< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

94/02/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيا تخلخل وتكاثف جسم بسيط ممكن است؟
بحث دردليل داشتيم که برامکان تخلخل وتکاثف حقيقی ارائه شده بود، به این صورت که هيولی قابل محض است وقتی که صورت کوچک را قبول کند کوچک است وزماينکه صورت جسميه بزرگ را بپذيرد بزرگ است، حال همان هيولی که صورت جسمی کوچک را پذيرفته چنانچه صورت جسمی بزرگ را قبول کند متخلخل می شود وچنانچه برعکس هيولی که صورت جسمی بزرگ را دارد صورت جسمی کوچک را قبول کند متکاثف می شود.
دليل فوق مبتی برمرکب بودن جسم از هيولی وصورت است وکسانی مانند شيخ اشراق که هيولی را قبول ندارند ومی گويند جسم بسيط است نمی تواند تخلخل وتکاثف را اثبات کند، اما فخررازی مدعی است که جسم اگر بسيط هم باشد تخلخل وتکاثف دارد.
فخرازی: صورت جسيمه امتداد دارد وقابل قسمت است به اجزايی که با کل دارای يک طبيعت اند، ولذا جزء می تواند کل باشد وکل می تواند جزء باشد وقتی که جزء به اندازه کل می شود تخلخل روی می دهد وزمانيکه کل به اندازه جزء می شود تکاثف رخ می دهد.
لاهيجی: صورت جسميه که دارای طبيعت واحد است نمی تواند جزء وکلش مقدار معين داشته باشد؛ چرا که طبيعت تعين ندارد. پس درجای که مقدار معين مطرح است امر غير از طبيعت دخالت دارد واگر قائل شديم به بسيط بودن جسم وامر غير طبيعت را قبول نکرديم نمی توانيم بگوييم جزء وکل مقدار معين دارد، ومقدار جزء اگر به مقدار کل برسد تخلخل وبالعکسش تکاثف است.
شاهد از کلام شيخ: صورت جسميه مقدار مبهم است، بعبارت ديگر نفس مقدار است، اما اينکه اين مقدار چه اندازه باشد جسم تعليمی است که تعيين می کند. بنابراين اگرکسی قائل شد که غير از صورت جسميه چيزی نداريم نمی توانيم جزء وکل داشته باشيم؛ چرا که جزء وکل تعيين دارد وتعيين بستگی به يکی از سه عامل دارد:
1.خود طبيعت اقتضای تعين کند؛
2.فاعل اقتضای تعين کند؛
3.قابل اقتضای تعين کند.
وقتي كه خود طبيعت را ملاحظه كنيم نمي توانيم بگوييم اين طبيعت جزء است واين طبيعت كل؛ چرا كه طبيعت تعين ندارد وجزء وكل با تعين همراه است. فرض اين است كه غير از صورت جسميه چيزي نداريم پس فاعل كه اقتضاي تعيين كند وقابل كه اقتضاي تعيين كند هم نداريم پس كل وجزء نداريم چرا كه جزء وكل باتعين همراه است.
فخررازي: تاوقتي كه جزء وكل فرضي است حرف شما درست كه جزء وكل نداريم ولي زمانيكه جزء فرضي را جدا كرديم خود همين جدا كردن تعين درست مي كند وجزوكل درست مي شود دراين صورت وقتي كه جزء به اندازه كل مفروض اولا شود تخلخل وزمانيكه كل ثانيا به اندازه جزء شود تكاثف رخ مي دهد.
لاهيجي: اينكه مي گويد جزء مي شود به اندازه كل، مراد از كل چيست؟ آيا كل مفروض اولا است ويا كل ثانيا، اگركل مفروض اولا مراد باشد كه چنين است، جزء چه منفصل وجدا شود وچه متصل ومفروض باشد نمي تواند به اندازه كل مفروض اولا شود؛ چرا كه كل مفروض اولا شامل جزء هم است ومشتل عليه نمي تواند با اندازه مشتمل باشد.
لايقال: جزء تا وقتي كه منفصل نشده كل مفروض اولاً مشتمل بر آن است ونمي تواند جزء به اندازه كل شود چرا كه اگرجزء بزرگ شود كل مشتمل برآن هم بزرگ مي شود ومشتمل عليه نمي تواند به اندازه مشتمل شود، امّا زمانيكه جزء منفصل شد ديگر كل مفروض اولاً مشتمل بر آن نيست تا بگوييم كه جزء نمي تواند به اندازه كل مفروض اولاً شود.
لانا نقول: همان گونه كه كل مفروض اولاً شامل جزء منفصل نيست شامل جزء متصل كه متخلخل شده هم نيست، چرا كه به كل مفروض اولا دقت كنيم شامل جزء متصل است تا وقتي كه متخلخل نشده، اما زمانيكه جزء متصل متخلخل شد ديگركل مفروض اولا شامل آن نيست تا بگوييم مشتمل عليه نمي تواند به اندازه مشتل باشد.
بعبارت ديگر مشكل اصلي اين است كه جزء وكل نداريم؛ چرا كه جزء وكل همراه تعين است ودرمانحن فيه نه خود طبيعت مقتضي تعين است وفرض اين است كه عامل ديگر هم نداريم كه تعين را درست كند، واينكه فخرمي گويد جزء را وقتي كه جدا كنيم متعين مي شود خلاف فرض است.
متن:قال الشيخ في الاشارات: « وأمّا المقدار لو انفرد، ولم يكن هناك(درباب مقدار) شي‌ء يوجب شيئاً إلّا طبيعة المقداريّة و تلك الطبيعة هى واحدة(دركل وجزيكي است)، (جواب اما:)لم تَصر كلّاً و غير كلٍّ بحسب ذلك الفرض(فرض انفراد) لا من نفسها و لا من علّة و لا من مقارنة قابل، فلا يجب(نبايد) أن يستحق شيئاً معيّناً ممّا يختلف(مقدار) فيه(ما) حتّى نفس الكليّة و الجزئيّة فليس يمكن أن يقال: لحقها(طبيعت مقدار) من غيرها شي‌ء ـ بحسب إمكان(امكان درخود مقداربود) وقوّةٍ مّا(نيروي فاعلي) أو صلوح موضوع(قابليت موضوع) ـ لحوقاً سابقاً، ثمّ تبع ذلك(لحوق) ان صار ما هو كالجزء بحالة مخالفة» انتهى.
و أمّاقول الإمام: نعم(بله حرف شما درست است)، لا بدّ في ذلك(تعين) من أن يصير الجزء منفصلاً إذ مع كونه جزءاً(وهمراه كل) يمتنع أن يكون على مقدار الكلّ ضرورة(چون اگرجزء برزگ شود درحقيقت كل بزرگ مي شود)، ففى "شرح المقاصد" أنّه محلّ نظر دقيق.
و لعلّ وجهه(نظر) أنّه لابدّ أن يكون المراد من الكلّ(كل مفروض اولا) هاهنا ما سوى هذا الجزء الّذي فرض صيرورته متخلخلاً، وحينئذ(مراد ازكل جزء جدا نشده نيست بلكه كل مفروض اولا است) فلا أثر لاتصال الجزء و انفصاله في ذلك، فانّه(جزء) عند انفصاله أيضاً لا يمكن أن يصير مقداره على مقدار الكل المفروض أوّلاً، لاشتمال هذا الكلّ(كل مفروض اولا) على مقدار هذا الجزء المنفصل أيضاً.
لا يقال: مقدار هذا الكلّ يشتمل على مقدار هذا الجزء المنفصل حين كونه متّصلا لا على مقداره حين كونه منفصلاً و صيرورته متخلخلاً.
لأنّا نقول هكذا الحال على تقدير اتصال الجزء أيضا فانّ الكل الاوّل مشتمل على مقدار هذا الجزء قبل صيرورته متخلخلا لا على مقداره حين التخلخل فتدبّر.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo