< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

93/02/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: علم از طريق سبب به مسبب علم كلي است

بحث در اين داشتيم كه علم به ذي سبب اگر كسبي باشد بايد از طريق سبب باشد والا علم يقيني نخواهد بود. بعد پرداختيم به اين مساله كه علم از طريق سبب علم كلي است وعلم كلي دومعنا دارد؛ يكي علم كلي بمعناي اينكه خود علم كلي وديگر اينكه علم كلي بمعناي اينكه معلوم كلي است.
لاهيجي : وقتي انسان از طريق سبب علم پيدا كند معلوم كلي است، حتي اگرعلم به سبب از راه احساس باشد؛ مثلا اگر به زيد از طريق سبب علم پيدا كنيم علم ما به زيد كلبي است هرچند زيد در نفس الامر جزئي است، بعبارت ديگر زيد به اين لحاظ كه معلوم ما است كلي است هرچند بلحاظ نفس الامر جزئي است. پس اگر احيانا به علم كه از ناحيه سبب حاصل مي شود گفته شود علم جزئي شود اين اطلاق بلحاظ نفس الامر است، نه بلحاظ خود علم.
فخررازي : همان گونه كه مي شود از طريق الف كه علت است استدلال كنيم وبه ب كه معلول است پي ببريم مي شود از طريق « هذالف» كه علت است استدلال كنيم وبه « هذ الباء» كه معلول است برسيم، واين علم جزئي است. پس علم ازطريق سبب به مسبب گاهي كلي است وگاهي جزئي.
جواب : قاعده مذكور بلحاظ تصور چهار صورت دارد، ولي فقط دوصورت آن پذيرفتني است، دوصورت ديگر مقبول نيست.
چهار صورت :
1. علم به علت مستلزم علم به معلول است،
2. احساس علت مستلزم علم به معلول است،
3. علم به علت مستلزم احساس معلول است،
4. احساس علت مستلزم احساس معلول است.
از چهار صورت فوق دوصورت اول صحيح وپذيرفتني است، ودوصورت اخير باطل وغير پذيرفتني است. پس از طريق « هذ الف» نمي توانيم به « هذالباء» برسيم، بلكه رسيدن به «هذالباء» جز ازطريق ابزار والات جسماني ممكن نيست.
بحث درباره عقل:
1. تفسير عقل :
جمهور متكلمين عالم عقل را قبول ندارد وعقل را فقط دررابطه با انسان تعريف مي كند، اما فلاسفه عقل را تقسيم مي كنند به عقل منفصل كه مستقل از انسان است وعقل متصل كه از قواي انسان است.
هم متكلمين وهم فلاسفه اتفاق نظر دارند در اين كه مناط تكليف انسان عقل اوست، اما اينكه عقل چيست تفسير هاي مختلفي ازآن شده است :
ابوالحسن اشعري: عقل علم است به بعض از ضروريات، كه حكما به آن عقل بالمكه مي گويند.
تذكر: نزد حكما عقل بالملكه يكي از مراتب قواي نفس است، اما درتفسيرفوق علم به بعض از ضروريات را عقل بالملكه مي داند، نه قوه ي كه مدرك بعض ضروريات.
قاضي ابابكر باقلاني :عقل عبارت است از علم بوجوب واجبات واستحاله ي مستحيلات واين وجوب وحرمت و... بلحاظ عادت است نه اينكه بلحاظ واقع ونفس الامر وجوب وحرمت و... داشته باشيم.
توجه داريم كه در اين تفسير هم عقل را علم بوجب واجبات و... مي داند نه قوه ي مدرك وجوب واجبات واستحاله مستحيلات. شايد همان گونه شارح مواقف گفته اين تفسير همان كلام اشعري باشد.
معتزله : عقل چيزي است كه با آن حُسن حَسن وقبح قبيح را درك مي كنيم.
خواجه وفخررازي : عقل غريزه اي است كه درصورت سلامت آلات علم به ضروريات پيدا كند.
نكته : در اين تفسير براي علم ضروي سلامت آلت را شرط مي كند، چرا كه علم بديهي چه تصوري باشد وچه تصديقي از حواس بدست مي آيد، حواس از بيرون مي گيرد وعقل يا غريزه آنرا كلي مي كند، برخلاف علم كسبي كه ازمقدمات بدست مي آيد.
سوال : مناسب تشريع و مناط تكليف كدام عقل انساني است؟
مقدمه: به نظر فلاسفه عقل كه قوه ي از قواي نفس است، به دوقسم نظري وعملي تقسيم مي شود، ولي اين تقسيم بلحاظ خود عقل نيست بلكه بحاظ معقول است.
فارابي مي گويد جزء ناطق نفس عملي است وجزء ناطق آن نظري است، لاهيجي تعبير به قوه نظري وعملي كرده است وابن سينا مي گويد عاقله ي ما كه قوه اي از قواي نفس است دوتا چهره دارد؛ يك چهره به سمت بالا كه معقولات را از عقول عاليه مي گيرد ومنفعل است وچهره ي ديگر به سمت پايين كه به قواي مادون دستورفعل مي دهد.
جواب : عقل نظري به واقع ونفس الامر نظر دارد ودرباره ي هست ونيست نظر مي دهد، اما عقل عملي درباره ي بايد ونبايد نظر مي دهد ومناسب است باكار تشريع كه بيان بايد ونبايد باشد، به همين جهت بايد مناط تكليف عقل عملي باشد.
متن : و هذا ـ اعنى العلم بوجود الشخص (قيد وجود شخص) فى نفس الامر لا من حيث هو(شخص) معلوم لنا ـ هو الّذي يقال له: العلم بالجزئى بالوجه الكلّى.
وامّا قول الامام: إنّ الصحيح جواز الاستدلال اى الاستدلال بهذا«الألف» على هذا «الباء» لان الاشخاص من حيث هى اشخاص معلولة لاشخاص اخر و العلم بالعلة يوجب العلم بالمعلول.
(جواب اما:) فالجواب عنه: ان العلم بالعلّة و ان كان موجبا للعلم بالمعلول لكنّه ليس بموجب للاحساس وكذا الاحساس بالعلّة ليس موجبا للاحساس بالمعلول و ان كان موجبا للعلم به فانّ ادراك الجزئيات من حيث هذّياتها لا يمكن الّا بالآلات الجسمانيّة كالحواس(حواس ظاهره) وما يجرى مجراها(حواس باطنه)، فما لم يدرك المعلول بآلة جسمانيّة لم يكن محسوسا و ان كانت علّته(معلول) محسوسة.
و العقل الّذي هو مناط التكليف اتفاقا(مناط تكليف بودنش اتفاقي است) اختلف فى تفسيره (عقل). فقال ابو الحس الاشعرى: هو(عقل) العلم ببعض الضروريات المسمى بالعقل بالملكة عند الحكماء.
وقال القاضى[1]: هو العلم بوجوب الواجبات و استحالة المستحيلات فى مجارى العادات.
قال شارح المواقف: ولا يبعد ان يكون هذا تفسير الكلام الاشعرى.
وقالت المعتزلة: هو(عقل) ما( اعم ازاينكه قوه باشد ويا غريزه) يعرف به حُسن الحَسَن و قبح القبيح.
ومختار الامام الرازى و اختاره المصنف‌ عزيزة يلزمها(لازم مي باشد آن غريزه را علم...) العلم بالضروريات عند سلامة الآلات‌ و انما اعتبر سلامة الآلات لانّ النائم مثلا عاقل و لا علم له لتعطل حواسه‌.




[1] دركلام وقتي قاضي مطلق گفته شود مراد قاضي ابابكر باقلاني است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo