< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

93/12/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اشكال حركت توسطيه وجواب آن
كلام ابن سينا را نقل كرديم كه بيان اشكال مشهور وپاسخ آن پرداخته است.
شکال مشهور: الف) درحرکت توسطيه سه چيز داريم؛ يکی «کون فی المکان ولم يکن قبله بعده فيه» که امرکلی است، برخلاف کون فی هذا المکان که جزئی است، ديگری اضافه ی به کون فی المکان يعنی كون المتحرک في المکان که اين هم کلی است برخلاف اضافه ی متحرک به کون فی هذا المکان که جزئی است وسومی آن است که بازهم کلی است.
ب) کلی خودش درخارج نيست اشخاصش درخارج است وامرکلی يا به عين وجود اشخاص ويا درضمن وجود اشخاص وجود دارد.
حال چنانچه خودکلی را درنظر بگيريم درخارج وجود ندارد واگر بلحاظ اشخاص درنظر بگيريم وجود دارد ولی واحد نيست متعدد است پس درصورت که کلی را به تنهايی لحاظ کنيم درخارج وجود ندارد وچنانچه با اشخاص دربگيريم درخارج وجود دارد ولی واحد نيست متعدد است. پس حرکت توسطيه يا در ذهن است ويا حرکات متعدد نه حرکت واحد.
جواب: کون فی المکان ... دوحيث دارد، طبق يک حيث کلی است ونمی تواند درخارج موجود باشد وطبق حيث ديگر شخص است ومی تواند درخارج باشد.
دومعنای کون فی المکان: 1. اگرچند متمکن داشته باشيم که کون فی المکان برهمه ی آنها صادق باشد، کون فی المکان کلی است. 2. اگرمتمکن واحد باشد که کون فی المکان واحد دارد، کون فی المکان شخص است.
سوال: آيا وقتی که متحرک واحد درمسافت واحد درزمان واحد حرکت می کند با هرنسبتی که به مکان يعنی حدود فرضی مسافت دارد کون جدا ومستقل پيدا می کند ويا باهرنسبتی به مکان کون فی المکان مستقل پيدا نمی کند؟ اگر باهر نسبتی به مکان کون فی المکان جدا پيدا کند دراين صورت کون متحرک فی الوسط يا کون فی المکان کلی داريم که برهمه ی کون فی المکان ها صادق است. وچنانچه با هرنسبتی به مکان، کون فی المکان جدا پيدا نکند دراين کون فی الوسط کلی نيست، بلکه شخص است.
بعبارت ديگر وقتی که متحرک واحد درمسافت واحد ودرزمان واحد حرکت می کند آيا زماينکه درقطعه ی اول مسافت است کون دارد ووقتی که وارد قطعه ی دوم شد کون ديگری پيدا می کند ودرقطعه ی سوم کون سوم دارد ويا اينکه درطول مسافت کون واحد دارد فقط نسبتش به قطعه ي هاي فرضي مسافت عوض می شود؟ اگر درهرقطعه ي فرضي مسافت کون عوض شود كون هاي معتدد خواهيم داشت وکون متحرک فی الوسط کون کلی است که افراد متعدد دارد وچنانچه فقط نسبت هاي کون به قطعه هاي فرضي مسافت عوض شود كون واحد داريم وکون متحرک فی الوسط کون شخصی است.
بيان نظير: جنس باعوض شدن فصل عوض می شود، مثلا حصه ی حيوان که با ناطق تحصل پيدا کرده است فرق دارد با حصه ی حيوان که با صاهل تحصل پيدا کرده، چرا که فصل مقوم نوع ومحصل جنس است وقتی که فصل عوض شد آن حصه ی جنس که تحصل پيدا کرده عوض می شود، هم چنين نوع باعوض شدن عوارض افراد متعدد پيدا مي كند. اما برخي عوارض چنين نيستند نسبت هاي متعدد پيدا مي كند ولي عوض نمي شود بلكه واحد مي ماند مثل آتش كه چند ظرف روي آن قرار مي دهيم وآتش درهركدام تاثير مي شود وگرم مي كند ولي آتش عوض نمي شود ومتعدد هم نمي شود بلكه واحد باقي است.
مثال: لون که جنس است با مفرق بصر می شود بياض وبا قابض بصر می شود بياض، به اين معنا که وقتی مفرق بصر آمد به يک حصه ی از لون تحصل می دهد وبياض بوجود می آيد وقتی که قابض بصر آمد به حصه ی ديگر لون تحصل می دهد وسواد پديد می آيد، نه اينکه همان حصه ی لون را که مفرق بصر تحصل داد تحصل دهد که لون باقی باشد. پس آنچه که باقی است مفهوم کلی لون است ونه آن حصه ی که دربياض است درسواد هم باشد.
لون شبه خشبه ای است که در اين که در اين ديوار به کار فته است وقتی که ديوار خراب شد چوب هم از بين می رود ودرديوار ديگر چوب ديگر است که به کار می رود. اما نوع شبه چوبی است که يک نسبتی با ديوار دارد دوباره همان چوب نسبت با سقف پيدا می كند.
متن: فنقول: أمّا الكون فى المكان من حيث يقال على متمكّنات كثيرين، فلا شك أنّ الحال فيه على ما قد وصف(همان طوراست كه مستشكل گفت). و أمّا من حيث يقال على متمكّن واحدٍ و لكن لا معاً، فالأمر(كلي بودن) فيه(كون) مشكل فإنّه لا يبعد أن يكون معنى جنسىّ(مثلا لون) يقال على موضوعٍ واحدٍ(جسم واحد) فى وقتين(دروقت كه فصل قابض بصر است ودروقت كه فصل مفرق بصر است مثلا) و يكون(معني جنسي) لم يثبت واحداً بعينه، مثل الجسم الأبيض إذا إسودّ فإنّ الجسم إذا كان أسود فقد كان فيه سوادا فكان السّواد لوناً وكان اللّون كالجزء من السّواد مثلاً وبتخصيصِ ما(فصل) قارنه (لون)كان سواداً، فلمّا أبيضّ فلا يمكننا أن نقول‌ إنّ ذات الشي‌ء(لون) الّذي كان عرض له(لون) مقارنة التّخصيص باقيةٌ(خبرإن)، و قارنه(لون) تخصيص آخر، مثل الخشبة موجودة فى بيتٍ على تخصيص أنّها جزء حائط ثمّ صارت هى بعينها جزء سقفٍ و لها إضافة أُخرى وتخصيص آخر أنّه جزء سقف، فإنّ ذلك(لون) ليس كذلك( مثل خشب نيست) بل مَثَلُه مَثَلُ أن يعدم الحائط و الخشية الّتى ‌فيه ثمّ يحدث فى البيت حائط و فيه خشبة أُخرى مثل تلك الخشبة. وذلك(اينكه لون مثل خشبه نيست) لأنّ السّواد لا يبطل فصله و(حاليه) تبقى حصّة من طبيعة لجنس الّتى كانت مقارنة له بعينها، و إلّا(اگرحصه ي جنس باقي بماند) فليس بفصل منوّع(فصل منوّع نخواهد بود، چرا كه فصل حصه اش نكرده است، اگر منوّع باشد بايد حصه اش كند) بل هو عارض لا منوّع. قد علم هذا فى مواضع أُخرى(يعني درمنطق).
فإذا كان الأمر على هذا(كه جنس باتغيير فصل عوض مي شود ولي نوع با تغيير فرد عوض نمي شود)، فلننظر هل (مبتدا:) حكم الكون فى المكان (صفت كون:) الموجود فى المتمكّن تارة مقارناً لتخصيص أنّه فى هذا المكان و تارة مقارناً لتخصيص أنّه فى مكانٍ آخر (خبر:)حكم اللّون أو ليس كذلك، بل حكمه حكم حرارة تارة تفعل فى هذا و تارة فى هذا أو رطوبة تارة تنفعل عن هذا و تارة عن ذلك و(حاليه) هى(حرارت، رطوبت) واحدة بعينها، أو عرض آخر من الأعراض يبقى واحداً بعينه و يلحقه تخصيص بعد تخصيص‌.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo