< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

94/04/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ردّ ادله ي مجوّزين
بحث در ردّ دلايل مجوزين داشتيم ودليل اول آنها را ردّ کرديم.
ردّ دليل دوم: دردليل دوم گفتند اگر سکون بين دوحرکت فاصله شود يا سبب دارد ويا ندارد واگر سبب دارد يا سبب وجودی است يا عدمی وهرسه شق تالی باطل است پس فاصله شدن سکون باطل است.
نکته: مدعای مجوزين اين بود که سکون واجب نيست واتصال جايز است نه اينکه سکون ممتنع است واتصال واجب، واين دليل ثابت می کند که فاصله شدن سکون ممتنع است واتصال واجب.
توجيه: مفاد دليل اين است که اگر سبب نباشد ويا سبب عدمی باشد فاصله شدن سکون باطل است ولی درجای که سبب وجودی باشد فاصله شدن سکون جايز است واگر سکون فاصله نمی شود بخاطر اين است که سبب وجودی حاصل نيست پس هم فاصله شدن سکون جايز است درجای که سبب وجودی باشد وهم اتصال جايز است درجای که سبب وجودی موجود نباشد.
ردّ دليل دوم: ابن سينا در شفا هم سبب وجودی برای سکون را بيان می کند هم سبب عدمی را ولی لاهيجی که کلام شيخ را خلاصه کرده سبب وجودی را طرح نمی کند فقط سبب عدمی سکون را طر می کند ومی گويد: اينکه سه شق تالی باطل باشد صحيح نيست چرا که می تواند فاصله شدن سکون سبب عدمی داشته باشد وآن عبارت است از عدم ميل تحريک واز آنجای که سبب مباشر حرکت ميل است ووقتی که قوه ی محرکه توليد ميل نکند متحرک حرکت نمی کند ودرمانحن فيه چنين است سنگی که به قسر قاسر به سمت بالا حرکت می کند وقتی که ميل قسری تمام شد ديگر حرکت به سمت بالا نمی کند وميل هم توليد نشده که به سمت پايين حرکت کند ولذا اندک مدتی ساکن می شود تا اينکه قوه ی محرکه ميل طبيعی توليد کند وبه سمت پايين حرکت کند.
سوال: آيا می شود طبيعت ويا قوه ی محرکه موجود باشد و ميل توليد نکند، اين لغو نيست؟
جواب: وقتی که شی درمکان طبيعی خود نباشد قوه ی محرکه که همان طبيعت است ميل به حرکت توليد می کند وزماينکه شی درمکان طبيعی خود است طبيعت ميل به سکون توليد می کند پس درصورت سکون شی طبيعت لغو نيست بلکه ميل به سکون توليد می کند.
سوال: سنگ که به بالا پرتاب می شود وقتی که ميل قسری تمام شد، چرا طبيعت يا قوه ی محرکه ميل به حرکت توليد نمی کند، وحال آنکه درمکان طبيعی خود نيست؟
جواب: مانع وجود دارد وآن مانع عبارت است از باقی ماندن قوه ی قسريه ويا ميل قسری است ولی از آنجای که ميل قسری زياد نيست نمی تواند تحريک به سمت بالا کند ولی آن قدر هست که بتواند مانع از توليد ميل طبيعی شود ولذا سنگ مدت اندک ساکن می شود تا قوه قسری کاملا زايل ويا خيل ضعيف شود وطبيعت ويا قوهی محرکه ميل به حرکت توليد وسنگ به سمت پايين حرکت کند.
سوال: وقتی که قوه ی قسری ميل طبيعی را باطل می کند آیا طبيعت وجود دارد ويا باطل می شود؟
جواب: وقتی که قوه ی قسری ميل طبيعی را باطل کند طبيعت باقی است، وهمين طبیعت باميل قسری که قبول کرده تحريک را انجام می دهد وزمان هم که ميل قسری تمام شد ميل طبيعی ايجاد می کند، مثلا وقتی که حرارت زير آب قرار می گريرد ميل طبيعی آب که برودت است از بين می رود ولی طبيعت وجود دارد وهمين طبيعت است که با زيل شدن حرارت اقتضای برودت می کند وآب کم کم سرد می شود.
دليل سوم: وقتی که به چرخ چاه کره ی می بنديم وروی چرخ سطح صاف قرار می دهيم بگونه ی که کره با سطح صاف مماس باشد، وچرخ چاه را حرکت می دهيم کره با سطح صاف فقط دريک نقطه تماس پيدا می کند ورد می شود. پس بين دوحرکت فقط يک آن فاصله است.
ردّ دليل سوم: شيخ در ردّ اين دليل ابتد جواب قيل را نقل می کند ونمی پسند ولذا خودش دوجواب می گويد که اولی تفصيل جواب قيل است ودومی جواب خودش.
جواب قيل: کره ی حقيقی اصلا نقطه ندارد تا با سطح صاف دريک نقطه تماس داشته باشد، بلكه كره ي حقيقي تماسش بسطح است.
ابن سنيا: از اين جواب خوشم نمي آيد، يعني باطل است بلكه نياز به تفصيل دارد.
جواب اول: کره های که در اختيار ما است صاف وهموار نيست ولذا مي توانند تماس درنقطه داشته باشند، اما کره ی حقيقی که افلاک است اصلا نقطه ندارد تا با سطح صاف دريک نقطه تماس داشته باشد.
افلاک يا فقط محيط است مثل فلک نهم ويا هم محيط وهم محاط مثل ساير افلاک. فلک نهم درسطح محدب اصلا تماس ندارد وافلاک ديگر هم درسطح محدب وهم درسطح مقعر تماس شان درنقطه نيست بلکه سطح با سطح تماس دارند واين تماس زماني است نه آني. پس کره ی حقيقی نقطه ندارد وتماسش باسطح ديگر درزمان است نه در آن.
جواب دوم: کره ی بسته شده به چرخ چاه را وقتی حرکت می دهيم يک قسمت آن مماس می شود با سطح صاف واز آنجای که خلاء محال است ساير قسمت ها مماس می شوند با جسم ديگر مثل هوا ولو ما آن جسم را بدليل لطافت نمی بينيم، پس درحقيقت کره مماس می شود با کره ی که اورا احاطه کرده است وتماس کره با کره درنقطه نيست درسطح است. مگر اينکه دريک کره سوزن فرو کنيم تا تماس درنقطه درست شود.
خلاصه: اولا کره حقيقی نداريم تا با سطح صاف دريک نقطه تماس پيدا کند وثانيا برفرض کره داشته باشيم کره با سطح صاف تماس درنطقه ندارد، بلکه سطح کره با سطح که محيط است درزمان مماس می شود نه درآن. پس کره ی بسته شده درچرخ چاه نمی تواند دليل باشد برمدعای شما.
متن: وأمّا الحجة الأُخرى: فيجوز أن يقولوا(مانعين) عليها: إنّ السّبب فيه(سكون) عدميّ هو عدم حدوث الميل عن(ازجانب) القوّة المحركة. فإنّ هذه القوّة المحرّكة إنّما يحرّك باحداث ميل. و قد علم أنّها(قوه محركه) إذا كانت في مكانها الطبيعيّ لم يكن لها(قوه محركه) هناك(درمكان طبيعي) ميل إلى جهة ألبتّة(اصلاً)، و(حاليه)تلك القوّة(قوه محركه) موجودةٌ، فلذلك(چون حركت باميل انجام مي شود وگاهي قوه ي محركه ميل توليد نمي كند) تجوز في الجهة الأُخرى(جهت ديگرغير ازجهت طبيعي) الّتي ترامت(قوه محركه) إليها(جهت اخري) بميل(:متعلق ترامت) قاسر(يعني ميل كه بوجود آورده)، (فاعل تجوز:)أن تكون ممنوعة عن الميل الّذي يحدثه(ميل) بالطبع (متعلق ممنوعة:)بمعارضة الميل القسري، ويلزم من ذلك(معارضه) أن لايتحرّك، وذلك(قوه باشد واثرش باطل شود/ قوه ي قسري منع كند) كسخونة الماء الغريبة إذا كانت قويّة بعدُ، فإنّها(سخونت غريبه) مانعة عن أن تنبعث عن طبيعة الماء برده الطبيعي. فإنّا نعلم أنّ الميل الغريب يستولي على الميل الطبيعيّ ويعدمه(ميل طبيعي)، ويمنع عنها الحركة الطبيعيّة، فيجوز أن يكون عند انتهاء الحركة فيه من الميل الغريب بقدر ما يمنع القوّة الطبيعيّة عن إحداث الميل الطبيعي، ويكون أضعف أن يقوى مع تلك الممانعة على التّحريك في تلك الجهة، بل يضعف عن التّحريك، فلا يحرّك ولا يضعف عن ممانعة الطبيعة من إحداث الميل. فلا الميل الغريب يقوّى على التّحريك (حال از ميل غريب:)غالباً للقوّة الطبيعيّة، ولاالقوّة الطبيعيّة يقوى على إحداث الميل الطبيعيّ إلى أن يبطل تلك البقيّة من الميل الغريب بنفسها أو يُبطِلُها سبب آخر.
وأمّا الحجة الدولابيّة: فقد قيل عليها: إنّ الكرة الحقيقيّة لانقطة حقيقة لها و أنّما تماسّ بسطح.
وهذا[جواب] لايعجبني[خوشم نمي آيد]، بل الجواب الأصوب إنّه حيث تكون كرة حقيقيّة، فلاتكون إلّا محاطاً بكرة أو لا محيط لها، كما في السّماوات و لا يمكن هذا العمل[تماس درنقطه]. و حيث يمكن هذا العمل[تماس درنقطه] فلا تكون[تامه] كرة حقيقيّة، و لوكانت[كره حقيقي] فربّما استحال أن يماسّ دفعة و يزول و وجب أن تقف وقفة دفعة بلا استحالة، و مع ذلك[جواب اول] فلا يخلو: إمّا أن يكون هناك بين الكرة و الصّفحة خلاء أو لا يكون. و يستحيل أن يكون خلاء، فيجب أن يكون بينهما[كره وصفحه] ملاء وكان سطح ذلك الملاء يلاقي الصّفحة و هو[سطح] بسيط مسطّح[صاف] و سطح آخر يلاقي تقبيب الكرة. ولم يجز أن يكون فى وجهه[سطح آخر] نقطة غريبة من[ازناحيه] جسم آخر[مثل اينكه سوزن فروشده باشد]، فإنّ النقطة لا يتعيّن لها في السّطح البسيط وضعٌ[اشاره حسي] متميّزٌ عن أن يكون من ذلك البسيط.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo