< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

93/04/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دليل اكثر بر مفيد قطع نبودن دليل نقلي

بحث در اين داشتيم كه دليل نقلي گاهي مفيد قطع است. اكثر مدعي است كه دليل نقلي مفيد يقين نيست، اولا به جهت مشكل در ناحيه وضع وتصريف الفاظ است وثانيا بخاطر مشكل كه در پي بردن به مراد جدي متكلم است، چرا ممكن است مجاز گويي كرده باشد و... ويا معارض براي مفاد خبر وجود داشته باشد.چنانچه دقت كنيم براي يافتن مراد جدي متكلم ورسيدن به يقين، دريك نگاه كلي دو گونه مانع وجود دارد؛ يا مانعي است كه از ناحيه بيان خود متكلم، مثل اشتراك ومجاز گويي كه جوابش گذشت ويا مشكلي است بعد از بيان وخارج از بيان متكلم، مثل معارض عقلي. بعبارت ديگر مانع كه براي دست يافتن به يقين است يا مانعي است كه در مراد متكلم خلل وارد مي كند، مثل اشتراك ومجاز ويا مانعي است كه خلل در مراد متكلم نمي آورد، بلكه بعد از اتمام بيان متكلم ودرمقابل آن وجود دارد، مثل معارض. به همين جهت مي توانيم مشكل معارض را به صورت يك دليل مستقل براي عدم افاده يقين بيان كنيم، چنانكه لاهيجي چنين كرده است.

دليل سوم: مشكل معارض

دليل نقلي وقتي مفيد يقين است كه معارض نداشته باشد ولي هميشه احتمال معارض براي دليل نقلي وجود دارد. پس دليل نقلي مفيد قطع نيست.

جواب: دليل نقلي يا مربوط به شرعيات و احكام اند يا مربوط به عقليات يعني عقايد واخلاق است. چنانچه دليل شرعي مربوط به احكام وشرعيات باشد معارض عقلي ندارد، چرا كه عقل درباب احكام شرعي اصلا حكمي ندارد، هم چنين معارض شرعي براي كليات احكام وجود ندارد، هرچند براي جزئيات احكام احتمال معارض شرعي است ولي اين ضرر به مدعاي نمي زند كه مي گوييم دليل نقلي گاهي مفيد يقين است.

دليل نقلي مربوط به عقليات هم معارض ندارد؛ چرا كه وقتي اولا انسان علم به وضع داشته باشد كه نوعا به تواتر معلوم است وثانيا علم به اراده مخبر داشته باشد، كه از طريق قرائن داخلي وخارجي بدست مي آيد وثالثا علم به صدق مخبر داشته باشد كه از قواعد عقلي بدست مي آيد، به مفاد خبر عالم است ودر نتيجه به انتفاء معارض خبر هم علم خواهد داشت. زيرا كه علم به تحقق احدالمتنافيين مفيد علم به انتفاء منافي ديگر است.

فان قيل: انسان وقتي به مفاد نصوص مربوط به توحيد و بعث علم دارد كه علم داشته باشد نصوص معارضي ندارد، يعني علم به مفاد نصوص متوقف است بر علم به نفي معارض، ولي شما از علم به مفاد نصوص توحيد وبعث، علم به معارض را نفي مي كنيد. واين دور است.

قلنا: اولا، قبول داريم كه علم به مفاد نصوص متوقف است برعلم به نفي معارض ولي علم به نفي معارض متوقف نيست بر علم به مفاد نصوص تا دور لازم بيايد، بلكه متوقف است بر ملزوم خودش كه علم به وضع، علم به اراده مخبر وعلم به صدق مخبر باشد، ووقتي كه اين سه علم باشد هم علم به مفاد خبر حاصل مي شود وهم علم به نفي معارض، بعبارت ديگر اين سه علم همراه است با علم به مفاد خبر وهمين سه علم ملزوم است براي علم به نفبي معارض. پس دور نيست.

ثانيا، اصلا علم به مفاد نصوص متوقف بر علم به انتفاي معارض نيست تادور لازم بيايد، بلكه متوقف است اولا بر علم به وضع، علم به اراده مخبر وعلم به صدق مخبر، ثانيا بر عدم معارض درواقع وثالثا بر عدم اعتقاد به معارض، نه علم به عدم آن. پس حصول يقين وعلم به مفاد خبر متوقف است بر عدم علم به معارض، نه برعلم به عدم معارض، چنانكه انسان در بسياري اوقات به مفاد دليل علم دارد بدون اينكه به معارض آن توجه داشته باشد.

تذكر: روشن است كه مراد از يقين در اينجا يقين معرفت شناختي است ولذا عدم معارض در واقع شرط آن است، نه يقين روان شناختي كه با عدم اعتقاد به معارض هم حاصل مي شود، ولو در واقع معارض وجود داشته باشد.

تعارض دليل نقلي وعقلي:گفتيم كه دليل نقلي گاهي مفيد قطع است، وقتي كه اوالا در واقع معارض نداشته باشد و... حال اگر دليل نقلي معارض داشت وآن معارض دليل عقلي بود در اين صورت بايد دليل نقلي را بگونه تاويل كنيم كه موافق دليل عقلي باشد.به بيان ديگر چنانچه دليل نقلي با دليل عقلي معارض باشد بايد دليل عقلي را ترجيح دهيم ودليل نقلي را بگونه تفسير نماييم كه موافق دليل عقلي باشد؛ چرا كه جمع ورفع هردودليل ممكن نيست وترجيح دليل نقلي بر دليل عقلي موجب قدح خود دليل نقلي مي شود.

بيان مطلب : وقتي كه دو دليل معارض باشند يا متناقض اند ويا به تناقض ختم مي شوند، چرا كه هردليل مدعي صحت است ومعارض خود را صحيح نمي داند، وصحت وعدم صحت متناقض است ولذا قبول هردومعارض جمع متناقضين است ورد هردومعارض رفع متناقضين است.

اگر دليل نقلي را بردليل عقلي ترجيحم بدهيم لاز مي آيد قدح خود دليل نقلي چرا كه عقل پايه نقل است، قبول نقل بخاطر صدق گوينده ي آن است وصدق پيامبر(ص) با دليل عقلي اثبات مي شود. لايقال: ممكن است آن دليل عقلي كه اصل وپايه ي نقل است با نقل معارضه نكند بلكه دليل ديگر عقلي با نقل معارضه كند در اين صورت ترجيح نقل موجب قدح آن نمي شود، چرا كه ترجيح نقل بر اصل خودش نيست بلكه بر دليل عقلي ديگر است.

لانا نقول: اعتبار دليل عقلي بخاطر اين است كه حكم عقل قطع آور، نه بخاطر خصوصيات كه هريك از دليل دارد، ولذا هردليل عقلي را كه رد نماييم حكم عقل رد مي شود ورد حكم عقل قدح اصل وپايه نقل است.

متن: و اما احتمال المعارض ففى الشرعيات(دراحكام عبادي) لا مجال له(معارض) من قبل العقل( چرا كه عقل دراين امور اصلا دخالت ندارد)، و من قبل الشرع معلوم الانتفاء بالضرورة من الدّين فى مثل ما ذكرنا من الصّلاة و الزكاة(يعني دركليات احكام)، و(عطف برففي الشرعيات) فى العقليات كنصوص التوحيد و البعث العلم بانتفائه(معارض) حاصل عند العلم (1)بالوضع (2) والإرادة (3) وصدق المخبر على ما هو المفروض، لان العلم بتحقق احد المتنافيين(كه مفاد خبراست) يفيد العلم بانتفاء الاخر(منافي ديگر).

فان قيل: افادتها(نصوص) اليقين يتوقف على العلم بنفى المعارض فاثباته(نفي معارض) بها(نصوص) يكون دورا.

قلنا: انّما يثبت بها(نصوص) التصديق بحصول هذا العلم(علم به نفي معارض) بناء على حصول ملزومه(يعني علم به وضع وعلم به اراده ي جدي مخبر وعلم به صدق مخبر كه ملزوم علم به نفي معارض است). على ان الحق انّ افادة اليقين انّما يتوقف (1) على انتفاء المعارض (2) و عدم اعتقاد ثبوته لا على العلم بانتفائه، اذ كثيرا ما يحصل اليقين من الدليل و لا يخطر المعارض بالبال. كذا فى شرح المقاصد.

و يجب التأويل‌ اى تاويل السّمعى‌ عند المعارض العقلى (متعلق تاويل:) بما يوافق العقلى، لامتناع (1) الجمع بينهما(سمعي وعقلي) و الّا( اگرجمع بين سمعي وعقلي جايز باشد) يلزم اعتقاد اجتماع النقيضين(يعني هم معتقد مي شويم كه نقلي درست است وهم معتقد مي شويم كه نقي معارض آن درست است) (2) و تركهما(دليل سمعي وعقلي) معا و الّا(اگر ترك هردوجايز باشد) يلزم ارتفاع النقيضين لكون مقتضى كلّ منهما(دليل سمعي وعقلي) نقيضا لمقتضى الاخر (3) و ترجيح السّمعى لانه(ترجيح سمعي) يفضى الى القدح فيه(سمعي) بالقدح فى العقلى الّذي هو اصله( چرا كه معتبر بودن سمعي به صدق مخبر است كه با دليل عقلي اثبات مي شود).

(ايراد برفرض سوم:) لا يقال: ليس كل عقلى اصلا للسّمعى فجاز ان يكون اصله(سمعي) غير ما(عقلي) يعارضه(سمعي) فاذا رجّح(سمعي) على معارضه(سمعي) لم يكن ذلك(ترجيح سمعي) ترجيحا له(سمعي) على اصله(سمعي) فلا يلزم القدح فيه(سمعي).

لانّا نقول: اعتبار الدلائل العقلية ليس باعتبار خصوصيّاتها، بل باعتبار كونها مقطوعا بها عند صريح العقل(عقل خالص). فاذا لم يعتبر قطعه(عقلي) فى موضع لم يعتبر فى سائر المواضع. (4) (متفرع برقبل از لايقال يعني بر بطلان سه قسم ) فتعيّن ترجيح العقلى و تاويل السّمعى إليه(عقلي)‌.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo