< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

92/12/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : انطباع علم در محل

گفتیم که علم تقسيم می شود به تصور و تصديق، مقسم در اين تقسيم علم حصولي است كه نياز به محل دارد، نه علم حضوري كه بي نياز از محل است.

از نظرمشاء تنها علم نفس به خودش علم حضوري است، علم نفس به افعال، اوصاف و احوالش علم حصولي است. اما اشراق وحكمت متعاليه علاوه بر علم نفس به خودش علم نفس به افعال، اوصاف واحوالش را هم حضوري مي دانند، خواجه هرچند در شرح اشارات اين مبناي اشراق را در علم پذيرفته است ولي دراين كتاب طبق مشاء مشي كرده است. به همين جهت در تفسير علم كه محل مي خواهد، فقط علم نفس به خودش را خارج مي كند؛ يعني غير از علم نفس به خودش كه علم حضوري است ساير علوم نياز به محل دارد.

همه اي علوم حصولي نياز به محل دارد، چه علم تعقلي، چه علم حسي وخيالي، اما اينكه محل مادي باشد يا مجرد بستگي دارد به اينكه علم مجرد باشد يا ماد. از نظر مشاء كه تنها علم تعقلي مجرد است محل آن هم مجرد است ولي از نظر صدرا كه علم خيالي هم مجرد است محل علم خيالي هم مجرد است.

به بيان ديگر از نظر مشاء علوم حسي مادي است، مثل علم بصري كه محل آن باصره است. علم خيالي هم مادي است ومحل آن قوه اي خيال، تنها علم تعقلي مجرد است ومحل آن ذهن، كه به آن صفحه اي نفس مي گويند. اما به نظر صدرا همه اي علوم اعم از حسي، خيالي و تعقلي مجرد است ومحل آن صفحه اي نفس.

اطلاقات انطباع : طبيعت فقط بر موجودات مادي اطلاق مي شود ولي طبع وطباع همر بر موجودات مادي اطلاق مي شود وهم برموجودات مادي همين طور انطباع گاهي بر حلول مادي در مادي اطلاق مي شود وگاهي برحضور مجرد در نزد مجرد. در اين جا مراد از انطباع حضور صورت مجرد در صفحهء نفس است كه مجرد مي باشد.

تذکر : چنانكه گفته اند نفس دوتا فعل دارد يكي صورت گري وديگري حركت، اعم از حركت خود نفس واعضاي انسان مثلا.

قيود سه گانه علم حصولي : خواجه براي علم حصولي سه قيد آورده است، يکی انطباع در محل، ديگری تجرد محل و سومی قابليت محل.

قيد اول روشن است چرا كه علم حصول عبارت است از حصول صورت شي خارجي در ذهن که صفحه‌ای نفس است حصول صورت در ذهن انطباع است.

همان گونه كه بيان كرديم چنانچه علم مجرد باشد محل آن مجرد است و درعلم كلام علم كلي يعني علم تعقلي مورد بحث است كه از نظر مشاء علم مجرد است پس بايد محل آن مجرد باشد. لذا محل مقيد شده به مجرد بودن.

نفس هيولای است نسبت به تام صور ادراکی قابليت دارد، بعبارت ديگر قوه اي عاقله در ابتدا حالت هيولاني دارد ومي تواند تمام صور معقوله را بپذيرد وبا پذيرفتن صورت نسبت به آن صورت بالفعل مي شود وبا پذيرفتن تمام صورت بالفعل مي شود واصطلاحا گفته مي شود عقل بالفعل. پس براي گرفتن صورت بايد محل قابليت داشته باشد تا بپذيرد.

مصنف با قيد اول بيان کرد که علم صورت حاصله است، بعبارت ديگر علم حصولي است، نه علم حضوري ، با قيد دوم علم حسي وخيالي را خارج كرد وبا قيد سوم بيان مي كند كه محل نمي تواند صورت عقليه باشد، تا صورت عقليه عالم باشد به صورت ديگر بلكه عالم نفس است.

مراد از انطباع : مراد از انطباع حلول صورت است در ذهن، و صورت منطبع در ذهن دو ويژگي دارد، يكي مماثلت با صورت خارجي بلحاظ ماهيت ؛ چرا كه ماهيت صورت ذهني با ماهيت صورت در خارج يكي است ولی شخصی شان فرق دارد، صورت ذهني وجود ذهني دارد وصورت درخارج وجود خارجي، و ديگري مغايرباصورت خارجي است، در حکم، صورت خارجی مادی است و صورت ذهنی مجرد. صورت خارجی از لازمه اش مثلا سوزاندن است وصورت ذهنی حکمش حکايت گری است.

تذكر : ظاهرا خواجه با بيان مراد از انطباع، قول فخررازي درعلم را رد مي كند كه مي گويد علم عبارت است از اضافه، چيزي درذهن حاصل نمي شود.

سوال اول : آيا علم با عالم متحد می شود، بعبارت ديگر آيا صورت ذهنی با عالم متحد می شود؟

سوال دوم : آيا عالم با مفيض علم که عقل فعال است متحد می شود وصورت را قبول می کند يا با آن متصل مي شود وصورت را مي گيرد ؟

نکته : اينکه مفيض علم عقل فعال است جای بحث نيست، حتي آنهاي كه رب النوع را مطرح مي كند بازهم مفيض بودن عقل فعال را قبول دارند، اما اينکه مخزن صورت عقيله نفس است يا عقل فعال اختلاف وجود دارد.

جواب سوال اول: اتحاد علم با عالم باطل است، نفس ظرف می شود برای صورت ذهنی نه اينکه با آن متحد شود.

متن : و لا بد فيه‌ اى فى العلم اى فى علم المدرك بما عدا نفسه ( مشاء فقط علم نفس به خودش را علم حضوري مي داند ) من‌ الانطباع فى المحل‌، لما مرّ من اثبات الوجود الذهنى‌[1] ، المجرّد لان المراد هو العلم بالكلّي فلا يكون الا مجرّدا[2] فيجب تجرد محلّه‌ القابل‌ لئلا يلزم ان يكون الصورة العقلية اذا كانت محلّا لصورة عقلية اخرى ( خبريكون :)‌ عالمة بها ( صورت عقليه ).

و حلول المثال مغايرا بيان للانطباع و المراد من المثال هو الماهية المجردة عن الوجود فى الاعيان ( قيد وجود يعني مجرد باشد از وجود خارجي )، ومن المغايرة مغايرتها للموجودة فى الخارج فى الاحكام ( متعلق مغايرت ).

و قد مرّ تحقيق ذلك مفصّلا فى مبحث الوجود الذهنى‌.

و لا يمكن الاتحاد؛ اشارة الى بطلان مذهب فاسد كان مشهورا بعد المعلم الاوّل عند المشائين[3] من اصحابه، (1) وهو القول باتحاد العاقل بالصورة الموجودة فيه عند تعقله اياها (2) وان النفس النّاطقة عند تعقلها معقولاتها يتحد بالعقل الفعّال‌.

 


[1] مشاء بين وجود ذهني وعلم فرق نمي گذارد، اما صدار فرق كوچكي مي گذارد.
[2] بنظر مشاء فقط علم تعقلي مجرد است، علم حسي وخيالي مادي است، صد را علم خيالي را هم مجرد مي داند.
[3] به فرفريوس منسوب است، كه مي گويد نفس با صورت معقوله متحد مي شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo