< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

94/02/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اشكال شارح مواقف
گفتيم اگرتبرد باشد وتسخن شروع شود لازم مي آيد اجتماع ضدين واگرتبرد متوقف شود وتسخن شروع شود لازم مي آيد انتقاع حركت كه خلاف فرض است؛ چرا كه اخذ ازطبيعت تسخن بمعناي اخذ فردي از طبيعت تسخن است واخذ فرد از طبيعت تسخن اخذ فرد از طبيعت سخونت است، هم چنين تبرد اخذ فردي از طبيعت برودت است. پس چنانچه شي تبرد داشته باشد وبه تسخن منتقل شود لازم مي آيد اخذ فرد از طبيعت واخذ فرد طبيعت سخونت با هم واين اجتماع ضدين است.
اشکال شارح مواقف: تسخن وتبرد مراتب دارند، مثلا وقتی که آتش را زير آب قرار دهيم آب به تدريج گرم می شود تا اينکه به نقطه ی جوش برسد وزمانيکه آتش را کم کم دور وخاموش کنيم آب به تدريج سخونتش کم می شود تا اينکه برسد به مرتبه ضعيف سخونت واز آنجا مراتب تبرد وبرودت شروع می شود وتدريجا شديد می شود تا اينکه برسد به نقطه ی انجماد. پس نه اجتماع ضدين لازم می آيد چرا که تا مرته سخونت وتسخن وجود دارد بروت وتبرد نيست، ونه انتقطاع حرکت چرا که درهمان لحظه که سخونت وتسخن تمام می شود برودت وتبرد شروع می شود، بلکه شق سوم داريم که بمحض تمام شدن مرتبه ضعيف تسخن وسخونت مرتبه ضعيف تبرد وبرودت شروع می شود و مراتب ضعيف سخوت وبروت تضاد ندارند که انتقطاع حرکت لازم می آيد وبايد سکون فاصله شود بلکه انتقال از سخونت وتسخن ضعيف به بروت وتبرد ضعيف درآن صورت می گرد، چنانکه درتمام حرکات انتقال از يک جزء به جزء ديگرش آنی است.
لاهيجی : ريشه اين اشکال درکلام شيخ وجود دارد، ايشان درانتقال از تبرد به تسخن شقوق را مطرح می کند که يک شق آن همين اشکال شارح مواقف است وبعد خود شيخ پاسخ می گويد. پس جا دارد که کلام شيخ را دراين جا نقل کنيم وپاسخ را از بيان ايشان دريافت کنيم.
بيان ابن سينا: در مقوله اي ان يفعل وان ينفعل حركت وجود ندارد؛ چرا که مثلاً درانتقال آب از تبرد به تسخن دريك نگاه كلي دوفرض متصور است :
الف) تبرد را داشته باشد وبه تسخن منتقل شود؛
ب) تبردش قطع شود و به تسخن منتقل شود؛
درصورت اوّل لازم مي آيد كه متحرك ميل وحركت به سوي ضدين داشته باشد؛ چرا كه داشتن تبرد يعني ميل به تبرد دارد وبه تسخن منتقل شدن يعني ميل به تسخن دارد، وميل وحركت به سوي دوضد باطل است. پس اين شق صحيح نيست.
درصورت دوّم كه تبرد قطع و منتقل به تسخن شود، چند حالت دارد :
1.ب) انتقال به تسخن خودش تسخن باشد؛ یعنی بمحض اينكه تبرد قطع شد خود تسخن بيايد، نه اينكه برود تا تسخن را شروع كند؛
2.ب) انتقال به تسخن خودش تسخن نباشد بلکه صیروت الی التسخن باشد؛ یعنی تبرد كه تمام شد عدم تبرد بجاي آن بيايد وبعد تسخن را بپذيرد، كه اين هم دوحالت دارد :
1ـ2.ب) تسخن در آخر حاصل شود قبل از آن هيچ تسخن وتبرد نباشد
2ـ2.ب)‌ تسخن درش حاصل شود وچيزي از تسخن را داشته باشد ودرعين حال برود به سوي تسخن:
1ـ2ـ2.ب) به سوي همان تسخن كه دارد؛
2ـ2ـ2.ب) به سوي تسخن شديد؛
باتوجه به شوق فوق وقت كه شي از تبرد به سوي تسخن مي رود درمجموع پنج صورت متصور است، فرض اوّل چنانچه بيان شد حركت به سوي دوضد است وباطل، صورت دوّم كه بمحض قطع شدن تبرد انتقال به سوي تسخن باشد واين انتقال خود تسخن باشد لازم مي آيد كه انقطاع حاصل شود؛ چرا كه تبرد تدريجي است چنانچه كه تسخن تديجي است وتبرد وتسخن ضد هم اند. پس تبرد وتسخن مثل حركت رفت وبرگشت است كه بين شان بايد انقطاع حاصل شود، حال اين انقطاع يا درآن است ويا درزمان اگر درهما آن كه حركت رفت تمام شود حركت برگشت شروع شود دراين صورت بين دوحركت متضاد آن فاصل است واگرحركت رفت تمام شود ومتحركت توقف نمايد ودر آن بعد حركت برگشت را شروع نمايد دراين صورت بين دوحركت متضاد زمان فاصله است، پس منتهاي حركت رفت سكون است وابتداي برگشت هم سكون است، خلاصه درهرصورت بايد بين دوحركت متضاد بايد تخلل سكون باشد وانقطاع حاصل شود واين حركت نيست. با توجه به اين بيان فرض دوّم هم حركت نيست.
فرض سوّم كه وقت شي از تبرد به سوي تسخن حركت مي كند تبرد قطع شود وبجاي آن عدم تبرد بيايد وآخرسر تسخن حاصل شود، كه درابتدا تسخن را نپذيرد دراين صورت طبيعي است كه سخونت را هم نپذيرفته است واين نه تنها حركت درفعل وانفعال نيست بلكه حركت دركيف هم نيست.
فرض چهارم كه وقت شي از تبرد به سوي تسخن مي رود تبرد قطع شود بجاي عدم تبرد بيايد وتسخن را بپذيرد وبه سوي همان تسخن حركت نمايد اين حصول شي قبل از تحصيل است وتحصيل حاصل است وباطل.
متن:قوله:«أخذ من طبيعة التسخّن» أي أخذ فرد من طبيعة التسخّن وذلك الفرد أيضاً تسخّن لامحالة فيصير المنتقل(مثلا آب) بهذا الأخذ متسخّناً والتسخّن هو انتقال في طبيعة السّخونة من فردٍ إلى فردٍ(كه حركت دركيف است)، وهوظاهر.
فقوله:«و فى طبيعة التسخن» أي و الانتقال المعتبر في طبيعة التسخّن أخذ فردٍ من طبيعة السخونة، و إذا كان التسخّن أخذ فردٍ من طبيعة السخونة يكون التبرّد أخذ فردٍ من طبيعة البرودة، فيكون المنتقل إلى التسخّن و هو متبرّدٌ بعدُ متوجِّهاً إلى أخذ فردٍ من طبيعة السّخونة و إلى أخذ فرد من طبيعة البرودة معاً. وهذا معنى قوله: «فيكون عند ما يقصد الحرّ يقصد البرد».
و فى شرح المواقف: «لقائل أن يقول: إنّ التسخّن له مراتب مختلفة في القوّة و الضّعف فيجوز أن ينتقل المتسخّن من مرتبةٍ إلى مرتبةٍ أضعف منها، و هكذا إلى أن يصل بالتدريج إلى مرتبةٍ من مراتب التبرّد فلا يلزم التوجّه إلى الضدّين و لا انقطاع الحركة فى اثنائها(حركة) بل عند انتهائها(حركة) » انتهى.
و العجب: أنّ أصل هذا السؤال موجود في الشفاء مع جوابه، حيث قال بعد الكلام المنقول آنفاً(ص433، س14): « ومع ذلك ـ أي لزوم الوقوف على البرد ـ فحينئذ ـ أى حين أن يكون الانتقال إلى التسخن بعد الوقوف على البرد ـ لا يخلو: إمّا أن يكون ذلك الانتقال نفس التسخّن أو انتقالاً إلى التسخّن، فإن كان(انتقال) نفس التسخّن فليس بين البرد و التسخّن إلّا زمان سكون كما ستعلمه.
وإن كان(انتقال) المصير إلى التسخّن، فلا يخلو: إمّا أن يكون في المصير إلى التسخّن أخذاً من طبيعة التسخّن أو لا يكون.
فإن لم يكن(اخذاً من طبيعة التسخّن) فليس ذلك(انتقال) استحالة ألبتّة (بلكه حركت ديگراست، حركت ايني يا...)، و إن كان(اخذاً من طبيعة التسخّن)‌ فهناك أخذ لامحة من طبيعة السّخونة و الأخذ من طبيعة السّخونة تسخن فيكون عند الانتقال إلى التسخّن و التوجّه إليه تسخّن موجود،


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo