< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

93/01/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : قول افلاطون درعالم شدن انسان

بحث در اين بود كه فيضان علم متوقف بر استعداد است، قبل از ورد دربحث جا داشت به دوسوال ذيل پاسخ مي گفتيم :
سوال اول : مراد از استعداد چه استعدادي است؟
سوال دوم : چگونه انسان عالم مي شود؟
جواب سوال اول : مراد از استعداد در اين جا توانايي ذاتي نيست، كه براي هرانساني در ابتداي خلقت داده شده است، بلكه آماده گي است كه با تلاش فراهم مي آيد تا از جانب مفيض علم افاضه شود مثل اينكه به دنبال علم حركت مي كنيم واگر خداند كتاب نياز است بايد كتاب بخوانيم واگر تعلم نيازاست بايد تعلم نماييم واگر تشكيل قياس احتياج است بايد قياس را تشكيل دهيم واگر محتاج احساس است بايد مشاهده واحساس كنيم تا ازطرف مفيض علم افاضه شود. ‌وچنانكه بيان شد استعداد علم بديهي از طريق احساس بدست مي آيد واستعداد علم كسبي با فراهم آمدن مقدمات بديهي حاصل مي شود.
جواب سوال دوم : درباره كيفيت حصول علم براي انسان اختلاف است :
شاعره : انسان هيچ گونه نقشي دركسب علم ندارد، خواندن كتاب، تعليم وتعلم ومشاهده و... هيچ گونه تاثيري درحصول علم حتي بعنوان معد ندارد، علم موهبتي است كه از جانب خداوند افاضه مي شود، منتها عادت الهي بر اين جاري شده كه در وقت خواند كتاب يا تجربه و... افاضه كند.
معتزله: بدست آوردن علم متوقف بر تلاش خود انسان است، غير از انسان چيزي ديگري درحصول علم تاثير ندارد، ما باخواندن كتاب علم، تعليم وتعلم، مشاهده، تجربه وتنظيم قياس علم پيدا مي كنيم. خداوند تعالي هيچ گونه دخالت درعالم شدن ما ندارد.
اماميه : علم از طرف معلم افاضه مي شود منتها افاضهء علم از طرف معلم وقتي است،كه انسان با كتاب خواند، تعليم وتعلم، تجربه ويا تشكيل قياس زمينه را فراهم كند.
افلاطون : علم با افاضه بعد از استعداد بدست نمي آيد، چنانكه اماميه مي گويد، علم با افاضهء بدون استعداد هم حاصل نمي شود، كه اشاعره مي گويد، علم كسب بدون افاضه هم نيست آن گونه كه معتزله مي گويد، بلكه علم تذكر است، تذكر تمام آنچه را كه درعوالم بالاتر مي دانستيم وبدليل تعلق نفس به بدن فراموش كرده ايم. چرا كه نفس ما قبل ازآمدن به عالم ماده درعالم بالاتر وجود داشته است وتمام آنچه را كه بايد بدانيم مي دانسته، ولي وقت در اين عالم به ماده تعلق گرفته فراموش كرده است. پس به ياد آوري وتذكرگذشته بپردازيم.
نكته : درباره نفس اقوال متعددي وجود دارد؛ افلاطون معتقد است كه نفس بماهونفس قديم است ودر عوالم قبل مجردا وجود داشته است، اشكال اين راي كه ارسطو بيان ومشاء وصدرا هم پذيرفته است اين است كه تعدد نفوس بدون بدن توجيه ندارد. صدرا عقيده دارد كه نفس بماهونفس حدوث جسماني دارد، ولي اصل وريشهء نفس قديم است، درعوالم ديگر به تجرد عقلي ومثالي وجود دارد وبا تنزل در عالم ماده بعنوان نفس حدوث مادي دارد. مشاء عقيده دارد كه انواع نفوس ازلي است مثلا نوع انسان از ازل بوده است، ولي اشخاص نفس مجردا حادث است.
نقد لاهيجي بر افلاطون : حرف افلاطون قابل قبول نيست، ونا چاريم توجيه نماييم: الف) يا به اين است كه افلاطون قائل به تناسخ است، كه نفس قبل از تعلق به اين بدن در ادوار مختلف در ابدان مختلف گشته است و تمام علوم را كسب كرده وحالا هر علم را كه بدست مي آورد تذكر است.
ب) ويا بگوييم حرف افلاطون توجيه مي خواهد اما اينكه توجيه اش چيست ما نمي دانيم، بايد طوري توجيه شود كه قابل قبول باشد.
تذكر : لاهيجي مشائي است كه عالم مثال وعالم ذر را قبول ندارد، ولذا حرف افلاطون را بر تناسخ حمل مي كند، درخاليكه با پذيرش عالم مثال مي شود توجيه كرد كه نفس در عالم مثال بوده واز آنجا تنزل كرده است.
وامّا القول بتوقف ... : اين عبارت را مي شود به دوصورت معنا كنيم؛ يكي رد حرف اشاعره وديگري اثبات اختيار براي انسان، ولي ظاهر عبارت ناظر به كلام اشاعره است وحمل آن بمعناي ديگر خلاف ظاهر است.
معناي اول : اشاعره معتقد اندكه قول به استعداد اختيار را از خداوند مي گيرد، چرا كه با پذيرش استعداد وقتي استعداد حاصل شد مثل اين است كه علت حاصل شده وبايد فياض كه حق تعالي است افاضه كند، بدون اينكه اختيار كند، چرا كه حصول استعداد حتما افاضه را در پي دارد واين با اختيار الهي منافات دارد. پس بايد بگوييم علم افاضه مي شود بدون استعداد.
لاهيجي : اختيار الهي منافات ندار كه افاضهء علم متوقف بر استعداد باشد، چرا كه :
اولا، اختيار باتوقف علّي منافات دارد نه با توقف عادي واعدادي، وافاضهء علم توقف اعدادي برحصول استعداد دارد نه توقف علّي، چرا كه وقتي استعداد فراهم شد مي تواند علم بيايد مگر اينكه به مانع برخورد كند ويكي از مانع اراده ي خداوند تعالي است
معد مي تواند مستعدله را بگيرد ومي تواند مستعدله را نگيرد وقت كه خداوئند اراده نكند.
ثانيا، ما استعداد را مرجح مي دانيم نه مفضي الي الوجوب، استعداد كه آمد افاضهء علم راجح شود ومي شود، نه واجب.
ثالثا، هرچند افاضه واجب است ولي متوقف است بر ارادهء خداوند تعالي، پس وجوب افاضه وجوبي است مستند به اختيار وبا اختيار منافات ندارد؛ مثل اينكه ما انسان ها مقدمات كاري را فراهم مي كنيم واخيرا اراده مي كنيم ووقت كه اراده كرديم واجب مي شود ولي چون اراده كردن واجب نبود با اختيار ما منافات ندارد. خلاصه وجوب افاضه مستند است به اختيار ووجوب مستند به اختيار اراده را از بين نمي برد.
معناي دوم براي عبارت : فاعل مختار را عبارت بگيريم از انسان كه انسان علم را با اختيار بدست مي آورد، ولي با پذيرش قول به استعداد گويي انسان درتحصل علم مختار نيست؛ چرا كه با فراهم آمدن استعداد حتما علم ازجانب مفيض افاضه مي شود وما بدون اختيار عالم مي شويم.
جواب اول : توقف افاضه بر استعداد توقف علّي نست، توقف عادي است، عادتا بعد از آمدن استعداد علم مي آيد نه كه ستعداد علم را واجب كند.
جواب دوم : اين استعداد علم را راجح مي كند نه انيكه واجب كند
جواب سوم : اين علم كه و اجب مي شود مستند به اختيار انسان است وعلم واجب كه مستند به اختيار است منافات با اخيتار ندارد.
نسبت علم با ادراك :
براي ادراك دو اصطلاح است؛ يكي اينكه ادراك عام است، اعم از تعقل، تخيل، توهم واحساس وديگر انيكه ادراك فقط اطلاق مي شود بر احساس. اما علم يك اطلاق دارد و عبارت است از تعقل.
باتوجه به معناي اول ادراك عام است بمنزله جنس وعلم نوع تعقلي ادراك است. ودرمعناي دوم ادراك وتعقل دونوع از ادراك بمعناي عام است.
متن : و أماما نقل عن افلاطن من ان العلوم كلها حاصلة للنفس الّا انّها ذهبت عنها( اي خفيت عنها) باشتغالها( نفس) بالبدن والّذي يحصل بتعلّم و تعليم تذكير لما ذهب(خفي) عنها لا تحصيل لمالم يكن حاصلا اصلا، (جواب أما:) فإما ممّا لا يلتفت إليه لابتنائه على قدم النفس و تناسخها[1]فى الابدان وإما مما له توجيه و تاويل لا تنافى ما ذكرنا.
و امّا القول بتوقف العلوم على الاستعداد فلا ينافى القول بالفاعل المختار (1) لجواز ان يكون التوقف عاديا(درمقابل علّي)(2) اوالاستعداد مرجحا لا مفضيا الى الوجوب (3) اوالوجوب مستند الى الاختيار كما سيأتي.
و العلم‌ باصطلاح يفارق‌ اى يفارقه‌ الادراك‌ ( دليل اينكه يفارق را با ضمير آورده) بدليل قوله‌ مفارقة الجنس (ادراك) النوع‌ََ(علم) دون ان يقول: مفارقة النوع الجنس.
وهذا الاصطلاح(كه ادراك عام وبمنزله جنس است) هو لطلاق الادراك على ما يشمل الكلى و الجزئى و المجرد و المادى فيتناول انواعا أربعة هى: الاحساس و التخيل و التوهم(كه هرسه جزئي ومادي است) و التعقل(كه كلي ومجرد است)، والعلم ليس الا التعقل فيكون الادراك بهذا الاصطلاح كالجنس للعلم‌.
و(متعلق يفارق:) باصطلاح اخر( صفت اصطلاح آخرياعطف بر اصطلاح آخر:) هوتخصيص الادراك بالاحساس يفارق العلم الّذي هو التعقل‌ مفارقة النوعين‌ تحت جنس هو الادراك بالاصطلاح الاوّل هذا.




[1] گويي لاهيجي بين قدم نفس وتناسخ آن جمع كرده، شايد حرف افلاطون موهم تناسخ است، ولي صدرا مي گويد افلاطون كه قائل به قدم نفس است تناسخ را قبول ندارد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo