< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

94/04/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: سبب بط چيست؟
بحث در اين داشتيم که سبب بط چيست ؟ بنظر فلاسفه سبب بط ممانعت خارجی وداخلی علت بط است ولی متکلم تخلل سکون را سبب بط می داند، تخلل سکون بخاطر ممانعت داخلی وخارجی بوجودمی آيد. پس ممانعت داخلی وخارجی را هم فلاسفه قبول دارند وهم متکلمين، در اثر آن اختلاف دارند. حکما می گويند ممانعت داخلی وخارجی موجب ضعف ميل متحرک می شود وبه همين جهت حرکت متحرک کند وبطی می شود ولی متکلم می گويد ممانعت داخلی وخارجی سبب تعطيل ميل می شود ولذا سکون پيش می آيد. البته درهرحرکتی تعطيل ميل رخ وسکون رخ می دهد منتها در برخی حرکات تعطيل ميل وتخلل سکون بشتر است اين حرکات بطی اند.
دلايل فلاسفه:
دليل اول: اگر بط به سبب تخلل سکون باشد بايد شی متحرک مثلا اسب درحال حرکت، پرنده ی درحال پرواز وتير پرتاب شده را ساکن ببنيم لکن التالی باطل بالوجدان فالمقدم مثله.
بيان ملازمه: می دانيم که فلک نهم که نسبت به زمين خيل بزرگ تر است دور زمين را دريک شبانه روز می چرخد واسب، پرنده وتير پراتاب شده دريک شبانه روز فقط قسمت بسيار اندک از زمين را می توانند طی کنند. پس حرکت فلک نهم نسبت به حرکت اسب، پرنده وتير بسيار سريع است، چرا که زمان حرکت فلک نهم وحرکت اسب، پرنده وتير يکی است ولی مسافت را که فلک نهم طی می کند کل دور زمين است ومسافتی را که اسب، پرنده وتير طی می کنند فقط قسمت بسيار اندک از زمين است. کانه حرکت فلک نهم به حرکت اسب، پرنده وتير يک مليارد به يک است بنابراين بايد سکون حرکات اسب، پرنده وتير به اندازه حرکت فلک نهم باشد ويک مليارد سکون متخلل شده باشد درحرکات اسب، پرنده وتير، ودرنتيجه اسب، پرنده وتير يا کاملا ساکن باشند ويا حرکات شان پوشيده به سکنات باشد چرا که يک درجه درمقابل يک مليارد کانه هیچ است وديده نمی شود.
ان قلت: اينکه ما اسب متحرك، پرنده درحال پرواز وتير پرتاب شده را ساکن نمی بينيم بخاطر اين است که سکون احساس نمی شود وقابل ديدن نيست وحرکت قابل حس وديدن است ولذا ما اسب، پرنده وتير را متحرک می بينيم نه ساکن.
قلت: همان طورکه حرکت قابل حس است وديده می شود سکون هم قابليت احساس را دارد وديده می شود، ما بالوجدان می بينيم که فلان جسم ساکن است پس سکون هم ديده می شود.
دليل دوم: اگر بط تخلل سکون باشد لازم می که بين دوحرکت متلازم که در زمان واحد دومسافت مختلف را طی می کنند تلازم نباشد، لکن التالی باطل فالمقدم مثله.
بيان ملازمه: گاهی دوحرکت متلازم اند مثل حرکت خورشيد وحرکت سايه ی شخصی ويا حرکت دايره عظميه سنگ آسيا با دايره صغيره آن.
قبلا بيان کرديم که دومتحرک چنانچه درزمان واحد دومسافت را طی کند آنکه مسافت بشتری را طی کرده سريع است وآنکه مسافت کمتری را طی کرده است بطی است. ولذا دايره ی عظميه که مسافت بشتر را طی می کند سريع وداره وصغير که درهمان زمان مسافت کم را طی می کند بطی است.
اگر بط تخلل سکون باشد بايد دايره صغيره درطول حرکت ساکن شود و دوباره حرکت کند سكون دايره صغيره بمعنای آن است که حرکت دايره عظميه ودايره ی صغيره تلازم نداشته باشند واين درصورت ممکن است که سنگ آسيا تفکک پيدا کند، درحاليکه بالوجدان سنک آسيا از هم منفک وجدا نمی شود.
دليل سوم: اگر بط به سبب تخلل سکون باشد لازم می آيد انفکاک معلول از علت تامه که باطل است پس بط به سبب تخلل سکون نيست.
بيان ملازمه: می دانيم که حرکت چه سريع باشد چه بطی وقت انجام می شود که علت تامه ی آن موجود باشد، بعبارت ديگر حرکت وقتی موجود می شود که مقتضی آن موجود باشد ومانعش هم مفقود باشد. چرا که هرمعلولی وقت وجود می گيرد که علت تامه آن موجود باشد. پس حرکت بطی هم علت تامه اش موجود است که وجود گرفته است واگر بط تخلل سکون باشد معنايش آن است که در لحظ ی سکون علت تامه ی حرکت موجود باشد ولی حرکت که معلول است موجود نباشد واين تخلف معلول از علت است که محال است.
جواب متکلمين از دليل اول: اينكه گفتيد « اگر بط به سبب تخلل سکنات باشد ما بايد برخی از حرکات را ساکن ببنيم» صحيح نيست؛ چرا که سکون وحرکت ممزوج اند وشی واحد بحساب می آيند واينکه ما حرکت را می بينيم ولی سکنات زياد آنرا نمی بنيم بخاطر آن است كه حرکت امر وجودی است و ديده می شود ولی سکنات امر عدمی است ولذا ولو زياد تر از حرکات اند حس نمی شود وما نمی بينيم.
ردّ جواب: همان گونه که بيان شد سکنات هم حس می شود چرا که سکون عدم محض نيست بلکه عدم مضاف است ولذا ديده می شود واگر ما نمی بينيم بخاطر عدم وجود است نه بخاطر اينکه ديده نمی شود.
جواب متکلمين از دليل دوم: شما گفتيد اگر بط به سبب تخلل سکون باشد لازم می آيد که تلازم حرکات متلازم ازبين برود وتلازم حرکات متلازم جايز نيست که از بين برود يعنی تالی باطل است. ما اين بطلان تالی را قبول نداريم چرا که تلازم يا عقلی است ويا غير عقلی اگر تلازم عقلی باشد جايز نيست که از بين برود ولی تلازم غير عقلی جايز که از بين برود ودرمانحن فيه تلازم غير عقلی است و از بين می رود، چرا که نتيجه اش تفكک سنگ آسيا است که جايز است.
ردّ جواب: ما بالوجدان می بينيم که سنگ آسيا تفکک پيدا نمی کند.
جواب متکلمين از دليل سوم: اينکه اگر بط به سبب تخلل سکون باشد لازم می آيد تخلف معلول از علت که جايز نيست، ما قبول نداريم؛ چرا که علت تامه ی حرکت وجود مقتضی وعدم مانع نيست، بلکه علت تامه ی حرکت اراده ی حق تعالی است که هرجا خواست محقق می شود وهرجا هم خواست محقق نمی شود. پس تخلف معلول از علت لازم نمی آيد.
ردّ جواب: اين جواب مبتنی بر عقيده ی اشاعره است که علت بدون واسطه همه ی امور را خداوند تعالی می داند. اما درجای خودش اثبات شده که عليت ومعلوليت درميان اشياء وجود دارد وعقيده اشاعره درست نيست.
متن: ولا خفاء بل لا خلاف فى سببيّة الأُمور المذكورة فى الجملة(قطع نظر از اثر شان)، لكن عند الفلاسفة من جهة أنّها تصير سبباً لضعف الميل الّذي هو العلة القريبة للحركة، فيضعف بسببه(ضعف ميل) المعلول(حركت). و عند المتكلّمين من جهة أنّها(امورمذكور) يكثر تخلّل السّكنات الّتى لا تخلو الحركة عن ثبوتها(سكنات) عندهم(متكلمين)، فتختلف بحسب قلّتها و كثرتها، في السّرعة و البطء.
والحقّ: هو رأى الفلاسفة كما أشار بقوله:‌ وإلّا(اگربط تخلل سكنات باشد) لما أحسّ بما إتّصف بالمقابل؛‌ أى بمقابل تلك السّكنات و هى الحركات.
وتقريره: أنّه (مقدم:)لوكان البطء بسبب تخلل السّكنات (تالي:)لزم أنّ لا يقع الإحساس بشي‌ء من الحركات الّتي يشاهد في عالم العناصر كعدو(:دويدن) الفرس و طيران الطائر و مرور(پرتاب) السّهم و غير ذلك أصلا(قيد لايقع)، أو إلّا(استثنا ازلايقع) مشوبة بسكنات هي أضعاف آلافها لانّ تلك الحركات لا تقطع في اليوم بليلته إلّا بعض وجه الارض، وجميع الأرض بالنّسبة إلى الفلك الأعظم الّذي يتمّ في تلك المدّة دورة ممّا ليس له قدر محسوس، فيلزم أن يتخلّل حركة الفرس مثلا سكنات بقدر زيادة حركة الفلك الأعظم عليها، أو يكون حركتها مغمورة(پوشيده تحت سكنات) لا تحسّ بها(حركات) أصلاً، فيُرى الفرس ساكناً على الدّوام أو يحسّ بها في زمان أقلّ من زمان السّكنات بتلك النّسبة، فيُرى(فرس) ساكناً أضعاف آلات ما يرى متحرّكاً، لأنّ السّكون و إن كان عدميّاً عندهم لكن لا خفاء في كونه محسوساً فإنّ الجسم قد يرى ساكناً، كما قد يرى متحرّكاً و يفرق الحسّ بين الحالين.
وقد يستدلّ أيضاً(علاوه بردليل قبل): (1)بأنّه لو كان البطء لتخلّل السّكنات لامتنع تلازم حركتين مع اتّحاد الزّمان واختلاف المسافة، لأنّ الحركة الّتي في المسافة الأقصر يكون أبطأ ضرورة اتحاد الزّمان، فيكون تخلّل السّكنات فيها أكثر، فيصدق أنّه قد لا يتحرّك الثّانى عند تحرّك الأوّل، فلا يصدق أنّه كلّما تحرّك الثّانى تحرّك الاوّل و بالعكس(يعني كلّما تحرّك الاوّل تحرّك الثّاني) على ما هو معنى التلازم هذا خلف، لكن اللازم(تالي) باطلٌ لتحققّ التّلازم مع تفاوت المسافة في صوركثيرة، كحركة الشّمس مع حركة أظلال الأشخاص وكحركة طوق الرّحى(سنگ آسيا) أعني: الدائرة العظيمة و الصغيرة.
(2)وبأنّ في الحركة البطيئة علّة(علت تامه) الحركة موجودة بشرائطها والموانع مرتفعة، و إلّا امتنعت الحركة، فلو وقع في اثناء ذلك سكون لزم تخلّف المعلول عن العلّة التامّة.
والمتكلّمون أجابوا عن الجميع:
أمّا عن الأوّل: فبان تخلل السّكنات بين الحركات و امتزاجها بها ليس بحيث يفرق الحسّ بين ازمنتها(حركات وسكنات)، بل صارتا بمنزلة شي‌ء واحد إلّا أنّ الحركات لكونها وجوديّة تظهر على الحسّ شيئاً فشيئاً تبهّر السّكنات فتغلبها، و إن كانت السّكنات في غاية الكثرة فترى الفرس متحرّكاً على الدّوام.
وأمّا عن الثّاني: فبأنّا لا نسلّم تلازم الحركتين بمعنى امتناع الانفكاك عقلاً، وإنّما هو(تلازم) عادىّ يجوز ارتفاعه(تلازم) بأن يتحرّك الشّمس مع سكون الظّل. غايته(جواز) أنّه يلزم انفكاك أجزاء الرّحى و مثل ذلك و هو(انفكاك) مُلتَزَمٌ.
وأمّا عن الثّالث: فبأنّ المؤثر في الحركات، بل في جميع الممكنات هو قدرة الفاعل المختار، فله(فاعل) أن يوجد الحركة في زمان و السّكون في آخر غاية الأمر أنّ جميع الحركات يكون قسريّة بمعنى كونها(حركات) بايجاد الغير.
قال شارح المقاصد: «و لا يخفى على المنصف قوّة الادلة(حكما) و ضعف الأجوبة(متكلم)».


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo