدحركت را ازحد اخذ مي كنيم وحد حركت نمي تواند عدمي باشد] أنّه لا يجوز أن نقول في هذا الاقتضاب[اكتساب حد حركت از حد سكون]: إنّ الحركة هي أن لا يكون للجسم أين واحد زماناً، بل أحسن ما يمكن أن يقال حينئذٍ[كه حد حركت را از حد سكون اخذ مي كنيم]: أنّ السّكون كون في أين واحد وقتاً، والشي‌ء قبله و بعده فيه[ أين] والحركة كون في أين واحد وقتاً من غير أن يكون قبله أو بعده فيه، فيكون قد استعملنا فى تفهيمها[حركت] القبل الزّماني و البَعد الزماني و هما[قبل وبعد زماني] متحددان بالزّمان و الزّمان متحدد بالحركة، فيكون قد صارت الحركة مأخوذة في مفهوم نفسها.
فقد تبيّن و اتضح أنّه لا وجه لتصحيح تقابل حدّ الحركة لحد السّكون، و[حاليه] السّكون حدّة المعنى الثبوتي فبقى ان يكون السّكون حدّه المعنى العدميّ». انتهى محصّل كلام الشيخ.
و اختلفوا أيضاً في أنّه إذا اعتبرت الحركة في المسافة فالمقابل لها، هو السّكون في المبدأ و المنتهى أو كلاهما؟ و إذا اعتبر السّكون في المكان، فالمقابل له الحركة منه أو إليه أوكلاهما؟
والمختار هو الأخير، كما اشار إليه بقوله‌: فهو ضدٌّ تقابل الحركتين‌ معاً فإنّ المراد من السّكون ما يقابل الحركة مطلقا[حركت منه باشد يا اليه].
نعم، لو أُريد بالسّكون المقابل للحركة [فاعل حركت:]ما يطرأ على الحركة، فهو السّكون في المنتهى أو ما يطرأ عليه الحركة فالسّكون في المبدأ، وكذا[همان طوركه درسكون مقابل قيد آورديم] في جانب الحركة، فإنّ ما يطرأ على السّكون هو الحركة منه[مكان] و ما يطرأ عليه السّكون هو الحركة إليه[مكان].
وما يقال:« إن السّكون في المنتهى كمالٌ للحركة، و كمال الشّي‌ء لا يقابله»
و«إنّ الحركة تتأدّى إلى السّكون، و الشي‌ء لا يتأدّى الى مقابله»
فالأوّل مردود بمنع الصغرى، فإن السّكون كمال للمتحرّك لا للحركة.
والثّاني بمنع الكبرى، فانّ الحركة تنتهي إلى عدمها، و هو مقابل.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo