< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

93/10/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شكل وخلقت
بحث دركيفيات مختص به كم داشتيم، برخي از اين كيفيات را بيان كرديم حال مي پردازيم به شكل كه مختص به كم است.
تعريف شكل: شكل عبارت است از هيئت احاطه ي حد؛ يعني هيئتي كه از احاطه ي حد بدست مي آيد، حال:
الف. يا احاطه ي حد واحد مثل كره كه سطح كره احاطه كرده جسم كره را،
ب. ويا احاطه ي حدود متعدد كه خود دوقسم است:
1ب. يا دوحد احاطه دارد مثل مخروط ونيم كره كه هردومحاط به دوحد اند؛ يكي حد قاعده وديگري حد كنبدي شكل.
2ب. بشتر از دوحد احاطه دارد مثل چند ضلعي ها مثلا استوانه محاط به سه حد است ومكعب محاط به شش حد.
لاهيجي: درعبارت احاطه ي حد يا حدود به جسم مطرح شده واين از باب مثال است؛ چرا كه شكل اختصاص به جسم ندارد، مثلا دايره شكلي است كه يك حد احاطه كرده سطح را، مربع شكلي است كه احاطه كرده چهار حد سطح را ومثلث شكلي است كه احاطه كرده سه حد سطح را.
خلقت: خلقت كيفيت ديگري مختص به كم است، كه در آن سه بحث مطرح است؛ يكي تعريف خلقت، دوم بيان اينكه خلقت كيفيت مختص به كم است وسوم بيان چرايي طرح خلقت درحاليكه بحث دركيفيات مفرد است.
الف. تعريف خلقت: خلقت كيفيتي كه از اجتماع رنگ وشكل حاصل مي شود، مثلا باتوجه رنگ پوست وشكل شخصي مي گوييم خلقتش زيبا يا زشت است.
ب. بيان كيف بودن خلقت واختصاص آن به كم:
هرچند لون كيف است وقسيم كم، ولي خلقت كيفيتي است مركب از شكل ولون واختصاص به كم دارد.
سوال: چگونه خلقت كيف مختص به كم باشد درحاليكه لون كه جزء آن است كيف است وقسيم كم است واقسام متباين اند؟
جواب لاهيجي(1): اشكال ندارد كه اجزاء اختصاص به كم نداشته باشد ولي خلقت كه مجموع است اختصاص به كم داشته باشد؛ چرا كه حكم مجموع با حكم اجزاء فرق دارد. پس اگر يك جزء مختص به كم نبود وبلكه هردو جزء مختص به كم نبود مستلزم اين نيست كه مجموع هم مختص به كم نباشد.
ان قلت: حكم اجزاء درصورت با حكم كل فرق دارد كه مركب حقيقي باشد، اما درمركب هاي اعتباري حكم مركب غير از حكم اجزاء نيست، وخلقت مركب اعتباري است. پس حكم غير از حكم اجزاء نمي تواند باشد.
قلت: اولا، هميشه اين طور نيست كه حكم مركب اعتباري همان حكم اجزايش باشد، بلكه گاهي حكم مركب اعتباري غير از حكم اجزايش است. وثانيا، خلقت مركب اعتباري نيست، بلكه خلقت هيئتي است كه از اجتماع لون وشكل بدست مي آيد، نه صرف اجتماع لون وشكل.
جواب فخررازي(2): اگر خلقت را مختص به كم مي دانيم بلحاظ شكل است كه اختصاص به كم دارد، نه بلحاظ مجموع شكل ولون.
لاهيجي: اين جواب هرچند اشكال ندارد، ولي لازم نيست؛ چرا كه مجموع حكمي دارد غير از حكم اجزايش.
جواب سوم: شكل مختص به كم است ولون هرچند كيف و قسيم كم است ولي درچنين جاي مختص به كم مي باشد؛ چرا كه لون گاهي چنان است كه ارتباط با كم ندارد وبه آن كيف محسوس مي گوييم وگاهي ارتباط به كم دارد وبه آن كيف مختص به كم مي گوييم، ومانحن فيه از اين قبيل است زيرا كه لون اولا وبدون واسطه برسطح عارض مي شود وثانيا وبالعرض برجسم. پس لون كيف مختص به كم است.
ان قلت: طبق اين جواب لون كيف مختص به كم است درحاليكه مي دانيم لون كيف محسوس است وكيف محسوس قسيم كيف مختص به كم است، چگونه يك قسم مي تواند قسيم خودش باشد؟
قلت: كيف محسوس يا دركم يافت مي شود ويافت مي شود، كيف محسوس كه دركم يافت نشود ناساز گار است ولي كيف محسوس كه دركم يافت مي شود باكم ناساز گار نيست. پس كيف محسوس مثل لون مي تواند مختص به كم باشد.
لاهيجي: اولا، احتياج به اين جواب نيست، چرا كه همان گونه كه بيان شد حكم مجموع غير از حكم اجزاء است واگر جزء حكمي داشت لازم نيست مجموع همان حكم را داشته باشد. پس عدم اختصاص لون به كم مستلزم عدم اختصاص خلقت كه به كم نيست.
ثانيا، اين جواب صحيح نيست چرا كه لون اختصاص به كم ندارد بلكه درعمق جسم هم يافت مي شود ما مي بينيم پس لون هم درسطح است وهم درعمق وماده ي جسم واختصاص به سطح وكم ندارد.
ج. وجه طرح بحث خلقت:
اشكال(1): بحث كه دركيفيات ويا بحث دركيفيات مختص به كم، مربوط به كيفيات مفرده است، نه كيفيات مركبه؛ چرا كه كيفيات مركبه زياد است واگر كيف مركب خاص را مطرح كنيم دليل مي خواهد. پس دليل طرح خلقت چيست؟
اشكال(2): خلقت برجسم عارض مي شود نه بركم، كيف مختص به كم آن است كه بركم عارض شود، ولي خلقت چنين نيست. بعبارت ديگر عروض خلقت فقط برجسم تصورمي شود واگر جسم نباشد خلقت نيست؛ مثلا مي گوييم اين جسم خلقتش زشت يا زيبا است، اما كيف مختص به كم آن است كه فقط بركم عارض شود هرچند دروجودش احتياج به جسم داشته باشد ولي عروضش بركم است.
جواب از اشكال اول: خلقت كيفت مركبي است كه باعتبارآن جسم متصف به حسن وقبح مي شود، كه وصف مهم است، اما ساير كيفيات مركب چنين ويژگي را ندارد. پس خلقت كيفيت مركبي است كه ويژگي خاص دارد ولذا جا داشت كه طرح شود.
جواب اشكال دوم: كيفيات مختص به كم دوجوراست يا كيفيتي است كه اختصاص به كم مطلق است دارد ويا كيفيتي است كه اختصاص به كم مضاف دارد وخلقت كيفتي است كه اختصاص به كم مضاف دارد، كم كه درجسم است ولذا خلقت تصور نمي شود مگر با عروضش برجسم طبيعي. پس كيف مختص به كم دوقسم است ياكيفي است كه اختصاص به كم مطلق دارد وتصور چنين كيفي جز به كم به چيزي ديگر احتياج ندارد ويا كيفي است كه اختصاص به كم مضاف دارد، چنين كيفي تصورش محتاج به مضاف اليه هم دارد.
متن: والشكل‌: هو هيئة إحاطة الحدّ الواحد كما فى بسيط(بمعناي سطح يا درمقابل مركب) الكرة(سطح كره كه احاطه كرده جسم كره را يا اضافه صفت به موصوف يعني كرهء بسيط) ، أو الحدود: إمّا اثنين كما فى المخروط و نصف بسيط الكرة(مخروط ونيم كره هردو دوتا حد دارند) أو أكثر كما فى المضلّعات(مثل استوانه كه سه حد دارد ومكعب شش حد دارد).‌
و قوله:‌ بالجسم‌ ليس من تتمة التعريف(كه تعريف را مقيد كند)، و الّا ينتقض(يعني جامع افراد نخواهد بود) بشكل الدائرة و المثلّث و المربّع و غير ذلك من المسطحات بل أورده للتّمثيل، اى بالجسم مثلاً.
(بحث اول:) و مع انضمام اللون‌ إلى الشكل‌ تحصل الخلقة، فهى كيفيّة حاصلة من اجتماع اللّون و الشكل.
(بحث دوم:) ولامنافاة بين كونها(خلقت) من الكيفيّات المختصّة بالكمّيّات وبين كون اللّون الّذي هو جزؤها من الكيفيّات المحسوسة، (الف)لأنّ اختصاص المجموع لايستلزم اختصاص كلّ واحدٍ من أجزائه، بل و لا شي‌ء من اجزائه. (ب)فلا حاجة إلى ما قال الإمام: من أنّ اختصاص الخلقة بالكمّ إنّما هو باعتبار اختصاص جزئه(كم) الّذي هو الشكل به. (ج) وإلى ما قيل: من أنّ اللّون أيضاً مختصّ بالكمّ لكون حاملها الاوّل هو السطح و معنى كون الجسم ملوّناً أنّ سطحه ملوّن. ولا منافاة بين كون اللّون من الكيفيات المحسوسة وبين كونه مختصّاً بالكمّ لأنّ المراد من الكيفيّات المحسوسة المقابلة للكيفيات المختصة بالكميّات هو ما لا يختصّ منها(كيفيات محسوسه) بالكمّ. (متفرع برقبل ازولامنافاة)فيكون الخلقة بكلّ جزئيه مختصّا بالكمّ. (جواب دوّم از راه حل سوم:) على أنّه قد يمنع اختصاص اللّون بالسّطح فإنّه قد يكون نافذاً فى اعماق الجسم.
(بحث سوم:)فان قيل: الكلام(بحث كه دركيف يا دركيف مختص به كم داريم) فى الكيفية المفردة إذ لو اعتبر تركيب الكيفيّات بعضها مع بعض لكان هناك أقسام لا تتناهى فلا وجه لاعتبار البعض دون البعض.
و أيضاً الخلقة لا يتصوّر عروضها إلّا للجسم الطّبيعى، إذ لولاه(جسم طبيعي) لم يكن خلقة بخلاف غيرها(خلقه) من الكيفيّات المختصّة بالكمّ فانّها غير مفتقرة إلى المادّة إلّا فى الوجود.
أُجيب عن الأوّل: بأنّهم(حكما) لمّا وجد و التركب الكيفية من الشكل و اللون خصوصيّة ليست لغيرها(كيفيت مركبه) من المركبات حيث يتّصف باعتبارها(كيفيت مركبه) الجسمُ(نائب فاعل يتصف) بالحسن و القبح دون غيرها(كيفيت مركبه) اعتبروها اقسماً على حدة دون غيرها(كيفيت مركبه).
و عن الثانى: بان العارض للكميّة: (1)إمّا أن يعرض لها(كميّت) من حيث أنّها كميّة (2)أو من حيث أنّها كميّة شي‌ءٍ مخصوص وكلا القسمين عارض للكمية لامحالة.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo