< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

94/04/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ردّ ادله ي مانعين اتصال
بحث دراين داشتيم كه آيا اتصال دوحركت جايزاست ويا بايد بين دوحركت سكون فاصله شود؟ گروهي معتقد اند كه دوحركت جايز است متصل باشند وگروهي ديگر اتصال دوحركت را ممنوع مي داننند، ادله هريك از دوگروه را خوانديم وادله گروه مجوّزين را رد كرديم حال بحث درردّ ادله ي مانعين داريم بردليل اول مانعين دواشكال وارد است اشكال اول بيان شد.
اشكال دوم: a. مسافت حركت تقسيم مي شود به اقسام، واين انقسام به يكي از دونحو است؛ 1. يا انقسام مسافت توسط عرض مثلا رنگ است، 2. ويا انقسام مسافت به فك وجدا كردني است كه تماس بين اجزا باقي باشد ولي اتصال باقي نباشد مثل اينكه برشي بزنيم يا درجاده شيار هاي باريك بزنيم كه اتصال از بين مي رود ولي تماس بنحوي وجود دارد.
b. چنانكه درجايش بيان شده انقسام مسافت منشأ انقسام حركت مي شود وبا تقسيم مسافت حركت راتقسيم كنيم به اقسامِ كه هريك كدام جزء حركت اوليه اند.
c. اگر اين اجزاء را حركات مستقل بحساب آوريم حركات متعدد خواهيم داشت.
d. نسبت به اجزاي مذكور دواحتمال وجود دارد، يا بين اجزاي حركت سكون فاصله است ويا بين اجزاي حركت سكون فاصله نيست. حالا اگر بين اجزا سكون فاصله باشد مثل اين است كه بين دوحركت سكون فاصله است واگرسكون فاصله نباشد مثل اين است كه اتصال حركات جايز است.
e. اگر بين حركات سكون فاصله شود وما متوجه تخلل سكنات نشويم، چنانكه دربُطء حركت برخي مدعي است كه تخلل سكون سبب كندي حركت مي شود، دراين صورت حرف مستدل تمام است. امّا درجايش بيان شده كه سبب بُطء حركت تخلل سكنات نيست.
f. اگر بين اجزاي حركت سكون فاصله نشود وقتي كه متحرك جاده را طي مي كند ازجزء مسافت به جزء ديگر مسافت مي رسد بدون اينكه سكون فاصله شود. البته ممكن است سكون فاصله شود ولي واجب نيست پس لازم نيست بين دوحركت يا دوجزء حركت سكون فاصله نباشد.
بعبارت ديگر چنانچه جاده كاملا از هم اجزايش جدا شود دراين صورت روشن است كه بين اجزاي حركت سكون فاصله است. امّا اگر جاده با رنگ تقسيم شود ويا به فلك بنحوي كه تماس اجزاء باقي است ويا يك جاده آسفالت شده وجاده ي ديگر آجر فرش است دراين صور لازم نيست كه سكون فاصله باشد، بله ليس ببعيد كه سكون فاصله باشد. پس ادعاي شما كه مي گوييد اتصال جايز نيست باطل است.
ان قلت(وأظن...): فرق است بين تقسيم مسافت با عرض وتقسيم مسافت با فلك، وقتي كه جاده به فلك تقسيم شود دراين صورت تخلل سكنات بعيد نيست، ولي زمانيكه مسافت باعرض تقسيم شود تخلل سكنات بعيد است، بلكه با جاده ي صاف يكي است واصلا احتمال تخلل سكنات را نمي توان طرح كرد.
بعبارت ديگر وقتي كه مسافت با عرض تقسيم مي شود جاده نسبت به متحرك اصلا تقسيم نمي شود بله نسبت به مسافت تقسيم مي شود، ومهم درحركت تقسيم مسافت نسبت به متحرك است نه نسبت به جاده. پس تخلل سكنات را نمي توانيم بعنوان يك احتمال مطرح كنيم.
قلت( وهذا ليس...): شما تفصيل داديد بين جاده ي كه باعرض تقسيم شده وجاده ي كه با فلك تقسيم شده وبراي هركدام حكم جدا گانه بيان كرديد، امّا من از اين تفصيل خوشم نمي آيد؛ چرا كه مستدل نمي گويد اگر جاده چنين بود چنين مي شود واگر جاده چنان بود چنان...، بلكه مرز دار بودن مسافت را مانع از اتصال قرار داده است. مرزدارد بودن مسافت وبالتبع مرز دارد بودن حركت درهردوصورت صادق است چه آنجاي كه مسافت باعرض تقسيم مي شود وچه آنجاي كه با فلك تجزيه شود. پس تفصيل شما نسبت به حرف مستدل بيجا است هرچند درواقع اين تفصيل درست باشد.
دليل دوم: وقتي كه سنگي را به سمت بالا پرتاب مي كنيم حركت سنگ درجاي تمام مي شود حال اگر دراين جا سكون فاصله شود وبعد حركت نزول شروع شود بين حركت صعودي ونزولي فاصله است ودوحركت داريم كه يكي وصف صعود وديگري وصف نزول دارد، امّا اگر سكون فاصله نباشد لازم مي آيد كه يك حركت هم صفت صعود وهم صفت نزول را داشته باشد واين اجتماع ضدين است.
ردّ دليل دوم: اتصال دوقسم است، اتصال موحّد واتصال مفرّق وآنچه كه موجب مي شود دوحركت يكي باشند اتصال موحّد است نه اتصال مفرق، وحركات صعودي ونزولي هرچند متصل اند ولي واحد نيستند پس اجتماع ضدين لازم نمي آيد. بعبارت ديگر اجتماع ضدين وقتي است كه حركت رفت وبرگشت وصعود ونزول واحد باشند ووحدت زماني است بين حركت رفت وبرگشت وصعود ونزول مرز مشترك نداشته باشيم ودرحركت رفت وبرگشت ونزول وصعود دوحركت متصل است به نحوي كه فصل مشترك دارند وچنين متصلِ مي تواند وصف نزول وصعود را داشته باشد، چرا كه هرچند اتصال است ولي وحدت نيست.
دليل سوم: وقتي كه سنگ را به طرف بالا پرتاب مي كنيم سنگ به بجاي مي رسد كه حركت صعودي تمام مي شود وحركت نزولي شروع مي شود اگر بين دوحركت سكون فاصله باشد دوحركت مستقل داريم اما اگر دوحركت صعودي ونزولي يك حركت باشد دراين صورت لازم مي آيد كه مبدأ ومنتهاي حركت مستقيم يكي باشد وحال آنكه مبدأ ومنتهاي حركت مستمر مستقيم نمي تواند يكي باشد. پس بايد بين دوحركت سكون فاصله باشد تا حركت دوتا شود دومبدأ ودومنتها داشته باشد تا اشكال لازم نيايد.
ردّ دليل سوم: دوحركت صعودي ونزولي متصل است ولي اين اتصال موحِّد نيست تا موجب شود مبدأ ومنتهاي حركت مستقيم مستمر يكي باشد، بلكه دوحركت متصل است ودرعين حال دوتا است ولازم نمي آيد كه مبدأ ومنتهاي حركت واحد مستقيم يكي باشد. پس همان مغالطه اتصال مفرِّق وموحِّد دراين جا هم وجب اشتباه شده است.
تاكيد بحث: براي تقريب به ذهن مي توانيم اشياء را ملاحظه كن كه جداي از هم ودرتلوهم اند، وقتي كه اين اشياء روي خط مستقيم حركت مي كنند هركدام از مبدأ شروع وبه منتها ختم مي شود ودوباره ازمبدأ شروع وبه منتها ختم مي شود وهكذا، ودرواقع هر متحرك مبدأ بعد مبدأ وغايت پشت غايت را طي مي كنند وما فكر مي كنيم كه يك مبدأ ويك منتها وجود دارد. درمانحن فيه هم اين طور است دومبدأ ودوغايت پشت سرهم داريم واين بخاطر اتصال مفرق است كه دوامر را متصل كرده است پس غايت ومبدأ يكي نيست بلكه دومبدأ ودوغايت است كه اشكال ندارد.
دليل چهارم: اگر حركت كيفي انجام شد مثلاً جسم ازسواد به سمت بياض آمد وبعد دوباره از بياض به سمت سواد حركت كرد، حال اگر بين دوحركت سكون فاصله نباشد و بلا فاصله بعد از حصول بياض كدر شود واندك سواد را پيدا كند لازم مي آيد كه شيء قوهء بياض پيدا كند، چرا كه سواد قوه ي بياض است، واز طرفي بياض بالفعل را هم دارد واين بمعناي آن است كه يك شي قوه خودش باشد،كه باطل است. امّا اگر بين دوحركت سكون فاصله باشد دراين صورت لازم نمي آيد اجتماع قوه وفعليت بياض، چرا كه درحركت اول بياض را داريم ودرحركت دوم سواد را.
جواب اول: مي شود دوحركت متصل باشد ودرعين حال محال لازم نيايد؛ چرا كه درزمان كه بياض بالفعل است است سواد نيست تابياض بالقوه باشد بلكه توجه به سواد است وتوجه به سواد قوه ي بياض نيست، ودر زمان ديگر كه يتسود است بياض بالقوه ولي بياض بالفعل نيست. پس فعليت وقوه جمع نمي شود بلكه قوه وفعليت در دوزمان است دريك زمان بياض بالفعل است ودرزمان ديگر بياض بالقوه. خلاصه حركت ولو واحد است ولي دوقطعه دارد وقطعه ي اول بياض بالفعل است ودرقطعه ي دوم سواد بالفعل وبياض بالقوه ولذا لازم نمي آيد شيء قوه خودش باشد.
تذكر: دراين جواب ابن سينا بياض بالفعل وبياض بالقوه را دوتا نكرد، بلكه زمان را دوتا كرد، كه يك بياض فعليتش دريك زمان وقوه اش درزمان ديگر است ولذا اجتماع قوه وفعليت يك شي لازم نمي آيد.
جواب دوم: مي شود دوحركت مذكور متصل باشد ودرعين حال اشكال لازم نمي آيد؛ چرا كه بياض بالفعل با بياض بالقوه دوتا است به اين معنا كه بياض بالفعل قوه نمي شود براي بياض كه خودش باشد بلكه قوه مي شود براي بياض بعدي واين اشكال ندارد كه بياض بالفعل قوه شود براي بياض ديگر. درمانحن فيه اين گونه است درمسير اول بياض بالفعل مي شود درمسير بعدي قوه ي بياض ديگر پيدا مي كند واين اشكال ندارد.
خلاصه: دوتا بياض داريم يك بياض بالفعل كه الان حاصل است وديگري بياض بالقوه كه بعد مي آيد واين اشكال ندارد.
متن: على انّ جميع ذلك ينتقض اذا كان المتحرك فيه اعنى المسافة قد عرض فيه فصول بالفعل بان صار بعضه اسود و بعضه‌ ابيض و كان اجزاء منضودة على التماسّ فكانت هناك حدود بالفعل.
لكنّه ليس ببعيد ان يقال انه اذا عرض ذلك وجب ان يقع عند الفصول بالفعل وقفات و يكون الحركة ابطاء منها لو لم يكن.
واظن انّ بعضهم قال امّا المقطوع فكل و امّا ان يكون النهايات فيه بالفرض كما بين السواد و البياض فانّ الشي‌ء لا يكون بالقياس الى المتحرك ذا حدود بل بالقياس الى تلك الكيفيات و هو بالقياس الى المتحرك متّصل كانّه لا بياض فيه و لا سواد.
وهذا ليس يعجبنى فانّه لم يكن المانع الّذي اورده امرا بالقياس الى شي‌ء بل كان لوجود امر بالفعل موصل إليه و منفصل عنه و هاهنا ذلك الحكم موجود لا شك فيه فههنا حدّ بالفعل بين السّواد و البياض و مسلم انّه اذا لم يكن ذلك لم يكن حدّ بالفعل البتة الاطراف المسافة.
وامّا الحجّة الثانية فلاولئك ان يكونوا انّ الحركة الواحدة ليست تكون واحدة على اىّ نمط من الاتصال اتفق كما انّ الخط الواحد ليس واحدا على اىّ نمط من الاتصال اتفق بل الاتصال الموحّد للمقادير و ما يشبهها هو الاتصال المعدوم فيه الفصل المشترك بالفعل.
وامّا الاتصال الّذي يكون بمعنى الاشتراك فى طرف فذلك لا يجعل الخطوط و الحركات و غير ذلك شيئا واحدا الوحدة التى لا كثرة فيها بالفعل عسى بالقوّة و الّا فالثلث يحيط به خط واحد بالحقيقة.
وقد عرفت انّ الاتصال منه موحد و منه مفرّق فلا يكون اذن هاتان الحركتان حركة واحدة بالاتصال الموحّد بل حركتان اثنتان بينهما الاتصال المفرق.
وبهذا يعلم أيضا الغلط فى الحجة التى يتلوها و انّه انّما كان الغاية هى بعينها لمبدإ لو كان اتصال موحّد مفرق و الاشياء المتفرقة المتتالية قد يجوز ان يكون منها غايات بعد غايات.
وامّا الحجّة الاخيرة: فهى سخيفة و ذلك انّه عند ما صار ابيض لا يقال انّه يتسوّد بل ذلك بعده فى زمان طرفه هو ذلك الآن الّذي هو فيه ابيض.
ومع ذلك فلا يستمر احتجاجهم اذ قال قائل انّ هذا الابيض بالفعل هو بالقوّة ابيض اخر أيضا لانّه فى قوّته ان يحلّ فيه بياض اخر غير هذا البياض و قد يخللهما زمان يفصل بينهما فيكون بالقياس الى هذا البياض الموجود لا قوّة له عليه و بالقياس الى بياض منتظر له قوّة عليه.
ثم قال: و اذ قد اوضحنا حجج هؤلاء فبالحريّ ان نعرف نحن الحجة التى لاجلها تمسّكنا باحد المذهبين.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo