< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

92/12/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : علم صفت ذات الاضافه است

دربارهء علم دواحتمال بود، يكي اينكه علم عبارت باشد از صورت حاصله درذهن، چنانكه جمهور حكما ومتكلمين مي گويند، وديگر آنكه علم اضافه به معلوم باشد كه قول فخررازي است.

اگر علم اضافه به معلوم باشد، چنانكه فخررازي مي گويد، روشن است كه اضافه دارد بلكه نفس اضافه است، واگر علم صورت حاصله باشد باز هم اضافه دارد، چه درمقام تعريف و تعقل وچه درمقام تحقق وخارج؛ چرا كه درتعريف علم مي گوييم: علم عبارت است از حصول صورت معلوم درنزد عالم. پس صورت حاصله ي مضاف به معلوم علم است نه مطلق صورت ونه صورت حاصله بدون اضافه. درمقام تحقق هم وقت انسان احساس علم مي كند ومي گويد من عالم هستم كه صورت ازشي به ذهن بيايد، نه صورت صرف وبدون اضافه.

بعبارت ديگر علم صفت است وهرصفتي مي تواند اضافه به موصوف داشته باشد، اين جاي بحث نيست، مورد بحث اضافه اي است كه در صفت بودن صفت دخيل است، از همين لحاظ اوصاف تقسيم مي شود به اوصاف حقيقيه، كه اضافه دروصف بودن آن دخيل نيست، واوصاف اضافيه كه كه اضافه دروصف بودن شان دخيل است، وخود دوقسم دارد اوصاف اضافه اي محضه، اوصاف ذات الاضافه. وعلم از قسم اخير است اضافه به معلوم دارد؛ چرا كه صورت حاصله در ذهن صورت چيزي است مثلا صورت آسمان، صورت زمين و...

اشكال (1): علم انسان به خودش هم مي تواند حضوري باشد وهم مي تواند حصولي باشد وقت كه علم نفس به خودش حصولي باشد لازم مي آيد اجتماع مثلين درمحل واحد، چرا كه نفس اگر مادي باشد داراي صورت است واگر مجرد باشد خود صورت است، صورت انساني. وقت كه انسان علم حصولي به خودش داشته باشد از خودش صورت علمي مي گيرد كه بلحاظ ماهيت عين صورت خارجي نفس است پس دوصوت داريم كه بلحاظ ماهيت يكي است وبلحاظ وجود فرق دارد و درمحل واحد جمع مي شود واجتماع دوفرد از ماهيت نوعيه درمحل واحد اجتماع مثلين است و باطل.

اشكال (2) : باتوجه به اينكه اضافه دخالت در علم دارد درعلم حصولي نفس به خودش اشكال اضافه اي شي به خودش لازم مي آيد، چرا كه صورت معلومه اضافه معلوم دارد وصورت معلومه در اين فرض ماهيت نفس است ومعلوم هم ماهيت نفس است. پس مضاف ومضاف اليه يك چيز است درحاليكه مضاف بايد غير از مضاف اليه باشد.

جواب اشكال اول : اولا علم شي به خودش حضوري است نه حصولي تا اجتماع مثلين لاز بيايد، ثانيا چنانچه علاوه بر علم حضوري علم حصولي هم باشد اجتماع مثلين لازم نمي آيد، چرا كه اجتماع مثلين وقتي است كه دوفرد از يك ماهيت نوعيه هر موجود به وجود اصلي باشند ودريك محل جمع شوند، ودر مانحن هرچند دوفرد از يك ماهيت نوعيه در محل واحد جمع اند ولي يك فرد از ماهيات نوعيه موجود به وجود اصلي وخارجي است وفرد ديگري از همان ماهيت نوعيه موجود به وجود ظلي وذهني است.

جواب از اشكال دوم : دراضافه هرچند تغاير لازم است ولي لازم نيست كه تغاير حقيقي باشد، تغاير اعتباري هم كافي است ودرعلم حصولي نفس به خودش مضاف ومضاف اليه تغاير اعتباري دارد؛ نفس بما انه عالم مغاير است با نفس بما انه معلوم.

سوال : آيا علم جوهر است يا عرض ويا نه جوهر ونه عرض، بلكه از سنخ وجود است، البته اگر سنخ وجود باشد بازهم مي شود بلحاظ مجاورش به آن جوهر ويا عرض اطلاق كنيم، واين سوال پيش مي آيد كه آيا علم جوهر است يا عرض؟

جواب : عرض عبارت است از موجود لافي الموضوع وعلم حصولي وجود صورت معلوم است در ذهن، كه درقوامش به صورت معلوم نياز ندارد، هرچند دركمالش به علم محتاج است. باتوجه به اين تعاريف، علم از مصاديق عرض است.

فرق محل وموضوع : محل اعم از موضوع است، محل مي تواند محتاج به حال باشد مثل ماده اي جسميه كه محتاج صورت جسميه است ومي تواند بي نياز از محل باشد، اما موضوع عبارت است از محل مستغني، مثل ذهن كه محل صورت ذهنيه است وبي نياز از آن.

متن : والعلم‌ و ان كان هو الصورة الحاصلة لكنه‌ لا يعقل ( درتعريف علم )‌ و لا يتحقق‌ ( درخارج ) الا مضافا، فانه لا بدّ من اضافة الصورة ( صورت حاصله ) الى ما هى ( صورت معقوله )‌ صورة له‌ فيقوى‌ من لزوم الاضافة للعلم‌ (از اعتباركردن اضافه درعلم )، الاشكال‌ الوارد على كون العلم صورة ( متعلق اشكال:) بلزوم اجتماع صورتين متماثلتين‌ مع الاتحاد اى ( تفسير اتحاد ) فى صورة علم الشي‌ء بنفسه، ( دليل يقوي ) اذ عند الاتحاد لا يمكن تحقق الاضافة المستلزمة للمغايرة فيتقوى اصل الاشكال و طبيعته تعدّد افراده ( نه با تشديد محذور ) .

و امّا الجواب عن الاشكالين :

فعن الاوّل: ان علم الشي‌ء بنفسه حضورىّ فلا يستدعى صورة و المستدعى لها (صورت ) هو الحصولى و لو سلّم ( علم شي به خودش علاوه برحضوري حصولي باشد ) فلا استحالة لكون احد المتماثلين اصيلا ( خارجي ) و الاخر ظليّا ( ذهني ).

و عن الثانى: ان المغايرة الاعتبارية كافية لتحقق الاضافة و هى ( مغايرت اعتباري ) متحققة مع الاتحاد ( علم شي به خودش ) فانّ كون الشي‌ء بحيث يصحّ ان يعلم ( طوري باشد كه بداند ) مغاير لكونه بحيث يصح ان يعلم‌ ( طوري باشد كه دانسته شود ).

و هو عرض لوجود حدّه ( عرض ) فيه ( علم )؛‌ اى العلم عرض لوجود تعريف العرض فيه ( علم ) و هو ( عرض ) الموجود فى الشي‌ء لا كجزء منه اى الموجود فى الموضوع ( يعني محل مستغني )،‌ فانّ الصورة المعقولة و ان كانت ( ماخوذ از جوهر است ) من الجوهر ( خبران:) قائمة بالنفس و هى ( نفس ) مستغنية القوام ( هرچند دركمالش محتاج است ولي درذاتش يعني جنس وفصلش بي نياز است ) عنها ( صورت).

و امّا الاشكال الوارد هاهنا من حيث وجوب كون صورة ( صورت علميه ) الجوهر جوهرا ( چرا كه صورت علميه يعني ماهيت موجود درذهن عين ماهيت درخارج است ) فقد مرّ التفصي عنه بما لا مزيد عليه ( متعلق تفصي:) فى مسئلة الوجود الذهنى.‌

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo