< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

93/02/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:علم كسبي به مسبب تنها از طريق سبب ممكن است
گفتيم كه اگر شي داراي سبب باشد وعلم كسبي به آن پيدا كنيم تنها راه شناخت آن علم از طريق سبب است.
ذوسبب گاهي مفرد است وگاهي قضيه، بعبارت ديگر گاهي مي خواهيم ماهيت[1] شيء را بشناسيم وگاهي درصدد شناخت كان تامه ويا كان ناقصه ي آن هستيم. وقتي ذوسبب مفرد باشد و بخواهيم ماهيتش را درك كنيم، چنانچه سبب آنرا بشناسيم مفرد را به صورت تام مي شناسيم وزمانيكه ذوسبب قضيه باشد وبخواهيم كان تامه ويا ناقصه چيزي را بشناسيم اگر سبب آنرا بشناسيم از طريق برهان لمّي علم يقني به ذوسبب پيدا مي كنيم. ودرهردوصورت چه ماهيت شي را بشناسيم ويا كان تامه وناقصه ي شي را علم ما كلي خواهد بود.
معاني علم كلي :
1. علم كلي بمعناي علم ثابت وتعقلي كه كليت وصف خود علم است، نه وصف معلوم، وقتي مشاء مي گويند خداوند تعالي به جزئي بنحو كلي علم دارد مراد شان همين معناي علم كلي است ولذا اشكال غزالي بر آنها وارد نيست.
نظرمشاء درعلم الهي قبل از ايجاد:
خداوند تعالي سبب تام كل اشياء است وعلم به اشياء از طريق صورمرتسم در ذات خودش دارد واين علم كلي است كه متعلق آن جزئي است بعبارت ديگر علم به جزئي بنحوكلي است.
اشكال غزالي: طبق بيان شما علم الهي كلي است واين بمعناي اين است كه نعوذ باله حق تعالي به شخص مثلا زيد علم ندارد، بلكه به زيدي علم دارد كه مي تواند مصداقش هزاران شخص باشد. پس شما منكر علم الهي به جزئيات هستيد وكافر.
جواب مشاء : علم الهي كلي است و كلي وصف علم است، به اين معنا كه علم الهي ازطريق علت و ثابت است ومتعلق آن شخص مثلا زيد است، نه اينكه كلي وصف معلوم باشد كه مصاديق فراوان داشته باشد.
2. علم كلي بمعناي علم كه متعلق آن كلي است مثل علم ما به انسان كه كلي است و همين طور علم به قد صد وهشتاد، رنگ زرد فلان درجه، وزن هفتاد وپنج كيلو ومادر وپدركذايي كه همه كلي است وقابل صدق بر كثرين هرچند درخارج يك مصداق بشتر نداشته باشد.
علم انسان به شخص زيد وقتي جزئي است كه شخص زيد را احساس كنيم ولي حق تعالي احساس ندارد بلكه از طريق سبب به شخص زيد علم دارد واين علم كلي يعني ثابت است ومتعلق آن شخص زيد.[2]
بيان لاهيجي : چنانچه از طريق سبب به مسبب علم پيدا كنيم علم ما كلي است حتي اگر سبب را احساس كنيم؛ چرا كه اسباب كه معلوم ما مي شود نمي تواند مسبب را محسوس كند وعلم انسان وقتي جزئي مي شود كه معلوم را احساس كند.
علم ما وقتي كه از طريق سبب باشد و با برهان لمّي از سبب به مسبب برسيم اين علم كلي است؛ چرا كه شخص برهان پذير نيست، بعبارت ديگر جزئي مكتسب نيست، چنانكه كاسب نيست، همين طور علم ما كلي است اگر ازطريق حد به محدود برسيم؛ چرا كه شخص بما هو شخص حد ندارد. پس علم چه از طريق حد باشد وچه از طريق برهان علم كلي است.
تذكر: باتوجه به اين بيان كليت وصف معلوم است وچنين علمي بايد براي غير حق تعالي باشد، به همين خاطر مي گويد از طريق برهان به معلوم مي رسيم. روشن است كه علم خداوند تعالي از طريق برهان نيست.
مثال: اگر علم پيدا كرديم به «ب» از طريق«الف»كه سبب است، علم به «الف» كلي است وهمين طورعلم به «صدور» ب از الف هم كلي است واز ضم كلي به كلي جزئي بدست نمي آيد.
اشكال : مستشكل استدلال را قبول دارد كه علم به علت مستلزم علم به معلول است نه مستلزم احساس معلول، ولي مي گويد مي شود از طريق اين «الف» به اين «ب» علم پيدا كنيم، بعبارت ديگر هرچند علم به علت مستلزم احساس معلول نيست ولي احساس علت مستلزم احساس معلول است.
جواب : علم به اين علت مستلزم علم به اين معلول نيست، يعني اگر علت (الف) را احساس كرديم وايجاد را هم احساس كرديم بازهم علم ما به معلول (ب) كلي است؛ چرا كه احساس علت مستلزم احساس معلول نيست، بلكه مستلزم علم به معلول است ومعلول وقتي جزئي مي شود كه خودش را احساس كنيم.
متن: كليّا اشارة الى مسئلة اخرى و هى انّ ما(ذوسبب) يعلم(ما) بسببه انّما يعلم كليّا لا جزئيا بناء على انّه لا برهان على الشخص من حيث هو شخص كما انه لا حدّ له(شخص) من حيث هو كذلك(شخص است) بل حصول العلم بالشخصية( چه علم تصوري چه علم تصديقي) يجب ان يكون من سبيل الاحساس.
واستُدلَّ على كون العلم الحاصل من السبب كليّا لا جزئيا، بان من علم انّ «الألف» موجب للباء ثم استدلّ بالالف على الباء فقد حصل له من هذا الاستدلال العلم بالباء و هو(ب) كلى لان نفس تصور معناه لا يمنع الشركة والعلم(عطف برالعلم) بصدوره(ب) عن الألف و هو(صدور)أيضا(مثل ب) كلّى لانّ صدور شي‌ء عن شي‌ء لا يمنع نفس تصوره الشركة و الكلى المقيد بالكلّي‌ ليس الا كليا كما مر فى الامور العامّة
و اعترض عليه: بانّ هذا انما يصحّ اذا استدل بالالف على الباء و اما اذا استدلّ بهذا الألف على هذا الباء كان المسبب المعلوم جزئيا لا كليا.
والجواب: انّ العلم بالهذية(هذيت ب) لا يمكن ان يحصل من طريق الاستدلال(ازطريق استدلال به الف)، فاذا حصلت لنا هذيّة الألف بالاحساس و كنا قد علمنا انّه علة للباء حصل لنا العلم بوجود الباء لكن لا من حيث هو شخص و ان كان لا يمكن الا ان يكون شخصا فى نفس الامر ثم اذا حسسنا بالباء الّذي علمنا وجوده يحصل لنا هذيته فظهر انّه لا يصحّ الاستدلال بالهذيّة على الهذيّة( يعني اگرعلت را احساس كنيم معلول را احساس نمي كنيم).




[1] حدورسم هرچند به شكل قضيه بيان مي شود ولي حكم قضيه را ندار، كه صدق وكذب داشته باشد، بلكه براي اين است كه محدود ومرسوم را براي ما متصور كند. ر.ك : برهان شفا، ص.
[2] رك : الهيات شفا، مقاله هشتم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo