< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

92/11/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : كلام نفسي غير معقول است

بحث در كلام نفسي داشتيم كه نبظر اشاعره وجود دارد، وبنظر مصنف وديگران غير معقول است، طبق بيان اشاعره كلام نفسي قائم به نفس است، نه به لفظ، وغير از علم واراده وكراهت است. پس كلام نفسي اولا قائم است به نفس وثانيا مغاير با علم واراده وكراهت است.

لاهيجي : ما غير از مدلول لفظ وعلم دركلام خبري واراده وكراهت دركلام انشائي چيز ديگري نداريم كه قائم به نفس باشد وكلام نفسي ناميده شود.

ان قيل : ما غير از مدلول لفظ، علم دركلام خبري واراده وكراهت دركلام انشائي امر ديگري داريم كه كلام نفسي است و آن امر دركلام خبري عبارت است از نسبت ساختگي كه معلوم ما نيست و غير از نسبتي است كه از خارج به ذهن ما آمده و قائم به طرفين است.

در كلام انشائي امري، غير از مدلول لفظ ظاهرا طلب الفعل واراده داريم ودركلام انشائي كه نهي است، غير از مدلول لفظ ظاهرا طلب ترك داريم وكراهت.

سوال : آيا در امر طلب فعل غير از اراده است ويا اراده همان طلب فعل است، هم چنين در نهي آيا طلب ترك غير از كراهت است ويا اينكه طلب ترك همان كراهت است؟

جواب : بنظر اين گوينده درجملات امري طلب فعل غير از اراده است ودر جملات نهي طلب ترك غير از كراهت است و آنچه كلام نفسي است همين طلب فعل وطلب ترك است نه اراده و كراهت.

حق اين است كه اراده همان طلب فعل و كراهت همان طلب ترك است، ولي ماقيل اين حرف را قبول ندارد وبراي مدعايش دلايل زيل را بيان كرده است.

دليل اول : مولا گاهي عبد خودش را امتحان مي كند به او امر مي كند وچيزي را ازش مي خواهد در حالي كه آن چيز را اراده نكرده است. پس طلب از غير اراده است گاهي انسان چيزي را طلب مي كند ولي آن چيز را اراده نمي كند، وكلام نفسي همين طلب است نه اراده.

نهي هم گاهي امتحاني واختباري است، مثلا پدر فرزندش را از كاري نهي مي كند يعني طلب مي كند ترك آن كار ولي كراهت نسبت به آن كارندارد، بلكه صرفا بجهت امتحان است. پس طلب ترك غير از كراهت است وآنچه كه كلام نفسي است همين طلب ترك است نه كراهت.

دليل دوم : گاهي امر براي انجام فعل نيست بلكه براي عذر آوردن ويا بهانه بدست آوردن است، مثلا وقت كه مولا بنده اش را مي زند اگر كسي بگويد چرا مي زني مولا براي توجيه كارش به بنده اش امر مي كند كه كاري را انجام بده، در اين جا طلب است ولي اراده انجام كار نيست بلكه اراده انجام ندادن كار است واينكه مولا امر كرده صرفا به اين جهت است كه نشان دهد نبده اش مطيع نيست ولذا اورا مي زند. پس در چنين موردي طلب فعل غير از اراده است وآنچه كه كلام نفسي است طلب فعل است.

ممكن است امر كردن براي بدست آوردن بهانه باشد مثلا مولا گاهي بنده اش را امر مي كند كه وقت او سرپنچي كرد بهانه براي زدن بنده اش داشته باشد، در چنين مواردي طلب فعل است ولي اراده اي انجام فعل نيست، بلكه اراده اي انجام ندادن فعل است تا بهانه براي كوتك زدن باشد. پس در اين جا اراده غير از طلب فعل است وآنچه كه كلام نفسي است طلب فعل است نه اراده.نهي هم گاهي براي عذر آوردن ويا بهانه بدست آوردن است، مثلا گاهي مولا عبدش را ويا پدر فرزندش را از چيزي نهي مي كند، اما نسبت به آن چيز كراهت ندارد بلكه دوست دارد انجام دهد تا عذر پيدا كند براي كوتك زدن بنده ويا فرزندش. پس درچنين مواردي طلب ترك غير از كراهت است وآنچه كلام نفسي است طلب ترك است نه كراهت.

جواب : دركلام خبري نسبت ساختگي وغير معلوم نداريم. مورد را كه شما گفتيد متكلم خبر دهد وبه آن علم ندارد، اين درحقيقت خبر نيست فقط صورت خبر است. پس درجاي كه به نسبت بين موضوع ومحمول علم نداشته باشيم اصلا خبر نداريم؛ چرا كه خبر درحقيقت بيان رابطه اي موضوع ومحمول است كه اگر چنين رابطه اي وجود داشته باشد خبر صادق واگر وجود نداشته باشد خبر كاذب است. پس نسبت ساختگي كه به آن علم نداشته باشيم در خبر وجود ندارد تا بگوييم كلام نفسي است.

و لو سلم : اگر قبول كنيم كه گاهي خبر مي دهيم از چيزي كه علم نداريم، در اين مورد در حقيقت اعتقاد به آن چيزي نداريم، نه اينكه علم نداشته باشيم بلكه علم وجود دارد؛ چرا كه نفي خاص يعني نفي اعتقاد مستلزم نفي عام يعني علم نيست.

بيان مطلب : علم اعم از اعتقاد است، مي شود انسان هم علم داشته باشد و هم اعتقاد، چنانكه مي شود انسان به چيز علم داشته باشد ولي اعتقاد به آن نداشته باشد. و طبق قاعده اگر عام نفي شود خاص هم نفي مي شود اما اگر خاص را نفي كرديم عام نفي نمي شود. پس در جاي كه علم را نفي مي كنيم در حقيقت اعتقاد را نفي كنيم و اشكال ندارد كه مراد نفي عام نفي خاص باشد. پس اگر كسي خبر داد از چيزي كه اعتقاد ندارد علم نفي نمي شود بلكه در حقيقت علم وجود دارد.

خلاصه : آنچه را كه شما گفتيد در يك صورت اصلا خبر نيست، وقت كه علم نباشد، درصورت ديگر خبر است علم هم است ولي اعتقاد نيست.

دركلام امري و نهي حق اين است كه طلب فعل غير از اراده وطلب ترك غير از كراهت نيست، و موارد اعتذار واختبار را كه شما گفتيد طلب فعل وطلب ترك است ولي اراده وكراهت نيست، صحيح نمي باشد؛ چرا كه وقت اراده و كراهت نباشد در حقيقت امر و نهي نيست صورت امر و نهي است، بعبارت ديگر طلب فعل و طلب ترك نيست،كه بگوييم غير از اراده و كراهت است، بله در چنين موارد فقط صورت امر وصورت نهي است.

دليل اشاعره ‌: شاعر مي گويد كلام همان است كه دردل نقش مي بندد و آنچه كه بيان مي شود حكايت كلام است. پس كلام نفسي داريم كه كلام لفظي حكايت آن است.

لاهيجي‌ ‌: ما قبول داريم كه در نفس ما كلام است و كلام لطفي حكايت آن است اما قبول نداريم كه آنچه در نفس است غير از علم است دركلام خبري وغير از اراده وكراهت است در كلام انشائي، بلكه كلام در نفس ما همان علم واراده وكراهت است.

 

لاهيجي: اگر اشاعره بگويد كه خطورات قلبي كلام نفسي است و اين خطورات غير از كلام لفظي است و براي مدعاي‌شان قول شاعر را شاهد بياورد حرف‌شان درست است ولي نزاع لفظي است، اشاعره به خطورات قلبي اطلاق لفظ نموده وبراي صحت اين اطلاق قول شاعر را شاهد آورده است، در حاليكه ما خطورات قلبي را قبول داريم ولي به آن اطلاق كلام نمي كنيم وقول شاعر هم نمي تواند دليل باشد بر اطلاق حقيقي كلام به خطورات قلبي.

لاهيجي : قول حق اين است كه ما يك كلام مولف از كلمات در خارج داريم و يك كلام مؤلف در ذهن داريم، آنچه كه حقيقتا كلام است همان كلام مؤلف از كلمات در خارج است وكلام مؤلف در ذهن حقيقتا كلام نيست، قول شاعر همي نمي تواند دليل باشد بر اطلاق حقيقي كلام بر مافي الضمير، بلكه شايد بگوييم شاعر به تقليد از اشاعره بر مافي الضمير اطلاق كلام كرده است. بله وقتي كه ما تكلم مي كنيم ما في الضمير خود را آشكار كنيم، ما في الضمير اصل است و كلام لفظي حكايت از آن است، ممكن است اشاعره بگويد ما كلام را اطلاق مي كنيم بر ما في الضمير بخاطر اينكه مافي الضمير سبب است وكلام لفظي مسبب و به علاقه سبب ومسبب اشكال ندارد مجازا اطلاق كنيم كلام را بر مافي الضمير، بعبارت ديگر كلام را كه اسم است براي مسبب اشاعره مجازا اطلاق كرده به سبب بخاطر علاقهء سببيت ومسببيت .

متن : ( زايد كه در امر وجود دارد وما آنرا كلام نفسي مي ناميم :) واما فى الامر فطلبه ( طلب فعل/ طلب متكلم ) وهو غير إرادة الفعل، لانه قد يامر الرجل ( طلب مي كند ) (1) بما لا يريده كالمختبر لعبده هل يطيعه أم لا ( كه در اين جا اراده نيست )؟ (2) بل بما يريد عدم الفعل كالمعتذر من ضرب عبده لعصيانه ( يعني اراده خلاف دارد، طلب فعل كرده اما اراده كرده كه انجام ندهد تا عذر براي تنبيه عبد داشته باشد، كه اگر كسي گفت چرا عبد را زده اي عذر داشته باشد، ويا اينكه بهانه داشته باشد تا عبد را بزند ) و هكذا فى النهى ( يعني : واما في النهي فنهيه وهو غير كراهتة الترك لانه ... ).

قلنا : امّا الاوّل فلا نسلم ان المتحقق هناك ( آنجاي كه خبر مي دهد وعلم ندارد ) خبر بل هو صورة الخبر و لو سلم ( اگر قبول كنيم كه خبر است ) فالمراد بالعلم بمدلول الخبر ( اينكه گفتيد أن المتكلم قد يخبر عمّا لا يعلمه ) اعمّ من الاعتقاد ( يعني در حقيقت متكم خبر مي دهد از چيزي كه اعتقاد ندارد، نه اينكه علم نداشته باشد ).

و امّا الثانى و الثالث فظاهر ان المتحقق فيهما ( مورد اختبار واعتذار، ص158، س15و16 ) صيغة الامر و النهى لا حقيقتهما ( امر ونهي ) حيث لا طلب اصلا.

و اما تمسّكهم ( اشاعره ) بقول الشاعر:

انّ الكلام لفى الفؤاد وانما جعل اللسان على الفؤاد دليلا ( يعني كلام همان است كه در دل نقش مي بندد وآنچه كه در زبان مي آيد حكايت كلام است )

فلا يدلّ على مطلوبهم فى هذا المقام ـ اعنى ( تفسير مطلوب ) كون الكلام النفسى مغايرا للعلم و الإرادة و الكراهة ـ لكون هذه الثلاثة ( علم، اراده وكراهت ) أيضا فى الفؤاد ( واين سه تا همان كلام است ).

نعم هاهنا مقام اخر و هو انه على تقدير ثبوت معنى اخر فهل يصحّ اطلاق لفظ الكلام عليه أم لا؟ و هذا نزاع لفظى فلعلّهم ( اشاعره ) انما تمسكوا بالبيت ( شعر فوق ) فى هذا المقام لصحة الاطلاق.

و الحق انّ اطلاق الكلام على غير المؤلف من الحروف حقيقة ( قيد اطلاق ) غير معقول والبيت ( شعرفوق ) لا يدلّ على كون الاطلاق حقيقيّا، بل هو ( شعر ) مبنىّ (1) إما على اعتقاد الشاعر تقليدا لكلام النفسى ( يعني اينكه شاعر بر مافي الضمير اطلاق كلام كرده است بخاطر تقليد از اشاعره است كه كلام نفسي را معتقد اند ) (2) واما على ان المقصود الاصلى من الكلام هو الدلالة على ما فى الضمائر فكانّه ( مافي الضمير ) هو الكلام فيكون ( اطلاق كلام بر مافي الضمير ) من باب التجوز ( يعني شاعر برمافي الضمير اطلاق كلام كرده است مجازا، چرا كه مافي الضمير سبب كلام است )

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo