< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

92/12/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : تعددعلم با تعدد معلوم

بحث در اين داشتيم كه آيا علم واحد به دومعلو تعلق مي گيرد كه با يك علم دومعلوم را درك كنيم ويا اينكه با يك علم دومعلوم را نمي توانيم درك كنيم، بلكه بايد به هرمعلوم علم واحد تعلق گيرد. البته درمحسوس شايد بشود دومحسوس را كنار هم قرار دهيم و به هردونگاه كنيم ولي اين نگاه اجمالي است اگر به تفصيل نگاه درمحسوس هم نمي شود بايك نگاه به دومحسوس را ببنيم. گفتيم چنانچه معلوم متعدد شود علم هم متعدد مي شود، اين درصورتي است كه علم انطباع صورت باشد. اما نظرفخررازي كه علم اضافه است، اگر علم عبارت از خود اضافه وتعلق باشد دراين صورت هم با تعدد معلوم علم متعدد مي شود؛ چرا كه اضافه مرتبط به دوطرف است وبا عوض شدن يك ازطرفين اضافه هم عوض مي شود. واگر علم عبارت از صفت ذات اضافه باشد مي شود صفت واحد متعلق متعدد داشه باشد.سواي ازفخررازي ساير متكلمين مثل فلاسفه معتقد اند كه علم عبارت است از انطباع صورت معلوم در ذهن ولي درعين حال جايز مي دانند كه معلوم متعدد باشد وعلم واحد، واين مدعا را به گونه هاي مختلف تصوير كرده اند كه قابل پذيرش نيست.

بعض متكلمين : علم يابديهي است ويا كسبي، بعبارت ديگر بدست آوردن معلوم يا متوقف برفكر است ويا متوقف برفكر نيست، اگر علم متوقف برفكر نباشد مي شود با يك علم چند معلوم را بدست آوريم ولي چنانچه علم متوقف برفكر باشد نمي شود با يك علم چند معلوم را درك كنيم.

جواب : فكر مثل علم است اگر علم بديهي بتواند به دومعلوم تعلق گيرد فكر هم مي تواند به دومعلوم تعلق گيرد، شما چگونه مفروغ عنه مي گريد كه فكر نمي تواند به دومعلوم تعلق بگيرد.

برخي متكلمين : علم قديم كه علم حق تعالي است مي تواند به معلوم متعدد تعلق گيرد ولي علم مخلوقات كه حادث است نمي تواند به معلوم متعدد تعلق گيرد. چرا كه علم حادث بتواند به دومعلوم تعلق گيرد به معلومات متعدد وبلكه به معلومات بي نهايت هم مي تواند تعلق گيرد، درحاليكه مخلوقات نمي تواند معلومات بي نهايت داشته باشند.

ان قلت : چه اشكال دارد كه علم حادث به چند معلوم تعلق گيرد ولي به معلومات بي نهايت تعلق نگيرد.

قلت : تعلق علم به چند معلوم اولي از تعلق علم به معلومات بي نهايت است.

جواب : تعلق علم حادث به دومعلوم اولي از تعلق معلوم به سه معلوم است وتعلق به سه معلوم اولي از تعلق علم به چهار معلوم است وهكذا. پس مي شود علم حادث به چند معلوم محدود تعلق گيرد ولي به بي نهايت تعلق نگيرد. علاوه بر اين جايز است كه علم حادث يا علم مخلوقات به معلومات بي نهايت تعلق گيرد، هرچند درواقع تعلق نگرفته باشد.

برخي متكلمين : معلوم دوقسم است بعضي معلوم ها بگونه ي است كه انفكاك از هم ندارند، مثلا متضايفان همان گونه كه درخارج از هم جدا نمي شوند درذهن هم منفك از هم نيستند. وبعض از معلومات بگونه ي است كه از هم منفك مي شوند چنانكه غيرمتضايفان اين گونه اند؛ مثل علم به درخت وعلم به كتاب، كه علم به درخت غير از علم به كتاب است. واگر بگوييم بايك علم به درخت وكتاب عالم مي شويم لازم مي آيد كه شي از خودش منفك شود؛ چرا كه علم عبارت است از انطباع صورت شي درذهن، بعبارت ديگر علم عين معلوم است واگر علم به كتاب علم به درخت هم باشد بايد انطباع صورت كتاب انطباع صورت درخت باشد واين بمعناي اين است كه صورت منطبعه ي كتاب صورت منطبعهء درخت باشد يعني صورت منطبعهء كتاب صورت منطبعهء كتاب نباشد از خودش منفك شود وبشود صورت منطبعهء درخت باشد.

بيان دوم : اگر جايز باشد كه بايك علم هم كتاب وهم درخت را درك كنيم چون انفكاك علم به درخت از علم به كتاب جايز است بايد علم واحد به كتاب ودرخت را هم منفك از هم نماييم، درحاليكه اگر چنين كنيم انفكاك شي از خودش است؛ يعني هم علم به كتاب ودرخت باشد هم علم به كتاب ودرخت نباشد بلكه علم به كتاب باشد يا علم به درخت باشد.جواب : وقتي كه به علم واحد دوشي را درك مي كنيم انفكاك جايز نيست ولي زمانيكه به دوعلم دوشي منفك از هم را درك مي كنيم انفكاك جايز است. پس هرچند وقتي كه به يك علم به دوشي عالم هستيم انفكاك جايز نيست ولي چون زمانيكه به دوعلم به دوشي عالم هستيم انفكاك جايز است، مي توانيم بگوييم في الجمله انفكاك جايز است.

متن : هذا ( باتعدد معلوم علم متعدد نمي شود ) عند من قال بانّ العلم هو الصورة الحاصلة. واما عند من قال: « بانه هو ( علم ) التعلق و الاضافة » فقال الامام : (1) ان فسّر( علم ) بنفس التعلق وجب تعدّده ( علم ) بتعدد المعلوم، لان اختلاف احد المنتسبين ( عالم ومعلوم ) يوجب اختلاف النسبة (2) وان فسر( علم ) بصفة ذات تعلق لم يجب ذلك ( تعدد علم به تعدد معلوم ) لجواز ان يكون صفة واحدة تتعدد متعلقاتها. هذا.

و من المتكلّمين: من ذهب الى ان العلم الواحد ان كان ضروريّا يجوز تعدد معلوماته و ان كان نظريا لم يجز لامتناع اجتماع النظريين بالوجدان ( يعني تعدد معلوم موجب تعدد علم مي شود ).

و رد بانّه لم لا يجوز تعلق نظر واحد بالمتعدد كما يجوز تعلق علم واحد بالمتعدد فانّه اذا كان العلم بهما واحدا كفاه نظر واحد ( شما اجازه داديد تعلق علم را به معلوم متعدد، اگر تعلق علم به معلوم متعدد اشكال ندارد نظروفكرهم مي تواند به دومعلوم تعلق بگيرد).

و منهم: من زعم ان العلم الواحد الحادث لا يتعلّق بمعلومين على التفصيل و الّا (اگريك علم به دومعلوم تعلق بگيرد ) لجاز تعلقه ( علم ) بثالث و رابع الى ما لا يتناهى و هو محال كما لا يخفى و ليس مرتبة من العدد اولى من مرتبة اخرى.

و ردّ (1) بمنع عدم الاولوية فى نفس الامر و ان كانت غير معلومة لنا (2) وبانّه لم لا يجوز المتعلق بالغير المتناهى فى الحادث كما يجوز فى القديم و ان لم يكن ( علم حادث به متناهي ) واقعا.

و منهم: من قال بالامتناع اذا كان المعلومان جائزي الانفكاك فى العلم و الّا (اگر جايز باشد كه بايك علم به دومعلوم كه از هم منفك مي شوند عالم شويم ) يلزم جواز انفكاك الشي‌ء عن نفسه.

و ردّ بانه قد يعلم ( معلومان ) تارة بعلم واحد فلا يجوز الانفكاك و تارة بعلمين فيجوز الانفكاك فيكفى فى جواز الانفكاك كونهما معلومين بعلمين فى الجملة ( متعلق جواز الانفكاك ).

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo