< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

93/09/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تقابل حيات وموت
بحث در حيات داشتيم بعد از تعريف حيات وشرايط تحقق آن درجسمانيات به بيان تقابل حيات وموت مي پردازيم.
تقابل حيات وموت: درباره تقابل حيات وموت دونظر وجود دارد:
1. تقابل ملكه وعدم: حيات امر وجودي است وموت زوال حيات از چيزي است كه وصفت حيات دارد، بعبارد يگر موت عدم حياتِ چيزي است كه شأنيت حيات را دارد. پس تقابل حيات وموت تقابل ملكه وعدم است؛ چرا كه شرط عدم وملكه وجود دارد.
شرائط عدم وملكه: درتقابل عدم وملكه آن است كه: اولا، يكي از متقابلين يعني ملكه امر وجودي باشد وديگري عدمي. وثانيا، امر وجودي يا ملكه درجاي صادق است كه شأنيت آنرا داشته باشد وامر عدمي عدم همان وجودي از چيزي كه شأنيت امر وجودي را دارد.
2. تقابل تضاد: همان طور كه حيات امر وجودي است موت هم امر وجودي است، چرا كه در قول خداوند تعالي خلقت هم حيات تعلق گرفته است وهم به موت،وخلقت به امر وجودي تعلق مي گيرد. پس هم حيات امر وجودي است وهم موت. و دو امر وجودي اگرتقابل داشته باشد تقابل تضاد دارد.
جواب: اولا، خلق دو معنا دارد؛ يكي معناي ايجاد وخلق به اين معنا فقط به امر وجودي تعلق مي گيرد، وديگري معناي تقدير كه خلق به اين معنا هم به امر وجودي تعلق مي گيرد وهم به امر عدمي وخلق در آيه كريمه بمعناي تقدير است. پس از تعلق خلق نمي توانيم نتيجه بگيريم كه موت امر وجودي است بلكه موت امر عدمي است ومعناي آيه اين است كه « مقدر كرد زمان حيات وموت را ».
ثانيا، خلق اگر بمعناي ايجاد هم باشد مي تواند به موت تعلق گيرد؛ چرا كه ايجاد به عدم تعلق نمي گيرد وموت عدم نيست بلكه امر عدمي است وحظ از وجود دارد، زيرا كه وصف امر وجودي است مثل عمي كه وصف امر وجودي است وصف امر وجودي بايد بهره ي از وجود داشته باشد. پس خلق بمعناي ايجاد مي تواند به موت تعلق گيرد اما ايجاد كلّ شيء بحسبه، مثلا ايجاد امر قار با ايجاد غير قار هركدام بحسب خودش است.
مساله ي ششم: باقي كيفيات نفسانيه.
صحت: به اجماع همه ي علماي معقول صحت يكي از كيفيات نفسانيه است، همين طور ملكه بودن صحت را همه قبول دارند، اما اينكه حال هم مي تواند باشد يا نه اختلافي است؛ چرا كه كيفيات يا ملكه است ويا حال.
ابن سينا صحت را هم دركتاب قانون تعريف كرده است وهم در كتاب شفا، منتها اين دو تعريف باهم تفاوت دارد.
تعريف صحت درقانون:صحت كه ملكه است ويا حال، منشاء افعال سليم از موضوع خود است. بعبارت ديگر صحت كه ملكه يا حال است وصف موضوع است ومنشاء افعال سليم از موضوع خود. مثلا صحت وصف بدن است ومنشاء صدور افعال سليم از بدن. پس افعال سليم از بدن صادر مي شود ومنشاء آن صحت است.
اشكال: تعريف فوق تعريف حدّي است ودر تعريف حدّي ترديد صحيح نيست، چرا ابن سينا ترديد كرده وگفته « صحت ملكه است ويا حال كه ...».
جواب: دربيان ابن سينا كلمه « او » براي ترديد نيست بلكه تنبيه اين مطلب است كه صحت هم مي تواند حال باشد وهم ملكه.
فخررازي: تعريف ابن سينا حدي است كه از مقوما تشكيل مي شود وشك در مقومات صحيح نيست، وابن سينا هم شك درمقومات صحت ندارد، بلكه شك رسوخ وعدم رسوخ دارد، چرا كه فرق ملكه وحال در رسوخ وعدم رسوخ است، كه از عوارض اند.
سوال: چرا ابن سينا درتعريف ملكه برحال مقدم كرده است وحال آنكه درخارج وبلحاظ حصول اول حال است بعد ملكه حاصل مي شود.
جواب: اولا، ملكه صحت است بالاتفاق ولذا بر حال كه صحت بودن آن اختلافي است مقدم شده است وثانيا، بلحاظ حصول ملكه غايت براي حال است وغايت علت است وعلت مقدم.
اين تعريف صحت هم شامل صحت حيوان است وهم شامل صحت انسان، البته تعريف دوم صحت هم شامل صحت حيوان وانسان است، اما چون در تعريف دوم « نفس» وجود دارد و نبات هم نفس دارد اشكال مي شود كه نبات هم بايد صحت داشته باشد ولي از آنجاي كه «حيوان» هم درتعريف وجود دارد گفته مي شود كه صحت ناظر به حيوان وانسان است. پس براي اينكه برتعريف اول اشكال نمي شود گفته است « وهذا التعريف ...».
متن: و تقابُِل‌ الحياةُ الموتَ تقابُلَ العدم و الملكة لكونه عبارة عن زوال الحياة عمّن اتصف بالحياة.( يعني شرط عدم وملكه موجود است)
وقيل: انّه كيفيّة وجودية تضاد الحياة بدليل قوله تعالى‌: «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ ».(وخلق به امر وجودي تعلق گيرد)
وأُجيب: بانّ المراد بالخلق التقدير(مقدركردن/ اندازه گيري كردن)، و هو يتعلّق بالوجودى و العدى. على انّ العدمى قد يكون له نحو من الوجود حيث(تعليل براي مفاد قد يعني وقتي كه) يتّصف به(عدمي) الموجود كالعمى على ما مرّ مرارا فيكون(عدمي) متعلّقا للايجاد.
المسألة السّادسة فى بواقى الكيفيات النفسانية
على ما قال: و من الكيفيات النفسانية الصحة. و اختلف بعد الاتفاق‌ على كونها من الكيفيات النفسانية فى انّها هل (الف) يكون حالا أيضا كما يكون ملكة (ب) او لا يكون الّا ملكة؟
فعلى الاوّل(كه صحت همان گونه كه ملكه است حال هم باشد) عرّفها الشيخ فى القانون: «بانّها ملكة او حالة يصدر عنها(صحت) الافعال من الموضوع لها(صحت) سليمة ».
وليست كلمة «او» للترديد المنافى للتحديد بل للتنبيه على أنّها(صحت) يكون من القبيلتين.
وهذا معنى ما قال الامام: لا يلزم من الشك فى اندراج الصّحة تحت الحال أو الملكة شكٌ فى شي‌ء من مقومات الصحّة، بل فى بعض عوارضها(صحت) لان المخالفة بين الحال و الملكة انّما هى بعارض الرّسوخ(اضافه موصوف به صفت) و عدمه(رسوخ).
وانّما قدّم(ابن سينا) الملكة، لكونها(ملكه) صحّة بالاتفاق و لكونها(ملكه) غاية الحال و الغاية متقدّمة فى العليّة.
وهذا التعريف يتناول صحّة الانسان و غيره من الحيوانات‌.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo