< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

93/08/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: سبب ألم
بحث در لذت والم داشتيم، چنانكه در تقسيم لذت والم خواهيم گفت لذت والم اعم از خيالي وعقلي است ولي بحث هاي كه گذشت درباره ي لذت والم حسي بود، وحال هم به سبب الم حسي مي پردازيم.
سبب الم: در اينكه سبب الم چيست چند تا قول است
قول اول : براي الم دوتا سبب وجود دارد؛ يكي تقرق اتصال وديگري سوء مزاج، به همين جهت مصنف مي گويد « قد تكون سبب الالم تفرق الاتصال» از اين معلوم مي شود كه سبب ديگري هم دارد كه سوء مزاج باشد.
الم حسي يعني كه ما از طريق حس آنرا درك مي كنيم، چنين الم سببش يا تفرق اتصال است مثلا وقتي كه دست ما مي برد اتصال پوست وگوشت ورگ هاي دست از بين مي برود وموجب درد و الم مي شود.
گاهي سبب الم سوء مزاج است؛ چرا كه مزاج كيفيت متعادل بين كيفيات اربع است وقتي كه اين تعادل از بين برود سوء مزاج حاصل مي شود والم را در پي دارد، البته چنانچه تعادل مزج بكلي از بين برود موجب مرگ مي شو، اما سوء مزاج كه خيل شديد نباشد الم را به دنبال دارد.
انواع سوء مزاج : سوء مزاج گاهي متفق است وگاهي مختلف، سوء مزاج موافق به اين معنا است كه مزاج جديد جاي مزاج قبلي را مي گيرد وموافق طبع ما مي شود. مثلا وقتي كه انسان را چاه را تخليه مي كند اول بوي بد چا شامه ي ما را اذيت مي كند ولي كم كم اين بو درشامه ي ما جاگزين مي شود و موافق طبع، وبعبارت ديگر انسان طبع ثانيه پيدا مي كند وديگر اذيت نمي شود. اما سوء مزاج مختلف چنين نيست بلكه همواره مخالف طبع است والم را در پي دارد. پس آن سوء مزاج كه سبب الم است سوء مزاج مختلف است نه متفق.
بيان مطلب: قبلا بيان كرديم كه الم ادراك است با همان قيودي كه گذشت والم حسي ادراك حسي است پس آنچه كه براي ادراك شرط است براي الم شرط است. ويكي از شرايط ادراك مخالف بودن كيفيت حاس با كيفيت محسوس است؛ مثلا دماي طبيعي بدن انسان بيست وهفت درجه است حال اگر انسان ستش را در آب با دماي بيست وهفت درجه قرار دهد سردي وگرمي آب را درك نمي كند؛ چرا كه كيفيت حاس با كيفيت محسوس مخالف نيست.
باتوجه به مطلب فوق وقتي كه سوء مزاج موافق رخ مي دهد چون بين حاس ومحسوس اختلاف كيفيت نيست انسان محسوس را درك نمي كند والم حاصل نمي شود، اما درسوء مزاج مخالف بدليل اختلاف كيفيت حاس ومحسوس ادراك والم حاصل مي شود. به همين جهت است كه حمّ الغب موجب الم مي شود اما حمّ الغب موجب الم نمي شود.
انواع تب: تب تقسيم مي شود به تب روزانه يا حمّ اليوم، تب نوبه يا حمّ الغبّ وتب لاغري يا حمّ الدق.
حمّ اليوم: اين تب بدليل فعل وانفعالات روزانه بوجود مي آيد وزود ازبين مي رود به همين خاطر اطبا اين طب را بحساب نمي آورد وبراي آن دارو ذكر نمي كند؛ مثلا كسي كه در آفتاب نشسته بدنش تب كرده است علاجش اين است كه از آفتاب به سايه برود.
حمّ الغب: اين تب كه گاهي مي آيد وگاهي مي رود سببش تعفن اخلاط است وعلاج آن از بين بردن عفونت خلط است، اين تب بدليل اينكه گاهي مي آيد وگاهي مي رود مخالف طبع است؛ يعني كيفيت آن با كيفيت حاس مخالف است ولذا حاسه آنرا درك مي كند ودرد را احساس مي كند.
حمّ الدقّ: تب كه موجب لاغري مي شود، اين تب وقتي كه در بربدن عارض شود آب بدن را خشك مي كند وانسان لاغر مي شود، ولي موجب الم نيست چرا كه جانشين طبع اوليه مي شود وديگر بين حاس ومحسوس اختلاف كيفيت نيست كه درك والم را در پي داشته باشد.
قول دوم : جالينوس مي گويد سبب ذاتي وبدن واسطه ي الم فقط تفرق اتصال است، واگر سوء مزاج هم سبب بحساب مي آيد بالعرض وبواسطه تفرق اتصال سبب است؛ يعني تفرق اتصال سبب سوء مزاج مي شود وما فكر مي كنيم كه منشاء الم سوء مزاج است.
قول سوم: فخررازي عقيده درا كه سبب بالذات الم فقط سوء مزاج است، واينكه تفرق سبب الم باشد به چند دليل باطل است.
دليل اول: الف) صغرا: تفرق اتصال امر عدمي است چرا كه تفرق اتصال يعني نبود اتصال ونبود امر عدمي است. ب) كبرا: امر عدمي نمي تواند سبب الم يعني امر وجودي باشد. پس تفرق اتصال نمي تواند سبب الم باشد.
جواب: اولاً تفرق اتصال بمعناي نابودي اتصال نيست كه امر عدمي باشد بلكه بمعناي حركت جزء از بدن از موضع به موضع ديگر است وبعبارت ديگر دور شدن بعض از بعض اعضاي ديگر است وحركت امر وجودي است وامر وجودي مي تواند سبب الم كه امري وجودي است باشد.
ثانياً اينكه امر عدمي نتواند سبب امر وجودي باشد قابل قبول نيست بلكه امر عدمي چنانچه وصف امر وجود باشد مي تواند سبب امر وجودي قرار گيرد؛ مثلا گوري امر عدمي است ووصف انسان وبا سنگيني سبب سقوط انسان از روي پُل مي شود.
دليل دوم: گاهي تفرق اتصال است امّا ألم درهمان لحظه ي تفرّق نيست وبين سبب ومسبب نمي تواند فاصله زماني باشد پس تفرق اتصال نمي تواند سبب ألم باشد.
مثال: وقتي كه انسان با چاقوي خيل تيز دستش را مي برد، درهمان لحظه احساس درد نمي كند بلكه بعد از مدتي كه سوء مزاج حاصل شد انسان احساس درد مي كند.پس تفرق اتصال سبب سوء مزاج است وسوء مزاج سبب الم است.
دليل سوم: غذا خوردن باعث تفرّق اتصال مي شود ولي باعث درد نمي شود، وقتي كه غذا مي خوريم وارد معده مي شود ودر آنجا بافعل وانفعالات شميايي كه رخ مي دهد غذاي بالفعل يعني شبيه عضو غذا گير مي شود وبعد توسط قوه ي غاذيه وارد اعضاي غذا گير مي شود، كه اين وُرد ونفوذ با تفرق اعضا همراه است ولي درد را به همراه ندارد. پس تفرق اتصال موجب ألم نيست.
متن: و قد يستند الالم الى التفرق‌؛ اى تفرّق الاتّصال(يعني اتصال اعضاي بدن) كما أنّه قد يستند الى سوء المزاج و هو(سوء مزاج) على قسمين: متّفقٌ(يعني موافق طبع است) و مختلفٌ(يعني مخالف طبع است).
فالمتّفق: هو مزاج غير طبيعىّ يرد على العضو و يزيل مزاجه الطبيعى و يتمكّن فيه(عضو) كانّه(مزاج غير طبيعي) المزاج الطبيعىّ.
و المختلف: مزاج غير طبيعىّ يرد على العضو و لا يبطل مزاجه الطبيعىّ بل يخرجه(عضو) عن الاعتدال.
والمؤلِم من هذين(دوقسم سوء مزاج) هو سوء المزاج المختلف و ذلك(اينكه سوء مزاج مختلف مؤلم است) لانّ شرط الاحساس هو مخالفة ما بين كيفيتى الحاسّ و المحسوس، إذ مع الاتفاق لا يحصل التأثّر فلا يكون احساس(يعني احساس نوعي انفعال است ودرجاي كه اتفاق است انفعال نيست پس احساس نيست). فاذا تمكّنت الكيفية المنافرة فى العضو و ازالت الكيفية الاصلية للعضو فليس ثمّة كيفيّتان متخالفتان فلم يكن فعل و انفعال فلا يحسّ بالمنافرة(يعني عضو احساس منافرت نمي كند). و أمّا فى سوء المزاج المختلف فالكيفية الاصلية باقية مع الكيفيّة الواردة فيتحقق المنافاة و الاحساس بالمنافر الّذي هو الأ لم.
الا ترى انّ حرارة المدقوق(شخص مبتلا به تب دق) اكثر من حرارة صاحب الغبّ(شخص مبتلا به تب غب)؟ و لهذا يذوب اعضاء المدقوق، مع انّ حرارة الغبّ محسوسة دون حرارة الدّق فانّ صاحب الغب يجد التهاباً و يضطرب اضطراباً بخلاف المدقوق(كه حرارت برايش طبيعي شده ولذا حس نمي كند).
و هذا ـ اعنى استناد الالم تارة الى سوء المزاج المختلف(وتارة اخري الي تفرق الاتصال) ـ هو مذهب الشيخ.
و امّا مذهب جالينوس: فهو انّ السبب الذاتى(درمقابل سبب بالعرض كه سوء مزاج است) للألم انّما هو تفريق الاتصال فقط.
و اختار الامام: انّه(سبب ذاتي) سو المزاج التخلف فقط و أبطل كون تفريق الاتصال سببا له(الم) بوجوه.
منها: (صغرا:)انه عدمىّ و الالم وجودى، (كبرا:) و العدمى لا يكون سببا للوجودى.
و منها: انّ الالم قد يتخلّف عن تفريق الاتّصال، فان من عقر(زخمي كند) يده بسكّين(چاقوي) حادّ فى الغاية لم يحسّ بالالم الّا بعد زمان حتى(بطوريكه) إذا حصل له سوء المزاج تألّم فلا يكون التفرق سببا ذاتيّا له(الم) و الّا(اگر سبب ذاتي بود) لم يتخلّف عنه(يعني فاصله زماني پيدا نمي كرد، چرا كه سبب ومسبب فاصله زماني ندارند).
و منها: انّ اغتذاء الحيوان(كه عضو غذا گير غذا مي گيرد) يوجب تفرّق اجزائه ابداً فيلزم ان يكون متألّما دائما، فانّ التغذى مداخلة(يعني نفوذ) الغذاء لجميع الأجزاء ولا يتصوّر هذه المداخلة الاّ بتفريق فى ما بين الاجزاء و هو(مداخله) حاصل‌دائماً فالتفرّق أيضا(مثل نفوذ) حاصل دائما.



BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo