< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

93/12/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شواهد براينكه صورت جسميه همراه ضميمه مي تواند محرك باشد
بحث در اين داشتيم که محرک نمی تواند همان محرک باشد بلکه محرک بايد غير از متحرک باشد. دو دليل براين مطلب اقامه کرديم. دودليل نقض شد به طبيعت نقض شد درجواب از نقض گفتيم که طبيعت با حالتی علت فاعلی حرکت است ولذا نقض ها وارد نيست.
ان قلت: اگر طبيعت باحالتی علت فاعلی حرکت ومحرک است صورت جسميه هم می تواند با حالتی علت فاعلی حرکت ومحرک باشد.
قلت: قبول داريم که صورت جسميه همراه حالتی می تواند مقتضی يا علت فاعلی ويا محرّک باشد ولی اين خلاف فرض است، چرا که فرض اين بود که صورت جسميه بماهو نمی تواند هم متحرک وهم محرک باشد، والا صورت جسميه به همراه حالت که يکی از آن حالت همراهی با صورت نوعيه است می تواند محرّک باشد.
شاهد بر اين مطلب که صورت جسميه همراه حالت می تواند علت فاعلی باشد کلام شيخ است که در ذيل به بيان آن می پردازيم.
ابن سينا: دلايل لزوم وجود محرك غيراز متحرک: متحرك وقت كه حركت مي كند يا سبب دارد ويا سبب ندارد، واگر سبب دارد يا سبب خودش است ويا خودش نيست ( دوقضيه منفصله حقيقيه )
اينكه حركت بي سبب باشد به اين معنا است كه ذات متحرك حركت كند بدون اينكه خود متحرك سبب آن باشد ويا امر بيروني سبب آن باشد، در اين صورت حركت ذاتي متحرك خواهد بود؛ چرا كه ذاتي علت نمي خواهد. دراین صورت بايد اجسام هميشه حركت نمايد، درحاليكه اجسام گاهي حركت دارد وگاهي حركت ندارد.
اگر متحرك سبب حركتش خودش باشد لازمه اش اين است كه حركت ذاتي اش باشد، كه هرگاه ذات باشد حركت خواهد بود يعني حركت دائمي خواهد بود. پس اگر عامل حركت خود متحرك باشد لازم مي آيد كه تا وقت متحرك است حركت باشد لكن التالي باطل فالمقدم مثله.
اشكال : شما گفتيد كه اگر حركت از ذات جسم باشد بايد هميشه حركت نمايد لكن التالي باطل فالمقدم مثله. ولي درفلك تالي باطل نيست، ممكن است حركت به ذات جسم منتسب باشد.
جواب : حركت فلك بخاطر ذاتش نيست؛ چرا كه اگر حركت بخاطر جسميت ـ جسم بماهوه جسم ـ فلك بود جسميت درهمه جا يكسان است لذا بايد درجاي ديگر كه اجسام است هم حركت مي بود درحاليكه دراجسام عنصري حركت نداريم. پس حركت فلك كه دائمي است بخاطر جسميت آن نسيت بلكه بخاطر امر زائد برجسميت آن است وآن امر زائد يا درداخل متحرك است ويا درخارج متحرك.
اقسام حركت : حركت يا ارادي است يا طبيعي ويا قسري:
1. درحركت هاي ارادي امر زائد بر متحرك وبعبارت بهتر امر غير متحرك كه فاعل حركت است نفس است كه با اراده كار انجام مي دهد، مثل حركت دائمي فلك چنانكه درجاي خودش بيان شده است.
2. در حركت طبيعي امر زائد بر صورت جسميه كه فاعل حركت است صورت نوعيه داخل در اجسام است.
3. در حركت هاي قسري امر زائد يعني غيرصورت جسميه كه فاعل ومحرك است قاسر است كه بيرون از اجسام مي باشد.
وبالجمله : ذات متحرك نمي تواند سبب حركتش باشد، چرا که شی واحد نمی تواند هم محرک باشد وهم متحرک، بله می شود صورت نوعيه محرك و صورت جسميه متحرك باشد، واگر صورت جسميه هم محرك است وهم متحرك بايد با شرطي محرك باشد. پس باز هم محرك غير از متحرك است.
تذكر: اين كلام آخر شيخ به روشني بيان مي كند كه صورت جسميه باحالتي مي تواند علت فاعلي حركت هم باشد.
دليل سوم : اگر محرك ذاتش را حركت دهد يا مُحرك متحرك ـ يعني ذاتش ـ را حركت دهد بدون اينكه خودش حركت كند ويا محرك متحرك ـ يعني ذاتش ـ را حركت مي دهد با حركت كه خودش دارد.
اگر محرك حركت نكند وبخواهد حركت بدهد مثل معشوق كه عاشق را حركت مي دهد، معلم كه متعلم را حركت مي دهد وعقول كه افلاك را حركت مي دهد. دراين صورت روشن است كه محرك غير از متحرك است گذشته از اينكه خلاف فرض است چرا كه فرض اين بود كه محرك ذاتش را حركت دهد.
اگر محرك حركت كند وحركت دهد لازم مي آيد اجتماع بالقوه وبالفعل، چرا كه معناي محرك بودن وايجاد حركت اين است كه حركت را بالفعل دارد ومعناي متحرك بودن وقبول حركت اين است كه حركت را بالفعل ندارد بلكه بالقوه دارد. پس اگر محرك متحرك هم باشد بايد هم حركت را بالفعل داشته باشد وهم بالقوه واجتماع قوه ي يك چيز وفعليت آن دريك زمان واز جهت واحد محال است.
مثال: چنانچه دوتا آب داشته باشيم يكي حارّ است وديگري بارد، و آب گرم آب سرد را گرم كند، اشكال ندارد، امّا اگر يك آب داشته باشيم كه خودش خودش را گرم كند دراين صورت هم بايد حرارت داشته باشد بالفعل وهم نداشته باشد بالفعل.
وبالجمله : جسم كه جوهري داراي طول، عرض وعمق است نمي تواند فاعل حركت باشد، والا چنانچه جوهر داراي طول، عرض وعمق موجب حركت باشد از آنجاي كه قابل حركت هم است بايد همه اجسام داراي حركت باشد درحاليكه چنين نيست پس جسم براي اينكه موجب حركت باشد نياز به امر زائد دارد كه بواسطه اي آن مبدأ حركت باشد.
آنچه كه بيان شد درحركت هاي طبيعي است كه حركت مقتضاي طبع متحرك است درحركت هاي قسري واراي خيلي روشن است كه محرك امري است خارج از ذات متحرك.
تذكر: قسمت آخر كلام شيخ به روشني بيان مي كند كه صورت جسميه چنانچه همراه امر ديگري باشد مي تواند محرك هم باشد.

متن: قال الشيخ فى الشفا: « وأمّا تعلّقها ـ أى الحركة ـ بالمحرّك فلأنّ الحركة: إمّا أن تكون للمتحرّك عن ذاته من حيث هو جسمٌ طبيعىّ أو تكون صادرة عن سبب.
ولوكان الحركة لذاته(متحرك) لا بسبب أصلا(چه ازسبب بيرون ذات وچه ازسبب دورن ذات) لكانت الحركة لا تعدم ألبتّة ما دام ذات الجسم الطبيعىّ المتحرك بها(حركة) موجودة، لكنّ الحركة تعدم عن كثير من الاجسام و(حاليه) ذاته(اجسام) موجودة. ولوكانت ذات المتحرّك سبباً للحركة حتّى يكون محرّكاً ومتحرّكاً لكانت الحركة يجب عن ذاته(متحرك)، لكن لا تجب عن ذاته(يعني لكن التالي باطل)، إذ توجد ذات الجسم الطبيعىّ و(حاليه) هو غير متحرك. فإن وجد جسم طبيعىّ يتحرك دائماً، فهو(جسم) بصفة له زائدة على جسميّته الطبيعيّة: إمّا فيه(متحرك) ان كانت الحركة ليست من خارج، و إمّا خارج عنه(متحرك) إن كانت من خارج.
و بالجملة: لا يجوز أن تكون ذات الشّي‌ء سبباً لحركته، فإنّه لا يكون شي‌ءٌ واحدٌ محرّكاً و متحرّكاً إلّا أن يكون محرّكاً بصورته و متحرّكاً بموضوعه، أو محرّكا و هو مأخوذ مع شي‌ء آخر. انتهى كلام الشفا»
و هو صريح فى ما ذكرنا(كه صورت جسميه با حالتي مي تواند محرك يا علت فاعلي هم باشد).
فان قلت: فأيّ حاجة إلى اثبات الطّبيعة( اگركارطبيعت را صورت جسميه با حالتي انجام مي دهد چه نياز به طبيعت است).
قلت: إثبات الطبيعة إنّما هو لاقتضاء بعض الأجسام (1)حركةً مخصوصةً (2)وأفاعيل مختصّة، دون بعض، (متعلق اقتضاء:)بحيث يجزم بكون المقتضى من مقوّمات ذلك الجسم لا من عوارضه.
وجه آخر ذكره الشيخ أيضا فى الشفا حيث قال: و ممّا يبيّن لك أنّ الشّي‌ء لا يحرّك ذاته أنّ المحرّك إذا حرّك لم يخل: إمّا أن يكون يحرّك لا بأن يتحرّك و إمّا بأن يكون يحرّك بأن يتحرّك، فإن كان المحرّك يحرّك لا بأن يتحرّك فمحال أن يكون المحرّك هو المتحرّك، بل يكون غيره. فإن كان يحرّك بأن يتحرّك و بالحركة الّتى فيه بالفعل يحرّك. و معنى يُحرِّك أنّه يُوجِد فى شي‌ء متحرّك بالقوّة حركةً بالفعل، فيكون(محرك) حينئذ(دراين هنگام كه حركت را بالفعل مي كند) انّما يخرج شيئا من القوّة الى الفعل بشي‌ء(بواسطه ي شي كه) فيه(محرك) بالفعل و هو الحركة، و محال أن فيكون ذلك الشّي‌ء(حركت) فيه(محرك) بالفعل و هو(ذلك الشي) بعينه فيه(محرك) بالقوّة، فيحتاج أن يكتسبه، مثلاً إن كان(محرك) حارّاً فكيف يُسخِن(گرم مي كند) نفسه بحرارته، أى إن كان حارّاً بالفعل فكيف يكون حارّاً بالقوّة حتّى يكتسب من ذى قبل(يعني بعداً) حرارة عن نفسه فيكون(متحرك) بالفعل و بالقوّة معاً؟
و بالجملة: طبيعة الجسميّة طبيعة جوهريّة له طولٌ و عرضٌ و عمقٌ، وهذا القدر مشترك(صورت جسميه) فيه لا يوجب حركة و إلّا(اگرقدرمشترك موجب حركت شود) لاشتركت(اجسام) فيها(حركت) نفسها(تاكيد ضميرفيها: درشخص حركت شريك اند نه اينكه درجنس حركت شريك باشند، چرا كه شخص صورت جسميه درهمه ي اجسام مشترك است)، (متفرع بربطلان مقدم:) فإن زيد على هذا القدر(قدرمشترك) معنى آخر حتى يلزم الجسم حركةٌ(يعني تا اينكه جسم را حركت لازم باشد) وحتى تكون جوهراً ذا طول و عرض و عمق و خاصّة أُخرى مع المذكور(يعني طول، عرض وعمق) يتحرك(جسميت) بسبب ذلك(خاصه/ مجموع طول و...) فيكون فيه(متحرك) مبدأٌ حركة زائد على الشرط(طول، عرض وعمق كه شرط جسميت است) الّذي إذا وجد كان به جسماً، وإن كان(حركت) من خارج فذلك(مبدأ زائد) فيه(جسم) أظهر. انتهى».
و فيه أيضا(همان طوركه كلام قبل شيخ دلات مي كرد) دلالة على ما ذكرنا (كه صورت جسميه با حالتي مي تواند محرك يا علت فاعلي هم باشد).


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo